13:41

یادداشت / جمشید پوراحمد

کت من در گرو عید گذشته است هنوز
به من آخر چه که نوروز سعید است امروز؟

کم می‌دانیم که ثروت عظیم و هنوز ماندگار فردین از اخلاق، مرام و مسلک پهلوانی، جوانمردی و معرفت اوست؛ خصیصه‌هایی که از تشک کشتی آغاز شد و روحیه ورزشکاری و کمال همنشینی او متاثر از همنشینی با اسطوره‌ها بود؛ اسطوره‌هایی چون جهان پهلوان غلامرضا تختی و دیگر جوانمردان دوران.
سرزمین دل فردین، نه آفت داشت و نه علف هرز. زلالی و یک‌دستی مرام و معرفتش زبانزد دوست و دشمن بود.
در نیم قرن گذشته و در واکاوی ماجرای مرگ جهان پهلوان تختی و حل معمای خودکشی او، با مرور و اظهارنظرهای بسیاری به شکل‌های گوناگون روبرو هستیم… اما واقعیت امر چنین است که راز مرگ جهان پهلوان تختی در قلب ملت عشق ساکن شده.
رفاقت تقی ظهوری با فردین عزیز چنان استحکامی داشت که طی سال‌ها هیچ زلزله‌ای نتوانست رفاقت‌شان را بلرزاند.
تقی ظهوری قبل از همبازی شدن با فردین… در چند نمایش صحنه‌ای با علی گل فردین (پدر محمدعلی فردین) همبازی بود و با هم رفاقتی داشتند.
پیش از ورود فردین به سینما، تقی ظهوری از نزدیک با او آشنا و این ورزشکار قهرمان را دیده بود… ظهوری با اطمینان می‌گفت؛ که فردین باید از واقعیت مرگ جهان پهلوان تختی آگاه باشد… ولی راز‌داریش مانع افشاگری او بود.
بنده معتقدم اقدام به خودکشی فقط در شرایط‌ ضعف، ناتوانی و به بن‌بست رسیدن آدم‌ها نیست که یک انسان را ناچار به برگزیدن این شیوه نادرست مرگ می‌کند؛ در طول تاریخ حوانده‌ایم که چه بسیاری از بزرگان، اندیشمندان، فرهیختگان و هنرمندان، حتی در اوج قدرت، شهرت و ثروت هم دچار تزلزل شده و با انتخاب مرگ خودخواسته‌شان خود را به دست مرگ سپرده‌اند.
فردین در هر ارتباطی، شخصی صداقت‌پیشه بود… «نه» گفتن فردین هرگز به «آری» پیوند نمی‌خورد و هیچ قدرتی هم نمی‌توانست مانع از تعهدش نسبت به «آری» گفتنش شود.
فردین وصلتی با مادیات و «پول بی‌معرفت» نداشت، تا اندازه‌ای که حتی اگر آن پول برایش به زیبایی «گنج قارون» بود!
به خاطر دارم که سال‌ها پیش، یکی از سیاهی‌لشکرهای بااخلاق، اما بدهیبت سینما(!)، دلباخته دختری زیبارو، یتیم و تهیدست می‌شود، دختر حاضر است با جوان ازدواج کند؛ اما پدر جوان سیاهی‌لشگر که از بارفروشان میدان تره‌بار است، با ازدواج گل پسرش با این دختر یتیم مخالفت می‌کند.
اشک‌های عاشقانه جوان سیاهی‌لشگر در زمان ساخت فیلم «چرخ و فلک» مرحوم صابر رهبر، باعث دلسوزی فردین شده و او برای وساطت و پادرمیانی ازدواج سیاهی لشگر عاشق‌پیشه قدم پیش  می‌گذارد.
در جلسه‌ای به ابتکار فردین، دختر یتیم به اتفاق مادرش و جوان سیاهی‌لشکر به اتفاق پدرش، پای حرف‌های منطقی و دلسوزانه فردین را می‌نشینند؛ حرف‌های فردین اما نزد پدر جوان سیاهی لشگر تاثیری ندارد و او همچنان ساز مخالفش را کوک می‌کند!
بارفروش میدان تره‌بار مدام و خارج از موضوع، از پول، ثروت و درآمدش می‌گوید و حتی اعتراض می‌کند که خوش ندارد پسرش کتک‌خور سینما باشد!
فردین عزیز می‌گوید؛ کسی به خاطر داشتن پول جایزه و کاپ نمی‌گیرد، ولی برای گذشت داشتن و معرفت چرا… غفلت و عدم تصمیم‌سازی به موقع موجب پشیمانی است و اضافه می‌کند: باید دید که اگر پول‌مان را گم کنیم چقدر می‌ارزیم؟!
یک هفته بعد از نشست بی‌نتیجه و تحقیر شدن مادر و دختر توسط پدر جوان سیاهی‌لشگر… فردین به اتاق محل زندگی مادر و دختر در خیابان مولوی نزدیک بازار سیداسماعیل می‌رود… فردین عزیز طبق معمول دست پرمهرش و گرامت ذاتی‌اش شامل حال زندگی مادر و دختر می‌شود…
و اما پایان جذاب و ماندگار این قصه؛
همان روزها باخبر شدیم که یک دانشجوی پزشکی از خانواده‌ای بازاری و پولدار خیابان مولوی، از طریق خانمی که در منزل‌شان نظافت می‌کرد، از حضور فردین باخبر شده و چگونگی موضوع دیدار این هنرمند بزرگ، به اطلاع خانواده بازاری می‌رسد. مادر جوان دانشجو به دیدار مادر و دختر می‌رود و سرانجام اینکه دکتر جوان با دختر زیباروی یتیم ازدواج می‌کند. جوان دانشجو امروز یکی از معتبرترین پزشکان کشورمان است که در کنار همسر و فرزندانش روزگار خوشی را می‌گذرانند و در شمار خوشبخت‌ترین‌ها هستند.
همین‌هاست که اندوه نبود عزیزی چون فردین را سخت و سخت‌تر می‌کند.
روح بزرگوارش شاد…

 

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *