10:51

یادداشت / مهدی کرم پور

ز منجنیق فلک سنگ فتنه می‌بارد.
حالا گوشه گوشه کارنامه‌ی این سال‌هایم پر از جای خالی شده. سوراخ سوراخ. از همکاران و رفقای رفته‌ام.
وقتی برگشتم پیام منتقل شد و من به خودم قول داده بودم دیگر مطلقا چیزی ننویسم.
با عباس معروفی بغضم شکست اما… و با رفتن مهرجویی… قول می‌دهم آخرینش باشد. بعد از او کسی نمانده است.
نوشته بودم او اندازه حافظ و سعدی‌ست. به اهمیت ستون‌های تخت جمشید که خشونت لودگان در این روزهای کم‌سوادی حتا به او هم رحم نکرده بود.
گیرم چند فیلم بد هم ساخته باشد. گیرم دیگر خسته و محافظه‌کار شده باشد که نشده بود. مگر چه کسی به اندازه او در تاریخ سینمای ایران فیلم خوب دارد؟
اگر کسانی قله‌هایی ساختند، او سلسله جبال دارد. جای او و پشت در، چه کسی ایستاده بود؟
وقتی وارد این حرفه شدم، همه‌ی حجت من در سینما داریوش مهرجویی بود. زمانی فکر می‌کردم با سینما می‌شود…خودش گفت ما گول خوردیم. و حالا تو ما را در آن سردابه قرون وسطایی با کسانی که امیدی به رستگاری‌شان نیست، تنها رها کردی و رفتی.
آقا. مرشد. رفیق. استاد. علی عابدینی. خوشحالم در کنارت و با هم یک فیلم ساختیم. بماند به یادگار.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *