مَشت نوروز؛ تو چرا رفیق نیمهراه شدی؟!
اسفند 29, 1401فرهنگی و هنری, یادداشت هایادداشت / جمشید پوراحمد غرق در دنیای کودکی بودم… پدرم وکیلالرعایای سیطره خویش بود و مادرم در مزرعه کوچکش مهربانی میکاشت. آن روزها در بعضی از غصههایمان هم، شادی بود… شادیهایمان حدود و ثغور نداشت. مَشت نوروز! باورکن تو در حال خوشمان جایی نداشتی. اسفند۶۲ سال پیش بود که مادرم گفت؛ لباست را ...