11:41

یادداشت / جمشید پوراحمد
ننه دایی، مادربزرگ نجف آبادی من که در بسیاری از یادداشت‌هایم به دلیل شخصیت متفاوت و غیراستاندارش حضور داشته و برای خوانندگان خاطرانگیز بوده، شصت و پنج سال پیش وقتی برای اولین بار با لهجه نجف آبادی‌اش به من گفت؛ ننه دنیا آخر شده! من دقیقا بعد از گذشت سال‌ها فهمیدم نگاه و باور دنیای آخر ننه دایی، گسل طبقاتی مادی و بی عدالتی روزگار زندگی خویش بوده.
امروز دنیای آخر من در هفتاد سالگی و با صدها نوشته و سفرهای پرمخاطره و کوله‌باری از دیده‌های کیمیا و تکرارنشدنی، با زندگی ناباورانه دختر ابراهیم و نوعی رقم خورده و باعث اندوه و نگرانی که هیچ کارکرد فرهنگی، تربیتی و انسانی در مقابل داشتن پول و شهرت به هر قیمتی وجود ندارد…
دختر ابراهیم و دو حاصل زندگی‌اش، نرگس آفت، هجده ساله و نرگس عادت، بیست ساله و صدها مورد مشابه جامعه امروز آنچنان مست و غرق ثروت، شهرت و شهوت هستند که دیگر صدای شلیک تیرهای فساد را که در لحظه می‎تواند نفس‎ زندگی‌شان را بگیرند، نمی‌شنوند.
آنان با دریافت مدرک‌های فاقد سواد، دانش، فرهیختگی و شعور اجتماعی، رکورددار دانش فاسدی شده‌اند که انسان را جاهل و خطرناک می‎کند و مقدمات علمی فاسد و نتیجه‌گیری غلط و در مواردی ویرانگر را به وجود می‌آورد.
دختر ابراهیم در برج رنج، فلاکت، تحجر و بردگی به دنیا آمد و در آغوش مادری از جنس جهلی ظالمانه، قد کشید؛ او در شانزده سالگی ناچار به ازدواج با دیکتاتور-مردی از جنس کفتار شده و حاصل این ازدواج نامتجانس، دو نرگس می‎شود!
دختر ابراهیم بعد از زنده به گور شدن اقبالش، در ۲۵سالگی زندگی دوباره بدون همسر را در کنار دو نرگس‌اش، آغاز دیگری را تجربه می‎کند؛ هرچند نمی‌دانست «گرگ‌زاده، گرگ می‌‎شود» و از طرف دیگر تربیت دو دخترش را به گربه های کوچه می‌‎سپارد!
دختر ابراهیم از زادگاهش که یکی از مناطق محروم کشور است به مرور و اندک اندک خود را برای ادامه زندگی به شمال شهر تهران می‌رساند و این از نظر دوستان و فامیل و دیگر اعضای خانواده یعنی یک انقلاب و یک رنسانس در زندگی!
دختر ابراهیم امروز با بازسازی اساسی زیبایی صورت و پوشیدن کت و شلوار به سبک جنیفر لوپز و مراجعه هر روزه به یک آرایشگاه معتبر(!) برای رنگ و موی جدید و دریافت مدرک کارگردانی از دانشگاه(؟!)، متاسفانه در آینده نزدیک، از فیلمسازان آینده خواهد شد!
چون نامبرده و نامبردگان راه تعالی و ترقی را به سرعت نور طی خواهند کرد!
چه غم انگیز و دردناک است که کسی نیست از این پدر و مادرهای جوان و میانسال دور و نزدیک و تشنه شهرت به ویژه فیلمسازی سئوال کند؛
آیا در ساخت خانواده که همان جامعه کوچک زندگی‌شت موفق بوده‌ای؟!
آنچه را که ساختی و تحویل جامعه دادی، باعث افتخارند؟!
آیا با ده جلسه حضور در دانشگاه و دریافت مدرک می‌توانی به عنوان فیلمساز تاثیرگذار باشی؟!
آیا وقتی نمی‎دانی که سینماتوگرافی مخفف‌اش می‌‎شود سینما! آیا در این شرایط من نوعی نباید به بیابانی بروم و سنگ به سر بکوبم؟!
آیا میدانی برای درک دیگران اول باید خودت را درک کنی؟!
آیا می‎دانی که یک فیلمساز باید حل کند و نه اینکه حل شود؟!
آیا از تغییر، انتخاب و اصول سینما آگاهی داری؟!
آیا می‎دانی سینما گستره‌ای از آن چیزهایی است که توضیح ناپذیرند؟!
سینما یعنی رشد، آگاهی، اخلاق و بدون چشم‌داشت و معادله و با ماشین زمان همراه شدن و به قول جان مکسول «بزرگترین روز زندگی همه‌ی ما روزی است که مسئولیت تمام نگرش‌ها و رفتارهای‌مان را تمام و کمال برعهده بگیریم.»
آیا امروز شما دختر و پسر ابراهیم و دیگر ابراهیم‌های اسیر پول و شهرت‌پرستی، احساس تعهدی نسبت به دو نرگس مخربی را که تحویل جامعه داده‌اید و هر روز حضورشان باعث فساد اخلاقی است دارید؟!
ایکاش به جای خرید آیفون یکصد میلیونی و آموزش خلبانی قبل از دریافت دیپلم، ادب، احترام، فرهنگ، تربیت، محبت، معرفت و آداب و معاشرت را یاد فرزندان‌تان می‎دادید…
نتیجه این کوتاهی مادرانه و جبران عقب ماندگی‌های روزگار روستانشینی و تنگدستی، نرگس هفده‌ساله‌ای شده که با افتخار با سیگار، مواد مخدر و مشروبات الکلی، فامیل نزدیک شده و نرگس بیست ساله‌ای که هفته‌ای یک شب به خانه مراجعه می‌آید و مبتلا به اچ آی وی مثبت  شده است و…
بنده پیشنهاد می‌کنم به محض ورود به عرصه فیلمسازی در ابتدا، زندگی خود را بسازید و بعد در اندیشه خوشبختی و سعادت دیگران باشید!

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *