محمدعلی علومی گفته بود: « آدم خوشحال میشود در جامعه ادبی باشد اما وقتی میگویند نویسنده قرن نوزدهمی هستی، پستمدرن نیستی، نویسنده نیستی، آدم ترجیح میدهد تنها شود که این تنهایی، تنهایی خوشحالکنندهای نیست بلکه سخت و دردناک است.»
به گزارش ایسنا، نوشتن درباره محمدعلی علومی سخت است؛ نویسندهای صمیمی با قلمی جادویی که رفتنش زود بود. او در عین اینکه نوشتن را در کشور درحال توسعهای چون ایران، جنون و دیوانگی خوانده بود و همچنان مینوشت و طرح رمانهای جدید در سر داشت اما گاه میگفت «دورخیز میکنم که بنویسم اما تا میخواهم شروع کنم دستم به قلم نمیرود.» البته تجربه ننوشتن را داشت، سالهایی که در سوگ خانواده از دسترفتهاش در بم بود: «بعد از زلزله بم، مدتی چیزی نمینوشتم و این ننوشتهها روی هم جمع شد که همین امر سبب شد در یک سال چند رمان متفاوت نوشته و جمعبندی شود که به نوعی همه این کتابها را تحت تأثیر زلزله بم نگارش کردهام.» منظورش کتابهای «ظلمات»، «پریباد» و «در سوگ مغان» بود.
او گفته بود: «پس از زلزله دهشتناک بم با دهها هزار کشته و ویرانی مطلق شهر و ارگ و از دست دادن اقوام و دوستانی بینظیر مانند ایرج بسطامی، وظیفه خود دانستم که سخنگوی ادبی مردمی باشم که با سختکوشی بیحد دوزخ کویر را به بوستان و گلستان تبدیل کرده بودند. ارگی را ساخته بودند که از عهد اساطیر تا همین چند سال قبل، سرفراز در مسیر تجارت جهانی دنیای کهن، عامل ارتباط چین و هند با ایران و از آنسو با سوریه و روم و مصر بود.
بنا به همان ارتباطات بازرگانی و فرهنگی، بعضی از قصههای رایج در فرهنگ مردم بم، خاص آن منطقه بود. طوریکه قهرمان افسانهها به هند و چین گذر داشت و در ساختار افسانهها هم، ساخت دایرهوار مشهود بود که امری خاص فرهنگ هندوهاست، به جهت باور به دایره سامسارا در تولد و مرگهای مکرر، عجیب است که یک بار از قصهگویی در بم قصههایی شنیدم و ضبط کردم و بعد، همانها را در داستانهای کوتاه بورخس و با ترجمه احمد میرعلایی خواندم، تحت عنوان داستانهای بازگفته!
در رمانهای «پریباد» و «ظلمات» و «سوگ مغان» و «داستانهای عجیب، مردمان عادی» و در «اندوهگرد» و خاصه در «پریباد» فرهنگ مردم و باورها و قصههایشان را در قالب رمان به اجرا درآوردهام؛ چرا که بهجدّ بر این باورم که ما ایرانیان به جهت همان تمدن و فرهنگ هزارانساله مؤثر بر اقوام دیگر، به طرز بالقوه، دهها بار شایستهتر از هنرمندان، شاعران و نویسندههای آمریکای لاتین هستیم که در سبکی مشهور به «رئالیسم جادویی»، فرهنگ و باورهای عشایر سرخپوست را به اجرا درمیآورند و اوج مدنیت در آن سوی جهان و در فرهنگ سرخپوستی، بیش از هزار سال نیست.»
سبک خاص محمدعلی علومی در طنز
علومی میگفت: ادبیات داستانی در کشورمان رشد طبیعی نداشته و بنابراین ما کارهایی مانند «باباگوریو» و «اوژنی گرانده» بالزاک را نداریم. همچنین معتقد بود: داستاننویسی در کشور ما حرفهای نیست، برخی تفاوتی میان گزارشنویسی و داستاننویسی نمیبینند. نویسندهها و داستاننویسان زندگیشان از راه داستاننویسی نمیگذرد در حالی که در غرب، صد سال پیش نویسندههایی چون دیکنز از راه داستاننویسی زندگیشان میگذشت. از طرف دیگر آثار، نویسندههای ایرانی ترجمه نمیشود چون ناشر خارجی میبیند نمونههای بهتری از آن در زبان اصلیشان وجود دارد، مثلا جریان سیال ذهن در غرب بهترش هست و این آثار ایرانی تقلیدی از آنهاست
علومی میگفت: جلال آل احمد نوعی از ادبیات را رواج داد مبنی بر اینکه ادبیات باید اسلحه باشد و بعد ما فکر کردیم که طنز هم باید اسلحه مبارزه با زورمندان باشد، درحالیکه کار ادبیات مبارزه نیست؛ به فکر واداشتن است. ادبیات باید تفکر در هستی باشد.
ما طنز را نمیشناسیم
او در زمینه طنز کتابهای بسیاری نوشته بود؛ «شاهنشاه در کوچه دلگشا»، «بررسی انواع طنز در خارستان اثر حکیم قاسمی کرمانی»، «طنز و شیوههای داستانی در بوستان»، «انواع طنز در گلستان سعدی» و «طنز در دوره پهلوی با نقد و بررسی آثار طنزنویسان آن زمان»، ««وقایعنگاری بنلادن یا تاریخ عالم آرای طالبان» و «جناب آقای دیو» اما در در سالهای اخیر میگفت:«سختیهای زندگی آنقدر زیاد است که طنز هم دیگر جواب نمیدهد و به سختی کسی بتواند بخندد.» هرچند گفته بود: «ما طنز را نمیشناسیم، بنابراین جکهای اینترنتی و پیامکهای جک غیراخلاقی را به حساب طنز میبینیم و آثار هستیشناسانه را که طنز هستند، طنز محسوب نمیکنیم. این نگاه عامه مردم ما به طنز است.»
علومی معتقد بود «وجود بحرانهای مکرر اجتماعی باعث شده است که طنز سیاسی ژورنالیستی در ایران رشد یابد. البته میگفت: «طنزهای امروز بیشتر کمدیهای سخیف اجتماعی هستند. به این دلیل است که فهم طنز حافظ یا خیام هنوز هم مشکل است، اما طنز عبید طنزی آشکار بود که مردم سادهتر با آن ارتباط برقرار میکنند. بحث این است که ما متاثر از ادبیات رنسانس، اولین چیزهایی را که از ادبیات جدید از اروپا یاد گرفتیم، رویکردهای اجتماعی در طنز بود که از آن جمله دایی جان ناپلئون بود که مخاطبان زیادی را جذب کرد.»
این طنزپرداز با بیان اینکه «طنز با ممیزی جور درنمیآید و یک طنزنویس نمیتواند در شرایط ممیزی کار کند»، میگفت: «در دورههایی که محدودیت و ممنوعیت نبود طنزنویسی و طنزنویسان دارای قدرت شدند. در شرایط فعلی و گرانی و تورم زیاد، شور و نشاطی برای طنزنویسان نمیماند. درصد زیادی از مردم دچار افسردگی شدهاند و نمیدانم آیا میخواهند فکری برای این موضوع داشته باشند یا نه؟ میدانم افسردگی به حد خطرناکی رسیده و حتی از حد خطرناک هم گذشته است.»
وقتی میگوییم طنز، عدهای فکر میکنند فقط خندیدن است
و هیچ تفاوتی بین لودگی و هجو نمیگذارند
او درباره اینکه آیا طنز یک ژانر ادبی مانا و پایدار است، گفته بود: «ذهنیت ایرانی به دلیل اینکه وقایع پیرامونش تماما تراژدیهای مکرر بوده است، ذهنی تراژدی پسند پیدا کرده است. وقتی میگوییم طنز، عدهای فکر میکنند فقط خندیدن است و هیچ تفاوتی بین لودگی و هجو نمیگذارند؛ منتها بهترین نوع طنز آنهایی هستند که بار سنگین مسائل اجتماعی را هم به دوش میکشند؛ مثل «دون کیشوت» یا برخی آثار «صادق هدایت» که طنز سیاه نام گرفتند؛ پس اگر ما این بینش را برداریم که طنز صرفا خندیدن و مسخرگی نیست، خواهید دید که از آثار طنز هم خیلی کارها برمیآید.»
او در مصاحبهاش با ایسنا درباره تصورش از آیندهای بدون ادبیات، گفته بود: «نیچه میگوید «هنر، زندگی را قابل تحمل میکند» که این هنر شامل ادبیات نیز میشود. طبیعی است اگر جامعه فقط ادبیات نداشته باشد، به نحوی به زندگی خود ادامه میدهد. اما اگر قرار باشد دامنه ادبیات وسیع شود، یعنی ادبیات دیرین و دینی را هم شامل شود از کتاب انجیل گرفته تا دیگر کتابها، آنها هم مفقود شوند، جهان کاملاً بیمعنا و تاریک میشود. اگر انسان رمان و داستان نداشته باشند، طبعاً حماسهای ندارد. البته در اینجا باید مفهوم وسیع حماسه را در نظر بگیریم، حماسه لزوماً جنگ با دیگری نیست بلکه جنگ با خود نیز هست. با حماسه و جنگ درون از تاریکی بیرون میآیی و به جهان بهتر و عادلانهتر فکر میکنی. با نبود ادبیات این چیزها کاملاً از بین میرود. در نبود ادبیات، تاریکی مطلق به وجود میآید و ادبیات رهایی از تاریکی است.»
علومی چندسالی بود به «بم» زادگاه خود بازگشته بود و به تنهایی زندگی میکرد و شانزدهم اردیبهشت در این شهر درگذشت،
او در آخرین مصاحبهاش گفته بود: «در جامعه ادبیمان سبک داستاننویسی نداریم و کسی که سبک دارد، دچار تفرد روان میشود که خیلی هم دردناک است زیرا از هیچ طرف حمایت نمیشود، این نویسنده نه حاضر میشود ادبیات دستوری را به کار برد و نه ادبیات تقلیدی برایش جالب توجه است، بنابراین دچار تفرد روانی میشود. بهتر است واضح بگویم خودم واقعاً نه ادبیات ژدانفی و دستوری را قبول میکنم و نه ادبیات تقلیدی را، اما خب فردیتی که آدم پیدا میکند تحملش سخت میشود، خیلی سخت. آدم خوشحال میشود در جامعه ادبی باشد اما وقتی میگویند نویسنده قرن نوزدهمی هستی، پستمدرن نیستی، نویسنده نیستی، آدم ترجیح میدهد تنها شود که این تنهایی، تنهایی خوشحالکنندهای نیست بلکه سخت و دردناک است.»
بدون دیدگاه