جواد کراچی

سیلاب اطلاعاتی که در شبکه‌های اجتماعی واتس‌آپ و تلگرام و دیگر فضای مجازی جابجا می‌شوند و عامه شهروندان را از موضوعاتی مطلع می‌کنند یا عامه شهروندان را نسبت به موضوعاتی روزمره بی‌تفاوت می‌کنند، در نوع خودش مثال‌زدنی است.
سیلاب، سیلاب است.
در هیچ یک از کشورهای جهان به راستی این حجم از تصویر و طنز و اشعار کاذب و معقول و نامعقول جابجا نمی‌شوند؟
باور کنید… نه نمی‌کنم!
باور نکنید… باور می‌کنم!
این الاکلنگ پذیرش میان مردم و رسانه تا کی، به بالا رفتن و پایین آمدن خود ادامه می‌دهد و چرا باید آنرا جدی بگیریم؟
بر ما چه گذشته و بر ما چه می‌گذرد که اینچنین به انتقال اطلاعات علاقه‌مند شده‌ایم؟
و هر کدام از ما، فکر می‌کنیم که راستی نزد ماست! این توتالیتاریسم روحی و ریشه این خشم‌اندیشی کجاست؟
این نتیجه عملکرد اشتباه کدام سازمان و یا ارگان فرهنگی بوده است که مردم را به چنین دردی مبتلا کرده است؟
و
نتیجه چنین طرز تفکر و چنین راه و روشی به کجا ختم خو اهد شد؟
و
به کجا خواهیم رسید‌؟
ترسیم روزگاران آینده را نمی‌توان به آسانی توجیه کرد و با نقاشی فرضیه‌ها و مداد رنگی و مداد پاک‌کن آن را توجیه کنیم… شاید تا دیروز، آری. اما امروز، نه!
با امکانات ارتباطات جمعی امروز و تجربه‌های تلخ نسل‌های گذشته، به همین سادگی امکان‌پذیر نخواهند بود.
امروز در سیلاب اطلاعات غرق شده‌ایم و تزویر و تکذیب و رنگ و ریا و حدیث‌های جورواجور، عملکرد خودشان را از دست داده‌اند.
اعتماد مردم را به همین سادگی نمی‌توانیم به دست بیاوریم. زیرا که اعتمادشان نسبت به تمامی اطلاعات از بین رفته و خودشان به دنبال کسب اطلاعات تازه و درست هستند و چه بسا پای‌شان هم در چاله و چوله‌ها می‌رود.
حال در این شرایط بغرنج بی‌اعتمادی و بدبینی کدام سویه از رفتار و منش انسانی است که می‌تواند جایگزین خلائی باشد که خودمان به وجود آورده‌ایم.
کیش شده‌ایم و در صفحه «سترنگ» زندگی قادر به حرکت تازه مهره‌های‌مان نیستیم. (‌سترنگ نام باستانی شطرنج است)
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است
نه در مسجد گذارندم که رندم
نه در میخانه کین خمار خواب است.
بدبختانه و همیشه و در تمامی قرون متمادی از مواجه شدن با واقعیات پرهیز کرده‌ایم و تنها راه شعر و شاعری را در پیش گرفته‌ایم. اکنون هم طنز‌های نازل و عامه پسند و سطحی‌نگری، در سینما و هنر و ادبیات و موسیقی جای خود را باز کرده است.
اما، این روحیه وزین و عمیق شعر و شاعری و ادبیات، امتیازاتی برای هویت ملی و مملکت ما داشته است که امروزه دیگر کارساز نیست و نیازمند تحولی بنیادی است.
یادمان نرفته است که با خواندن شعر و آهنگ به مصاف نیروهای تا به دندان مسلح شاهی رفتیم که امریکا با اسلحه‌های ساخت خودش او را مسلح کرده بود؛ از سرود، فردا که بهار آید. آزاد و رها هستیم تا امریکا، امریکا مرگ به نیرنگ تو… که هنوز هم در گفته های نمایندگان مجلس جریان دارد و دامن ما را رها نکرده است.
شعر و موسیقی را به مثابه عنصری تاثیر گذار، فراموش نخواهیم کرد.
این ادبیات، هم راه و روش زیستن رستم‌وار را در برابر چشمان ما کاشته و هم اینکه بیراهه رفتن‌های آن، گره در پشت گره انداخته و ما را از بررسی و دیدن دنیایی نو و نگاهی کارشناسانه و واقع گرایانه، وا‌داشته است.
شعر و ادبیات کلاسیک زبان پارسی دارای عمق، نظم و وزنی بوده است که رمز مانایی و ماندگاری ما در برابر تهاجم بیگانگان بوده است.
چنانچه کشورهای کهنسالی که چنین شخصیت‌های حکیمی همچون فردوسی را نداشته اند، مثلا کشور مصر، مجبور به تغییر زبان و هویت خود شده اند و هندوستان با آن قدمت دیرینه به پای استعمار انگلیس زانو زد و زبان پارسی که زبان اداری و رسمی کشورشان بوده را قربانی قدرت بیگانگان کرد و لازم به یاد آوری‌ست که به دور از دسترس بودن زبان پارسی برای بیگانگان مزید علتی بوده و رمز ماندگاری کشور ما در برابر هجوم بیگانگان شده است.
فراموش نکنیم که فردوسی در اواخر سده سیصد و اوایل سده چهار صد هجری قمری می‌زیسته اما تسلط و شناخت بسیار بالایی از دوران‌های سه تا یکتایی و ایزد بانویی ایران کهن و آئین‌هایی چون «زروانی» و «مزدیسنا» و «مهرپرستی» داشته است.
اینکه تنها به خاطر کلمه عجم بخواهیم با شک و تردید، سی سال زحمات فردوسی بزرگوار را مخدوش کنیم، پرسشی است که مرا به نوشتن وا داشته و شاید فراموش می‌کنیم که فردوسی با عجم خواندن ایرانیان تاکیدی بر تنهایی خود داشته. که تنها هم بوده و هم امروز هم، هر هنرمند اصیل و پایبندی در انزوا و تنهایی زندگی را سپری می‌کند.
نباید دوران زیستن حکیم فرزانه توس را فراموش کنیم و همین‌طور نباید فراموش کنیم که سده‌ها پس از نگارش شاهنامه، هنوز هنگام تولد نوزادان در گوش‌شان اذان می‌گویند و هنگام فوت با گفتن لااله الا الله، عجم و امت هموطن را به خاک می‌سپارند.
و حالا، چه بر سر ما آمده است که اینچنین سطحی و رها، زمان آینده و گذشته را در می‌نوردیم و حکمت و کمال و فضیلت نهفته درونی فرهنگ و هنر و ادبیات خودمان را به بازی سبک‌سرانه می‌گیریم و تفکر و هویت مان را با هرج و مرج و زبانی عاریتی دمساز می‌کنیم؟
با نگاهی دلجویانه به خویشتن و داشته‌های هویتی خودمان، بهتر می‌توانیم از پس مصائب و مشکلات بر بیاییم تا اینکه دُم مان را به دُم شتر گره بزنیم.*
*کنایه به داستان روباه و شتر در داستان مثنوی است…!

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *