یادداشت / جمشید پوراحمد
سعدی افشار میگفت: «آنچه را که نمیدانم اظهار نظر نمیکنم و آنچه را هم که میدانم باز اظهار نظر نمیکنم، شاید کسی بهتر از من بداند.»
***
پشت صحنه تئاتر نصر با لباس و گریم روی نیمکت خوابیده بود، کنارش نشستم و گفتم: دیشب نخوابیدی؟ چشم باز نکرده گفت؛ اتفاقا زیاد هم خوابیدم! ولی خیلی خستهام پوراحمد.
شرایط و امکاناتی بود که توانستم بعد سالها، سن روی استخر هتل هایت «نمک آبرود» را دوباره احیا کنم. سنی که هنرمندانی چون گوگوش، ستار، ابی، شهرام و داریوش روی آن برنامه اجرا کرده بودند.
سعدی افشار فقط میدانست که با گروهش به شمال می آید.
اولین شب اجرا، با استقبال مواجه شد، دلیلش هم اجرای نمایش در فضای باز و نزدیک به دریا و حضور سعدی افشاربود.
اولین حرف سعدی افشار بعد از پایان نمایش این بود؛ «پوراحمد من سالها اجرای تخته حوضی داشتم، ولی تجربه تخته استخری را نداشتم!»
پس از اجرا، سعدی افشار را از گروه و هتل جدا کردم و به اتفاق او نزد دوستی فرهیخته، هنرمند، اهل دل و درویش در دل جنگل رفتیم.
هیچ وقت باورم نمیشد که شخصیت سعدی افشار تا این اندازه غنی و کامل باشد.
سفرهای انداختیم و آقای آصفی گفت: سعدی امیدوارم قاتق سفره را دوست داشته باشی؟»
سعدی افشار گفت؛ «ما همه زندگی قاتق کردیم و امشب هم مثل دیگر شبها و روزهای زندگی!»
آقای آصفی گفت: «قاتق کردن به معنای قناعت را نگفتم، منظور از قاتق غذایی است که باید با نان میل کنی» و… در ادامه با روشنایی صبح و بوی جنگل و شنیدن صدای پرندگان و حرفهای تلخ و شیرین سعدی افشار… سعدی افشار میگفت: «تا زمانی که مطرب بودم حال دل و روز و روزگارم بهتر بود. از روزی که عنوان هنر و هنرمند را یدک میکشم کارم سخت شده و از واقعیتهای درون و بیرونم دور ماندهام، بلاتکلیفم و به خودم و زندگیم خیلی بدهکارم…»
او ادامه داد: «وقتی استاد صدایم میکنند با خودم بیگانه میشوم! صحنه فضا و محدوده دارد و این کار مرا سخت کرده… نمایش روی تخته و حوض مثل قانون شهد و گرده بود… شیرینی اجرای روی تخته، گرده آن بین تماشاچیهای بدون محدوده پخش میشد و این وضعیت، بُرد بُرد و ایدهآل بود…»
من تجربه یک نمایش ناموفق با یوسفی و عربزاده را داشتم و همه ایام و هنوز که ایکاش نمایشی را با سعدی افشار روی صحنه میبردم…
سعدی افشار زندگی و مرگ غریبانهای داشت.
بدون دیدگاه