جمشید پوراحمد

داستانی از معنوی مثنوی؛ «مرد عرب سگی داشت که در حال مردن بود. او در میان راه نشسته بود و برای سگش گریه می‌کرد. گدایی از آنجا می‌گذشت، از مرد عرب پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ عرب گفت: این سگ وفادار پیش چشمم جان می‌دهد. این سگ روزها برایم شکار می‌کرد و شب‌ها نگهبانم بود و دزدان را فراری می‌داد.
گدا پرسید: بیماری سگ چیست، آیا زخم دارد؟ عرب گفت: نه از گرسنگی می‌میرد!
گدا گفت: صبرکن، خدا به صابران پاداش می‌دهد، گدا ناگهان یک کیسه پر در دست مرد عرب دید. پرسید: در این کیسه چه داری؟
عرب گفت: نان و غذا برای خوردن.
گدا گفت: به سگ نمی‌دهی تا از مرگ نجات پیدا کند؟
عرب گفت: نان ها را از سگم بیشتر دوست دارم. برای نان و غذا باید پول بدهم، ولی اشک ریخنن مفت‌ و مجانی‌ست. برای سگم هرچه بخواهی گریه می‌کنم!
گدا گفت: خاک بر سرت، اشک، خون دل است و به قیمت غم به آب زلال تبدیل شده، ارزش اشک از نان بیشتر است. نان از خاک است ولی اشک از خون دل!»

پلتفرم مطلب تروریست های فرهنگی، کپی برابر اصل‌ و آسیاب شده همین داستان زیبای دیوان معنوی مثنوی‌ست.
بخش قابل توجهی از اخبار کشور، شامل تقلب، فساد، اختلاس، احتکار، انتصابات، جلسات سه قوه در خصوص گرانی و معیشت مردم، آمار‌ کرونا، واکسن بزنید! صف مرغ و صف دارو، وضعیت اسف‌بار آمریکایی‌ها و قیمت هویج که ثبات پیدا کرده و در بازار فراوان است‌!
همه‌ی این اخبار یکطرف و طرف دیگر؛ قدرت، توان و صدای گرم گزارشگر اخبار بیست و سی(یوسف سلامی) است!!
برای این جوان به غلط گزارشگر، آرزو دارم که چون ‌کامران نجف‌زاده به آمریکا انتقال یابد. اما… در انبوه بمباران خبرهای مختلف توسط رسانه‌ها، دریغ که هیچ اطلاع‌رسانی از اخبار مربوط به خیانت‌، ویرانی و نابودی فرهنگ و فرهنگی نیست؛ خبرهایی که همانند باران‌های موسمی، سیل‌آسا فرو می‌ریزند اما به هیچ‌ گوش شنوایی برای شنیدنش وجود ندارد! هرچند شاید ما محکوم به ناشنوا بودن شده‌ایم.

می‌دانم: باید ندانم؛
چرا که عالیجنابان مسئول کشور، یا از ابتدای انقلاب و در بعضی موارد -از شکم مادر- دارای پست و مقام موروثی بوده، هستند و خواهند بود(!) و اینکه شش دانگ موجودیت کشور شامل انرژی‌های تجدید نشدنی، آب، جنگل، معادن، خاک، سنگ در دفترخانه بی‌عدالتی، بعد از تاییدیه «ثبت با سند برابر است» به نام این عالیجنابان زده شده و هرگونه تعرض به این مالکیت (ارث پدری) پیگرد قانونی دارد!
اما نتیجه این مالکیت یکطرفه قدرتمندان، مصداق قصه خوشه چینی است، برای جامانده‌های این ثروت غول‌پیکر ملی، که الباقی متعلق‌ به فامیل‌های دور، دوستان، آشنایان و دیگر خدمتگزاران است! مهم این است که قانون در مورد اختلاس، خیانت، زیادخواهی، فرصت‌طلبی و… شامل حال این زالوها نمی‌شود و فقط گهگاهی برای دل‌خوشی بنده و شما، اِعمال قانونی در حد نوازش، اجرا می‌گردد، البته با رعایت پروتکل‌های بهداشتی تا «مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی…»
تصور کنید؛
در کشور گواتمالا شخص نابخردی به خود اجازه‌ دهد تا با استخوان‌های فاسد مرغ، روزانه چند تن همبرگر ویژه تولید کند و آنها را به سادگی پخش کرده تا در کل کشور مصرف شود!
حالا قانون چه برخوردی با این تروریست تغذیه می‌کند؟!
اگر چنانچه -خدای ناکرده و زبانم لال-، در کشور عزیزمان چنین اتفاق جبران‌ناپذیری رخ بدهد، شخص خاطی را اول به اعدام محکوم کرده، بعد با مبلغ حداکثر چند میلیون تومان جریمه دقیقا از فردا -و نه چند سال و یا چند ماه و چند هفته بعد- پلمپ کارگاه شخص خاطی باز شده و این قهرمان نابودی سلامتی و جان مردم، قرص، استوار، سرافراز و سربلند به کارش ادامه می‌دهد و به ریش من و شما هم می‌خندد!!
پس؛
تروریست‌ها فقط آدم‌کش‌ها، جنایتکاران و انتحاری‌ها نیستند‌،‌ بلکه تک تک این افراد هم در جرگه تروریست قرار می‌گیرند.
آیا فکرش را می‌کردید روزی ناچار باشید برای خرید مایحتاج زندگی‌تان به بازار بروید، پول نجومی پرداخت و با نگرانی به خانه برگردید و از خود بپرسید که آیا روغن، برنج، تخم مرغ، چایی، رب گوجه، لبنیات، عسل، گوشت و حتی میوه خریداری شده، تقلبی هستند یا نه؟!
صد افسوس از آنچه بر سرمان آمده! روزگاری پاسبان‌ها با دفتری بسیار سنگین حاوی هزاران شماره پلاک جریمه‌دار ثبت شده، در گوشه‌ای از خیابان می‌ایستادند و با یک نگاه مشترک به پلاک ماشین و نگاهی به دفتر سنگین در دست، ماشین جریمه دار را متوقف می‌کردند. اما امروز با این میزان پیشرفت شگرف تکنولوژی، در یک خیابان، قیمت یک کیلو پرتقال شمال در یک مغازه با ده هزار تومان اختلاف با مغازه‌ای دیگر فروخته می‌شود و آب هم از آب تکان نمی‌خورد!
پس پیدا کنید قیمت جان شیرین این مردمان مظلوم را!
در این جنگ و هیاهوی ثروت اندوزی و زیاده خواهی و بعد از هنگامه‌ای که قانون‌شکنی و کلاه‌برداری‌های برخی صندوق‌های قرض‌الحسنه، لیزینگ و امامزاده‌های تقلبی به پا کردند! نوبت به خیریه‌هایی رسیده که چون قارچ سمی دراقصی نقاط کشور سبز شده‌اند، هر چقدر تعداد خیریه بیشتر‌، فقر، گرسنگی، بی‌خانمانی، کارتن‌خوابی، اعتیاد، فحشا، بیماری و بی‌سوادی هم بیشتر!

***

پته‌دوزی یکی از هنرهای بی‌نظیر، زیبا و ارزشمند کرمان است، که خالق آن به وسیله نخ و سوزن، با مایه گذاشتن از سوی چشم و حوصله خود، شاهکاری از زیباترین‌ها نقاشی را روی پارچه خلق می‌کند.
پدری دلسوخته و با دست خالی، برای عمل حیاتی فرزند جوانش که در یکی از بیمارستان‌های اصفهان بستری بود، مبلغ پنجاه میلیون تومان نیاز مبرم داشت تا اینکه یک جوانمرد کرمانی به یاری‌اش شتافت.
جوانمرد کرمانی نمی‌توانست پول نقد به پدر دلسوخته کمک کند، در نتیجه تعدادی پته به مبلغ هفتاد میلیون تومان به اصفهان فرستاد، او فکر کرد، چنانچه خریدار اصفهانی سود خودش را هم در نظر بگیرد، مبلغ حداقل شصت میلیون به دست پدر دلسوخته می‌رسد و به سرعت هزینه عمل جوان بیمارش تامین می‌گردد. توسط یکی از مدیران صاحب‌نام اصفهان، به حاج آقای متدینی که نمایشگاه بزرگ فرش ماشینی داشت معرفی شد تا او پته‌ها را خریداری نماید، شخص معرف، تمام جزئیات مربوط به مشکلات مرد را به سمع و نظر حاج آقا رسانده بود. همه می‌دانستیم که هر غفلت و کوتاهی تبعات جبران‌ناپذیری خواهد داشت.
زبان و قلمم در مقابل سخاوت، شرافت، بزرگی، مردانگی و عطوفت حاج آقای فرش فروش و خیّر، ضعیف، ناتوان، عاجز و قاصر است… باور کنید «خیّر» که می‌گویم، نه از خیّرهای در حد یک هنرور! بلکه خیّری در حد و اندازه‌های تام کروز!!
حاج آقای مذکور بعد از دو روز معطلی، به پدر دلسوخته‌ی نگران و از نفس‌افتاده فرمودند که هفتاد میلیون تومان پته را، به مبلغ سه میلیون تومان خریداری می‌نمایند! ایشان دقیقا هر سه میلیون تومان را سیصد هزارتومان محاسبه کرده بودند! استدلال حاج آقای مذکور این بود که فقط باید به خانم‌ها کمک کرد چرا که آقایان قوی هستند و از پس مشکلات برخواهند آمد!
آیا نباید این گروهان فریب و ریا را هم در زمره تروریست‌ها قرار داد؟!
بی انصافی است که نگویم، در اصفهان بسیار اشخاصی را می‌شناسم که با بزرگواری‌های‌شان به انسانیت، منش، بخشش و بزرگی، معنا می‌بخشند.
حال فکر می‌کنید این دنیای وارونه‌ی بی‌رحم و تروریست‌پرور، در کدام اشتباه مسئولان و حتی اعتماد‌‌های بنده و شما، جماعت فرصا‌طلب را تبدیل به چنین هیولاهایی کرده؟

***

نبود و عدم فرهنگ و فرهنگ سازی.
آیا می‌دانید آموزش و پرورش یکی از بزرگترین کارتل‌های ثروت است و می‌تواند‌ مجهزترین مدارس را در اقصی نقاط ایران احداث کند؟ آن هم بدون نیاز و درخواست ریالی کمک مالی؟! آموزش و پرورش می‌تواند بالاترین حقوق‌، امکانات رفاهی و آسایش و آرامش را به معلمان، این زنان و مردان عاشق فرهنگ و بی‌بدیل دوست داشتنی و قابل احترام بپردازد.
آیا می‌دانید ثروت آموزش و پرورش به اندازه‌ای‌ست که می‌تواند به دانش‌آموزان حقوق و مزایای تحصیلی پرداخت نماید و این امکان را دارد که هیچ فرزند ایرانی به دلیل فقر و گرسنگی و نداری و عدم امکانات از سواد و آموزش جا نماند؟!
آیا می‌دانید آموزش و پرورش می‌تواند با جذب فرهیختگان حوزه فرهنگ و آموزش، بالاترین کیفیت سیستم آموزشی دنیا از به نمایش بگذارد؟!
بنده به عنوان مستندساز با یک مستند می‌توانم این پنهان را آشکار نمایم.
پیش‌تر مطلب بسیار جذابی را خوانده بودم که به دلیل ارتباطش با موضوع این نوشتار، عین آن را برای شما عزیزان نقل می‌کنم:
بی‌سوادی دو گونه است. «بی‌سوادی سیاه»، مربوط به افرادی‌ست که نمی‌توانند حتی اسم و فامیل خود را بنویسند، این نوع بی‌سوادی ارزانترین نوعی‌ست که می‌توان با آن مبارزه کرد. اما موضوع هراسناک «بی‌سوادی سفید» است، در این نوع بی‌سوادی، کسانی که در ظاهر توانایی خواندن و نوشتن دارند، هر روز در فضای حقیقی و مجازی، می‌نویسند و حرف می‌زنند…
این بی‌سوادان با انبوهی از مدارک و درجات و گواهینامه(!) اما در ساده‌ترین تعامل‌ها و ارتباط‌ها و خوانش و نگارش کلمات دچار چالش‌های ‌جدی هستند و چنته‌شان از موهومات و شبه علم پر است.
این بی‌سوادی سفید به سادگی قابل سنجش نیست و در آمارها هم ثبت نمی‌شود.
این نوع بی‌سوادی وقتی با انواع مدارک رنگارنگ دانشگاهی اکثرا بی هویت و جعلی تائید و تقویت شود «ندانستن مرکب» را باعث می‌شود،
حالا فرد به ابزارهایی جدید برای تقویت بی‌سوادی و دفاع از باورهای نادرست خود مجهز گشته است؛ روشنفکر نماهای پر مدعا.

***

سکانس پایانی
ادغام سواد سفید و خیّر بودن! به معنای اینکه دایناسوری متولد شده و مشغول زادو ولد است! دایناسوری که با بولدوزر در حال تخریب فرهنگ غنی و بی‌همتای این کشور است، فرهنگی بزرگ که به دست دشمنان فرهنگ و هنر افتاده و در حال انقراض است،
دیدم شخص خیّری را با سواد سفید که به دلیل حضورش در آمریکا و کانادا مسلط به زبان انگلیسی بود، او کتابی را برای ترجمه در دست داشت! و تنها هدفش گمراهی و تباهی فرهنگ کشور بود و اینکه شاید بتواند از این نمد برای خود کلاهی بدوزد!
بعضی از این افراد سفید سواد خیّر، اعتبارشان به پولی است که بابت حقوق پناهندگی دریافت کرده و ان را به ایران آورده‌اند.
این افراد متاسفانه چند جوان باسواد و لایق را به کار گرفته و این جوانان پردانش، نوآور و خلاق، به دلیل شرایط غم‌انگیز نبود کار و بیکاری حاکم در کشور، برای امرار معاش، بله قربان‌گوی این چنین افرادی هستند؛ به روایت ضرب‌المثلی قدیمی، «قربانی به نام و به کام» این فرصت‌طلبان می‌شوند.
چندی پیش یک توفیق اجباری برایم پیش آمد و از طرف شخصی دعوت شدم، برای پیشنهادی که ریشه نداشت،‌ پلان تفکر شخص مترجم برای این ملاقات، فقط سواستفاده بود!
مترجم در چند چند فارسی، مدام چند جمله انگلیسی را بلغور می‌کرد! از ایشان خواستم فارسی صحبت کنند و آنچه را که مشاهده کرده بودم خدمت‌شان عرض کردم؛ اینکه پشت چراغ قرمز چهارراه پارک وی، دخترک گل‌فروشی را دیدم که بسیار مسلط به زبان انگلیسیی بود و نشانی بازار را به یک توریست می‌داد. اما مترجم میزبان، باید ضعف بیانش را که فقط در سواد سفیدش بود، با بلغور کردن انگلیسی پوشش می‌داد.
وقتی نوشتن و ارسال اس ام اس با گوشی‌های یادش بخیر، متداول شد، بنده ناتوان و عاجز در نوشتن اس ام اس بود اما پسرم با یک دست شام می‌خورد و با دست دیگر زیر میز پیام می‌نوشت!
اما وقتی مجبور به یادگیری باشم، در کوتاه‌ترین زمان ممکن این اتفاق می‌افتد، اولین پیامی را که نوشتم و ارسال کردم، جواب پیامم نه فارسی بود و نه انگلیسی! (به روایت کوچه و بازار فنگلیشی) و من جوابش را بی‌پاسخ گذاشتن و از مخاطب خواستم یا فارسی بنویسد یاانگلیسی، شخص مترجم عاجز و ناتوان بود از نوشتن عنوان مطالب تخصصی، فرهنگی، هنری، آموزشی و اجتماعی!
مترجم می‌خواست از زندگی و مهارت‌های واهی‌اش در راستای آموزش و فرهنگ فیلم، یک مستند داستانی بسازد!
اما تفاوت بین حد و مرز فیلم مستند داستانی با بایو را نمی‌دانست و مسلماً نخواهد دانست.
مترجمی که مقدمه کتابی را که خود ترجمه کرده بود، نه قدرت، نه سواد و نه دانش نوشتن خطی آن را نداشت و نخواهد داشت!
به یاد دارم کلاس دوم دبستان، یکی از بچه‌های کلاس، مشق‌هایی را که خود می‌نوشت، نمی‌توانست بخواند! مثل مترجمی که می‌خواهد در امر آموزش انقلاب کند، اما ناتوان از نوشتن یک مقدمه برای کتابش است!
تمام سال‌های بعد از انقلاب، شعار تهاجم فرهنگی را چون دشمن فرضی به دوش کشیدیم،
اما امروز تهاجم فرهنگی را با ترجمه کتاب مترجم‌انی از این دست، لمس و درک کردم.
این تروریست‌های خیًر سفید سواد و مترجم، به گمانشان می‌توانند هرکه را می‌خواهند به یاری «وکیلم، به وکیلم، با وکیلم» و… به بازی بگیرند و از آنها به نفع خود بهره‌مند شوند.
آرزو می‌کنم مطلب را دلسوزان وزارت آموزش و پرورش و وزارت ارشاد بخوانند و پیگیر مقابله با این معضلات فرهنگی آموزشی شوند.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *