جمشید پوراحمد*
اتوریته به جا مانده پرویندخت یزدانیان؛ هنرمند و مادری ماندگار.
پنجم فروردین سال ۹۱ روزی که پرواز را هم تجربه کرد و به ابدیت پیوست.
سال ۴۲ در یکی از کوچههای جلفای اصفهان؛ سرمای طاقت فرسای زمستان قبل از طلوع آفتاب؛ صدایی را شنیدیم که داد می زد: «عدسیه، عدس داغ دارم»؛ مشت ابراهیم بود، پیرمرد دوست داشتنی و مهربانی که هر صبح دیگ عدس را روی سرش حمل میکرد تا لقمه نانی حلال بخورد… و ما از مشتریهای هر روزش بودیم.
روزهای آخر بهمن ماه و چند روزی بی خبری از مشت ابراهیم و سفره صبحانه ما که بدون عدسی رونقی نداشت.
مادرم از پدرم اجازه دریافت تا دنبال مشت ابراهیم بگردیم و از حال و روزش خبردار شویم.
پرسون پرسون چند محله را پشت سر گذاشتیم تا به دولتسرای(؟!) ویران، سرد، بیروح و غمانگیز مشت ابراهیم رسیدیم.
همه خانوادهاش حضور داشتند به غیر از خود مشت ابراهیم که بار سفر بسته بود، بدون خداحافظی…
فقط میدانم بعد از درگذشت مشت ابراهیم، پدرم خانوادهاش را تحت پوشش و حمایت خود قرار داد.
***
سال ۹۷ دقیقا ۵۵ سال بعد، هنگام کار روی پروژه «آفرین آفرینش» در یکی از روستاهای جزیره قشم، آتشسوزی بزرگی صورت گرفت!! برای ما وحشتناک بود اما برای اهالی بومی آنجا کاملاً عادی…!
اهالی منطقه میگفتند که وقتی میان چند مافیای بزرگ سوخت که برای خود نیروهای امنیتی و ویژه هم داشتند(!) اختلافی صورت میگرفت منابع عظیم گازوئیل یکدیگر را آتش میزدند!
من که فکر میکردم باید مستندساز ماجراجویی باشم، لباس رزم پوشیدم و با دوربین اژدر، جزیره را دنبال کردم!
در همان ساعت اول ماجراجویی، توسط دوستان قاچاقچی دستگیر شدم و دو روز را در یک طویله بازداشت بودم تا منتظر شخص خلیفه باشیم تا تشریففرما شوند و حکم بنده را صادر فرمایند!
وقتی پیشگاه خلیفه قاچاقچیها رسیدم، عکسی از جوانی پدر و مادرم را در یک مراسم عقد و عروسی دیدم!
تمام آنچه به سرم آمده بود را فراموش کردم و از تمام وجود خندیدم.
خلیفه قاچاقچیها، رسول پسر مشت ابراهیم مرحوم بود و پدر و مادر من که برای او و دیگر اعضای خانوادهاش بسیار قابل احترام و آنها را ناجی زندگیشان میدانست…
طفلی مادرم برای دنیا «گُلی» بود که با آمدن بهار میروئید، اما برای روزگار خویش، گل حسرت بود… روحش شاد باشد.
*فرزندی که مهربانی و عطوفتات را فراموش نکرده...
سلام وسال ۱۴٠۱شما به خیر وشادی
چه خوب که هنوز بعضی ها هستند گلهای شمعدونی با گلدونهای سفالی به آب ولعاب بزک نشده رو به یاد دارند. شمعدونی لب حوض حیاط خانه عزیزان فاقدحیات شده رو یاد میکنند. عکس بی بی نماد همان سنت با رگ وریشه ایست که در بلبشوی مدرنیته های خود گم کرده مثل همان خلیفه قاچاقچی که دران به دنبال خودش یا شاید وجدانش میگردداغافل ازرسوایی روزگارند. وامامحاکمه رودرو دربرابر یادگار قابل ستایشش در ان تابلو که برای دلگرمی ویاداوری اینکه ببالد منم روزی با انسانهای واقعی دمخور بودم نه اینکه مثل حالا امروز ازدیروزم اینکه سردر آخور بودم یاد کند.
با سلام و تبریک بابت سال نو خدمت جناب دکتر پور احمد عزیز و بزرگوار امیدوارم حال دلتون هر روز به از روز قبل….
روح بزرگ و عزیز مهر بانوی سینما و تلویزیون ایران در آرامش که حتی یاد کردن از این عزیزه بزرگوار هم آرامش به همراه میاره….روزگاری که چهره های سینما و تلویزیون ایران به جای بسیاری از آپشن های عجیب و غریب صفا موج میزد و هنوز عطر بوی صفا و صمیمیت داشت و نه ریا و تزویر و پول زد بند ناصافی و…
بسیاری از بازیگران و کارگردانان با عشقی خاص و خالص جلوی دوربین میرفتند و همین عشق آنها را تبدیل به چهره هایی ماندگار و در دل و مردمی تبدیل میکرد؛ همچنان که سالهای سال از بازی های این عزیزان من جمله ی این افراد مادر گرامی عزیز و هنرمند شما تبدیل به چهره ای بی بدیل ماندگار صاف و صمیمی شده است…
کاش میشد یا تکرار آن روزها صورت میگرفت و یا در این دوران نیز جای ضد ارزش ها را تبدیل به ارزش ها کرد….
باری، امید آنکه صاحب راز فرزند این بزرگمهر و عزیز رو حفظ کنه و راه هنری تان همواره هموار و از عمق جان امید دارم که جامعه ی هنری قدر گوهرهای ارزشمندی چون شما فرزند و میراث بی بی و امثالهم بداند که همچون چشم و چراغ های صنعت سینما و تلویزیون هستید که این صنعت برای نشان دادن راهی بهتر به بیغوله نرود….