نقد فیلم «گلادیاتور»۲ به کارگردانی ریدلی اسکات
المیرا ندائی
«گلادیاتور۲»، تازه ترین فرزند ریدلی اسکات، در نگاه اول، تماماً «فرم» است و هیچ «محتوایی» ندارد، از آن نوع فیلمهایی که از یک صحنه به صحنه بعدی به وضوح متوجه میشوید که در حال تماشای یک فیلم هستید.
یک اثر سینمایی خوب شما را به دنیای دیگری میبرد، اما یک اثر سینمایی بد به طور مداوم به شما یادآوری میکند که صرفاً در حال تماشای یک فیلم هستید.
مشهورترین جمله از فیلم «گلادیاتور» اثر ریدلی اسکات (محصول سال ۲۰۰۰) جملهای است که به راحتی میتوان آن را به خاطر سپرد. راسل کرو در نقش ماکسیموس با تمسخر رو به جمعیت حاضر که به شدت به وجد آماده اند، فریاد میزند: «واقعأ سرگرم نشدهاید؟» مخاطب ماکسیموس در آن آنِ به یادماندنی تنها حضاری نیستند که به تماشای زندهی یک نبرد نشستهاند، بلکه تمام مخاطبانی هستند که در سرتاسر کره ی خاکی از هر قابی به تماشای این اثر نشسته اند.
پاسخ به این سوال ماکسیموس را در پاراگراف آخر این نقد آورده ایم!
پیش از بررسی و نقد موشکافانه تر «گلادیاتور۲» اثر ریدلی اسکات، لازم دانستیم به مضمون sequel بپردازیم زیرا که این اثر از جانب سازندگانش، سکوئل «گلادیاتور» تلقی می شود.
یک «sequel» یا دنباله، معمولاً ویژگیهای خاصی دارد که آن را از اثر اصلی متمایز میکند، ولی در عین ادامه یا گسترش داستان، مفاهیم اولیه را حفظ میکند. ویژگیهای یک سکوئل میتواند شامل موارد زیر باشد:
– داستان اثر قبلی را ادامه میدهد. این میتواند شامل پیگیری سرنوشت شخصیتها، گسترش دنیای داستان، یا پاسخ به سوالات بیپاسخ از قسمت اول باشد.
– در بیشتر سکوئلها، شخصیتها و مکانهایی که در قسمت اول معرفی شدهاند، دوباره حضور دارند. این شخصیتها ممکن است تغییر کرده یا تکامل یافته باشند.
– در یک سکوئل، ممکن است دنیای داستان یا جهانسازی آن گسترش یابد. ممکن است مکانهای جدید معرفی شوند یا جنبههای جدیدی از دنیای موجود بررسی شود.
– شخصیتهای اصلی یا فرعی ممکن است در سکوئل تغییر کنند یا با چالشهای جدیدی روبرو شوند. این تغییرات میتوانند به رشد یا تکامل شخصیتها اشاره داشته باشند.
– یک سکوئل معمولاً به صورت مستقیم به قسمت قبلی اشاره دارد، به طوری که مخاطب میتواند ارتباط میان دو اثر را درک کند. این ارتباط میتواند از طریق رویدادهای داستان، ارجاعات به گذشته یا حتی یادآوری جزئیات خاص باشد.
– معمولاً در سکويلها یک بحران یا چالش جدید برای شخصیتها به وجود میآید که باید برای آن راهحلی پیدا کنند. این بحران میتواند از مشکلات شخصی، تهدیدات خارجی یا تغییرات دنیای داستان نشأت گیرد.
– مخاطبان معمولاً انتظارات بیشتری از سکوئل ها دارند و ممکن است آن را با اثر اصلی مقایسه کنند. این میتواند باعث شود که سازندگان در تلاش باشند تا کیفیت را حفظ کنند یا حتی از اثر قبلی بهتر شوند.
در مجموع، یک سکوئل به نوعی تلاش دارد تا داستان قبلی را گسترش دهد، اما باید به گونهای باشد که حس تازگی و جذابیت را برای مخاطب حفظ کند.
و اما «گلادیاتور۲» از منظر رعایت قواعد حاکم بر سکوئل ها:
– داستان «گلادیاتور۲»، دقیقا ساختار و تمهای مشابه «گلادیاتور» اصلی را دنبال میکند و عناصر روایتی تازهای ندارد.
– شخصیتپردازیها سطحی و ضعیف است. کاراکترها چه اصلی و چه فرعی از عمق و جذابیت خاصی برخوردار نیستند، و انگیزههای پرکششی را نیز دنبال نمیکنند. (به استثنای بازی دنزل واشینگتن که عموماً قابل تمجید است، میانگین سایر بازیها ضعیف ارزیابی شده است، به ویژه بازی «پاول مسکال/ Paul Mescal»در نقش اصلی.)
– از منظر شدت احساسی بودن و وزن دراماتیک، «گلادیاتور۲» نسبت به «گلادیاتور»، به طور قابل توجهی در سطحی پایینتر قرار دارد. سکانسهای اکشن نیز فاقد آن سطح از هیجان و تاثیر بصریای هستند که مخاطب بعد از ۲۴ سال انتظارش را داشته است.
«گلادیاتور۲»، دنبالهای بسیار خاص است. معمولاً دنبالهها یک کار نسبتاً ساده دارند: ادامه دادن داستان اثر قبلی. اما این فیلم به سادگی آن را از ابتدا تا انتها تکرار میکند.
سکوئلها فقط یک وظیفه دارند و آن تمام کردن یک داستان است و یا در عملکردی هوشمندانهتر، تلاش در جهت تاباندن نور جدیدی بر آن داستان است. به عبارت دیگر به گونهای عمل کنند تا مخاطب داستان را از دیدگاه جدیدی تماشا کند.
یک سکوئل بد، قادر است به راحتی یک داستان کاملاً خوب را که اوج احساسی و کاتارسیس (رهایی عاطفی) و همه رشتههایش با گرههای زیبا بسته شده بوده اند را درهم میشکند. و به جای گسترش و غنی سازی داستان منجر به مرگ خاموش یک نوستالژی می شود.
نقد و بررسی «گلادیاتور۲»
– «گلادیاتور۲» تکیهی بی چون و چرایی بر CGI دارد؛ تصاویری که با استفاده از نرمافزارهای کامپیوتری و تکنیکهای دیجیتال تولید میشوند. این تصاویر معمولاً به منظور خلق افکتهای ویژه، شخصیتهای دیجیتال، یا محیطهایی که در دنیای واقعی قابل ساخت نیستند، استفاده میشوند.
تاکید افراط گرایانه بر استفاده از CGI در به تصویرکشیدن یک حماسهی تاریخی، میتواند منجر به پایین آمدن سطح جلوه های بصری آن اثر تا سطح بازیهای رایج کامپیوتری شود.
راجر ایبرت (Roger Ebert) فقید، منتقد برجسته سینما و یکی از مشهورترین چهرهها در دنیای نقد فیلم و اولین منتقد سینمایی که جایزه «پولیتزر» برای نقد فیلم را دریافت کرد، در یادداشتی در خصوص «گلادیاتور» نوشت: «تا پایان این فیلم طولانی، من هر پیروزی گلادیاتوری را با یک تصویر از آسمانهای آبی عوض میکردم…» زیرا که از دیدگاه ایبرت، از منظر جلوههای بصری، تصاویر تار و مبهم بودند. آسمانهای آبی در «گلادیاتور ۲» به فراوانی وجود دارند، که قطعاً نورپردازی و اشباع رنگی را بیشتر کرده است، اما اسکات هنوز هیچ تلاشی نمیکند تا ما را قانع کند که واقعاً باید به شخصیتهایی که در خاک یا در تالارهای مرمری امپراتوری روم دست و پا میزنند، اهمیت بدهیم. اتفاقاتی برایشان میافتد، سپس کارهایی انجام میدهند، بعد اتفاقات دیگری میافتد، سپس پایان.
– «گلادیاتور» با داستانی عمیق و تکاندهنده از فردی به نام ماکسیموس آغاز میشود که از قهرمانی جنگی، به یک برده تبدیل شده و در نهایت با انتقامجویی از امپراتور فاسد و در پی آن دستیابی به عدالت، یک قهرمان اسطورهای میشود.
داستان این فیلم نه تنها از لحاظ درام، بلکه از دیدگاه ساختار سینمایی نیز بینظیر بود. در «گلادیاتور۲»، نویسندگان و کارگردان دچار مشکلات جدی در ساختار داستانی شدهاند. یکی از مشکلات اصلی فیلم، عدم توانایی در خلق تنشهای پایدار و عمیق است. در نسخه اول، تنشها از طریق ساختار داستانی، ارتباطات شخصیتها و تعاملات درون درام به خوبی به مخاطب منتقل میشد.
در سکوئل، در حالی که تلاشهایی برای بازسازی این روابط صورت گرفته است، اما این تلاشها در نهایت به عدم موفقیت میانجامند. داستان به شدت بر محور انتقام و برپایی عدالت متمرکز است، اما این موضوع به شیوهای سطحی و پیشبینیپذیر به نمایش درآمده است.
– یکی از نقاط قوت فیلم اول، شخصیتپردازی پیچیده و چند بعدی آن بود؛ شخصیت ماکسیموس به عنوان یک جنگجو با اصول اخلاقی محکم و در عین حال انسانی، در کنار شخصیتهایی چون کومودوس (با بازی واکین فینیکس)، به غنای درام کمک میکردند. این شخصیتها دارای انگیزهها، تضادها و تحولاتی بودند که تماشاگر را به درون داستان جذب میکرد.
در «گلادیاتور۲»، شخصیتها بسیار یکبعدی و کلیشهای به نظر میرسند. شخصیت اصلی، که به نظر میرسد یک قهرمان جدید باشد، فاقد پیچیدگی لازم برای همذاتپنداری با مخاطب است. برخلاف ماکسیموس، این شخصیت برای ایجاد درام داخلی و تضاد درونی به شدت ضعیف است. این کاراکتر بیش از آنکه یک سفر درونی داشته باشد، بهطور سطحی و تکراری درگیر انگیزههای انتقامی میشود. بنابراین، عدم پرداخت به شخصیتهای اصلی و فرعی، موجب کاهش کیفیت درام فیلم شده است.
– ریدلی اسکات به عنوان کارگردان، معمولاً با دقت و تکنیک خاص خود به تصاویر و داستانها پرداخته است، اما در «گلادیاتور۲»، اثر او از نظر کارگردانی کمی گمراهکننده است.
از نظر فنی، فیلم به لحاظ بصری همچنان چشمنواز است، اما در زمینهٔ کارگردانی در زمینهٔ انتقال احساسات و گسترش عمق دراماتیک دچار ضعفهای بزرگی است. ریتم فیلم در بسیاری از سکانسها به شدت کند است و برخی از بخشها که باید لحظات کلیدی و پرفشار باشند، به دلیل طراحی ضعیف ریتمی، به مرحلهای از یکنواختی و کسالت رسیدهاند.
صحنههای اکشن که در فیلم اول تاثیرگذار بودند، در سکوئل به طور مکرر تکرار شده و نتوانستهاند هیجان لازم را به تماشاگر منتقل کنند. استفاده از جلوههای ویژه، هرچند که به خودی خود عالی است، اما در بسیاری از مواقع به جای تقویت درام و خلق تنش، بیشتر به تکرار فرمولهای آشنا پرداخته است.
– در «گلادیاتور۲» طراحی صحنه و فیلمبرداری به شکلی چشمگیر در بسیاری از سکانسها به چشم میآید، اما نکتهای که وجود دارد این است که در عین زیبایی بصری، هیچگونه حس عمیقتری از دنیای روم باستان به تماشاگر منتقل نمیشود.
در فیلم اول، هر صحنه بهطور بینظیری در پیوند با فضای سیاسی و اجتماعی روم آن دوران طراحی شده بود. اما در دنباله، این فضای تاریخی از سرشت خود فاصله گرفته و بیشتر به یک دکور تبدیل شده است. استفاده از رنگهای سرد، تنهای خاکی و طراحیهای کلاسیک در صحنههای مبارزات و میدانهای جنگ میتواند به نوعی تاثیرگذار باشد، اما به دلیل کمعمقی ای که در طراحی جزئیات و انتقال فضای اجتماعی و سیاسی آن زمان مشاهده میشود، از قدرت تاثیرگذاری آن کاسته شده است.
– هنری مایکل مککوی که آهنگسازی فیلم اول را بر عهده داشت، در خلق موسیقی متن بینظیر و تاثیرگذار برای گلادیاتور سهم بزرگی داشت. موسیقی او، در کنار تصاویر بینظیر فیلم، توانسته بود لحظات دراماتیک را به اوج خود برساند، اما در «گلادیاتور۲»، موسیقی و استفاده از آن نتواسته به همان اندازه تاثیرگذار باشد. اگرچه قطعات موسیقی فیلم از لحاظ فنی به خوبی ساخته شدهاند، اما کمبود آن عمق احساسی که در گلادیاتور اول شاهد بودیم، احساس میشود. در بسیاری از سکانسها، موسیقی به جای آنکه در همافزایی با درام قرار گیرد، تنها به عنوان یک پسزمینه صوتی عمل کرده و در نتیجه از شدت تاثیرگذاری صحنهها کاسته است.
– بازیگران در «گلادیاتور۲»، در مجموع نتواستهاند همان سطح بازیهای شگفتانگیز فیلم اول را ارائه دهند. اگرچه بازیگران جدید فیلم، سعی دارند به اندازه کافی در نقشهای خود جلوهگری کنند، اما هیچکدام از آنها موفق به خلق یک شخصیت ماندگار و عمیق نمیشوند. در مقابل، بازیهای راسل کرو و واکین فینیکس در گلادیاتور اول ترکیب خارقالعادهای از احساسات پیچیده و شخصیتهای پرچالش بودند که در سکوئل به شدت کمرنگ شدهاند.
– در پایان، یکی از انتقاداتی که به «گلادیاتور۲» وارد میشود، مربوط به پایانبندی فیلم است. فیلم اول به شکلی تحسینبرانگیز و با یک پایان حماسی به اتمام میرسد، اما در سکوئل ،پایانبندی احساس بیانگیزگی و ناتمام ماندن را دارد. در حقیقت، فیلم نتواسته است به یک نتیجهگیری منطقی و باارزشی برسد که تماشاگر را راضی کند. پایانبندی از لحاظ احساسی تماشاگر را به سمت یک تسویه حساب احساسی با شخصیتها سوق نمیدهد و به جای آن، داستان به شکلی از پیش تعیینشده به اتمام میرسد که انگار هیچ تاثیر عمیقی بر مخاطب نخواهد داشت.
و اما پاسخ به سوال ماکسیموس در «گلادیاتور»:
«بله، من سرگرم شدم!»
فیلمهای بد هنوز میتوانند سرگرمکننده باشند.
تقریباً از همان دقایق ابتدایی میدانستم که این فیلم یک گام رو به پایین از پیشدرآمد خود خواهد بود، اما هنوز هم جالب بود که کشف کنم تا چه اندازه از انتظاراتم در این زمینه عقبتر خواهد رفت.
چند مبارزه نیمهخوب، چند مرگ وحشتناک و یک میمون شجاع، فیلم خوبی نمیسازد. من از خودم میپرسم که با این همه تجربه، این بودجهی کلان و این همه شور و اشتیاق، چرا ریدلی اسکات برای فیلمنامهای بهتر، هزینهای در نظر نگرفت؟
یا بهتر از آن، چرا کاری که لازم نبود را انجام داد؟
اینجا و در آخر نیاز به یادآوری یک اصل موثر دیگر است: «گاهی اوقات، کمتر یعنی بیشتر!»
بدون دیدگاه