یک کارشناس فرهنگ و ادب فارسی دربارهی بروز استعداد شاعری مولانا در صورت عدم ملاقات با شمس گفت.
میرجلالالدین کزازی استاد ادبیات فارسی در گفت و گو با باشگاه خبرنگاران، در پاسخ به سوالی مبنی بر این که مولانا با توجه به این که در یکی از پرآشوبترین دورههای تاریخی ایران زندگی میکرد و تمام شرایط برای افسردگی او فراهم بود، چطور به قولی با دل خونین لب خندان داشت گفت:یکی از پاسخهایی که به این پرسش که میتواند چندین پاسخ داشته باشد از دیدگاههای گوناگون من میتوانم داد، این است: آنچه مولانا را از گزند و آسیب روانی یا رانهای (آبکِشی) در آن روزگار پرآشوب که زمینهی فروپاشی رانهای و روانی فراهم شده بود بازداشت، یکی برخورداری از پدری فرهیخته، روشنرای، اندیشمند بود؛ دو دیگر فرهنگی که مولانا در خانواده و پیرامون خود از سالیان خُردی با آن آشنایی یافته بود: فرهنگ نهانگرایی.
وی ادامه داد: در این فرهنگ که پدر مولانا هم پیوندی ژرف با آن داشت آن توان، آن آمادگی، آن شایستگی بایسته که آدمی را در برخورد با رخدادهای آسیبرسان، گزندآفرین، فروپاشنده پاس میدارد جایگاهی ویژه دارد. در این فرهنگ در این سامانهی جهانشناختی و اندیشهای که دبستان راز میتوانیمش نامید، ناامیدی، تیرهاندیشی، هر آنچه آدمی را از پای در میتواند افکند، زندگی را بر او تیره میتواند گردانید، نه تنها ناپسند و نارواست گناهی است بزرگ، زیرا نشانهای است از این که چنین کسی آن باور استوار را که هر بندهی فرخنده به آفریدگار و پروردگار خویش میباید داشت نداشته است. یکی از بنیادهای این فرهنگ و سامانهی راز همان است که آن را «توکل» مینامند. توکل افکندن کار خویش به خدای است. این شیوهی نگریستن به آنچه زیانبار است و مایهی تباهی و تیرگی، پشتیبان و پشتوانهای است بسیار استوار که باورمند را از آسیبدیدگی، از فروپاشی درونی به دور میدارد و برکنار.
کزازی افزود: از دیگر سوی مولانا در سالیان خُردی همراه با پدر از ایران به آناتولی رفت. هنوز آنچنان شاید بالندگی بسنده را نیافته بود که ژرفا و سهمناکی و هولانگیزی آن رخدادها را که ایران را برآشفته بود دریابد. آن چنان که گفتم، این پاسخ یکی از پاسخهایی است که به این پرسش میتوان داد.
چهرهی ماندگار فرهنگ و ادب ایران دربارهی بروز استعداد شاعری مولانا در صورت عدم ملاقات با شمس توضیح داد: این پرسشی است بنیادین در مولویشناسی که بارها در نوشتهها و گفتههای خود بدان پاسخ دادهام. کوتاهترین پاسخ در این نگاره و انگارهی پندارینه و شاعرانه که از آن بهره بردهام به رسایی و روشنی میتواند گنجید: مولانا پیش از دیدار با شمس دریایی ژرف و کرانناپدید بود، اما آرام. آنچه شمس با مولانا کرد آن بود که سنگی گران به سترگی و شکوه دماوند در این دریا افکند. این دریا پیش از آن که کوه دماوند در آن بیفتد توان و گنجایش پذیرفتن کوه را داشت. از همین روست که آن چه شمس با مولانا کرد با هیچ یک از پیروان و شاگردان خویش نکرده بود، از آن پس هم نکرد. شمس همان بود که بود؛ آن چه دیگرگون است در پیوند شمس با مولانا آن است که تنها مولانا بود که شمس را میتوانست دریافت. تنها مولانا بود که از شمس بهره میتوانست برد. تنها مولانا بود که این پیر شگرفِ هنگامهسازِ دیگرسانِ شگفتیانگیز را برمیتوانست تافت. آن دریا، دریای ژرف کرانناپذیر، هنگامی که آن کوه، کوهِ سترگِ ستوار در آن افتاد آن چنان برجوشید، آن چنان توفید که توفندگی و جنبش آن از آن پس هرگز آرام نگرفت. سخنوری مولانا یکی از دستاوردها و نشانههای این خیزش و توفندگی است.
این ادیب اضافه کرد: مولانا پس از دیدار با شمس ناچار به سرودن شد. او سرایندگی را خوش نمیداشت، مینکوهید؛ زیرا زبانی دیگر آنچنان شگرف، شورانگیز، کارساز، اثرگذار، جز زبان سرایش نمیتوانست یافت. هم دیوان شمس که دیوان غزلهای مولاناست دیوانی است آکنده از شور و شرار و انگیختگی، هم مثنوی مینوی او که رازنامۀ برترین در فرهنگ و ادب ایران است هر دو آن دمهای شوریدگی و بیخویشتنی مولانا را که پس از دیدار با شمس در خویشتن میآزمود بازتاب میدهند.
او در پایان گفت: هر کس که توان آن را داشته باشد که دمی در این دو دریا به سر ببرد، به شور در خواهد آمد، سرمست خواهد شد، سرشکی از این دو دریا را در کام جان خویش خواهد ریخت. پیوند شمس با مولانا از دید من پیوندی است از این گونه.
بدون دیدگاه