محمدجواد فرزان معتقد است حافظ با رهایی از بندِ اکنون، آزادانه و گام به گام، هر دم فرازی را در مینوردد تا در فرازی دیگر به نقد اکنون دیگری درست چسبیده به رخساره اجتماعی پیشین بپردازد. از این رو خوانش رهیافتهای او برای همه گیراست.
به گزارش ایسنا، بیستم مهرماه به عنوان بزرگداشت روز حافظ در تقویم رسمیکشورمان جای گرفته است. به همین مناسبت به مرور مطلبی درباره او میپردازیم. محمدجواد فرزان، نویسنده و پژوهشگر در جلد دوم کتاب «چه می گفت حافظ» در باب چگونه زیستن از دید حافظ (۴۸۶ تا ۵۰۲) مینویسد: «زندگی چیست؟ بهتر زیستن چگونه است؟ به راستی کدامین آرمان و آرزوها در راستای زندگی بهینهاند؟
حافظ زاده روزگاری است که زندگی بیش از دوست داشتن، نفی میشود، آموزههای مرگبار کشتار میلیونی مغولان، زشتی کشتار را شسته است، ایلخانان بر جای مانده آنان همچنان رفتارشان را باز میآفرینند و یادشان را زنده نگاه میدارند. ایستادگی مردم درهم شکسته شده و تنها در چارچوب اندیشههای زندگیگریز صوفیانه، یارای ایستادگی مانده است.
از خود به در شدگانِ سرگردان، آنجا که غریزهیشان میدان مییابد، چنان به آتشش دامن میزنند که دیگر کوچک و بزرگ و زن و مرد نشناسد. کورکورانه و بیدریغ، پایمال و ویران میکنند. تیغ هلاک میزنند و پیش میروند. به دنیا و هرچه در اوست، پشت پا بزنند. خودبینان شکست خورده گوشهای دور از دیگران میگزینند و خود را به رنج و سختی میافکنند و از رفتو آمد و گاه خوردن و نوشیدن هم میپرهیزند.
حافظ درمییابد همچنان که هر گیاه سرسبز بستر رودخانه، چون دوره زیستنش به پایان رسید، زبالهای است که باید بیرون ریخته شود، روخانه زندگی نیز نیازمند لایروبی پیدرپی است. بستر زندگی انسانی را باید از نگرشها و رفتارهایی پیراست که اگر هم روزی پاسخگوی نیازی بودهاند، برای اینک به درستی بازنگری و نقد و بیخته نشدهاند.
پس او کار خویش را از ژرفای تاریکیها آغاز میکند، گام بهگام به نقد نفیهای زندگی و پندارهای زندگی گریز میپردازد و با برابر هم نهادن رفتارها و نگرشهای گوناگون، دیگران را هم به داوری و شناخت و گزینش راه خود فرا میخواند. گویی او با رهایی از بندِ اکنون، آزادانه و گامبه گام، هر دم فرازی را در مینوردد تا در فرازی دیگر به نقد اکنون دیگری درست چسبیده به رخساره اجتماعی پیشین بپردازد. از این رو خوانش رهیافتهای او برای همه گیراست. آنکه هوشیارتر است با او بیشتر همراه میشود و در ژرفش اندیشه پیشتر میرود.
بر بستر این روند، پندارهای سادهلوحانه و نگرشهای زندگیگریزی که یکسره روی هزاران پرسش و انگیزه را پوشاندهاند، به نقد کشیده میشوند و کمکم دامن بر میچینند. جوانههای زندگی یکییکی سر بر میآورند و هر یک به رنگی و به ریختی چهره بر میافروزند و خود را مینمایانند تا بگویند که زندگی را در تماشای گوناگونیهای آن باید شناخت.
این پژوهشگر در بخش دیگری مینویسد: «حافظ چاره دردها را در دگرگونی هنجارها و باورها مییابد. پس میکوشد از قناعت سلاحی در برابر هنجار آزمندی بسازد، گنج توانمندیهایی را که که در کنج قناعت نهفته است، بیابد و با آن عقدههای ناتوانیش را درمان کند.
«گنچ زر گر نبود، کنج قناعت باقی است/ آنکه آن داد به شاهان، به گدایان این داد»
زور از ناتوانی جانها، بهره میجوید و سرمایه جامعه را با شلختگی در راههای بیهود هدر میدهد. گاه برای خال هندویی لشکر میکشد و گاه برای ربودن همسر پادشاهی دیگر، جنگی خانمانسوز به راه میاندازد. در برابر آن، قناعت رویکردی اندیشمندانه و حسابگرانه است که از خردترین سرمایهها، بیشترین بازدهی و بهرهوری را بر میگیرد.
«حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوی/ کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری»
حافظ اگر زرق و برق دربارها را به نقد میکشید، اگر کنج قناعت را بر گنج زر بر میگزیند، از آن روست که از زرق و برق دربارها و سراب قدرت، هنجارهایی میرویند که زاینده کژرویها و پلشتیها و سرانجام، سستی و ناتوانیاند.
زرق و برق تجمل، آرایهای برای نمایش قدرت است که دارندگان قدرت برای خوار داشتن دیگران و نمایش برتری خود و فاصله گرفتن از مردم، به کارش میگیرند. خلق و خوی اشرافی تجملگرایی، برای ماندگاری خود، به فراخور زمان از نمادهای برجسته نژادی، قومی، ملی و دینی بهره میگیرد تا بر هر ترفند، جدایی خود را از مردم و تافته جدابافته بودن خود را نشان دهد. هرچند اشرافیت، خود به راستی به هیچیک پایبند نیست و نیک میداند که نگهدارنده واقعی او برج و باروی قدرت است. لیک عاشق مسکینی که این نمایش را باور کند و در پی آن کشیده شود، باز خورده بیچارهای است که هرگز نه به آن میرسد و نه به خود.
هر انسانی چون از درون تهی شد و از ارزشهای انسانیش فروریخت، آماده است تا در دام تجملگرایی بیفتد. بندگان زبون زر و زور، باز با تجملگرایی، تهیمایگیِ جان را میپوشانند. زرق و برق اشرافیگری، کهنالگوهای دیرینهای را که با داستانها و افسانهها در ژرفای ذهنها رسوب کرده است، بیدار میکند و هر ورشکسته و نوکیسهای را به سوی خود میکشد.
دنیاگریزیهای صوفیانه در واقع پاسخی به گرایشهای گسترده به اشرافیگری بود. آنها همهزندگی را در نقش ایوان میدیدند و اینها زندگی را در دوری از همه وابستگیها.
«آن لحظه دلت ز محنت آزاد شود/ کان چیز که داری همه بر باد شود
دشمن زتو گر شاد شود غم نخوری/ چه بهتر از آن که کز تو کسی شاد شود»
حافظ عاشقی و مسکینی خود را نیک میشناسد و برای پرورش جام، خود را از تجمل بیزار و از هرگونه ساز و رودی بینیاز میبیند. از دیدگاه او انسانی که فرجام بیگمانش، گلِ کوزهگری است، اگر به هنگام زیست، زندگی را درنیابد، هیچ نیافته است.
این حافظپژوه همچنین مینویسد: سنجه حافظ در بازشناسی سره از ناسره و درست از نادرست، زندگی است. تحلیلهای منطقی اگرچه بسیار راهگشای انسان بودهاند، خود همواره دستخوش دگرگونیاند. بنابرین سنجه قطعی و فرجامینی در شناخت واقعیت به ما نمیدهند و تا آنجا پدذیرفتنیاند که با آزمودهها همسویند و نیازها بر میآورند. هرچند آزمون زندگی نیز، فراز و نشیب بسیار است.
زندگی آنچنان هم دور دست و دیریاب نیست. درخشش نور زندگی را در نگاه کودکان به آسانی میتوان دید. چهره جوان، کتاب زندگی و عشق، جنبش و کوشش و نوآوری و تازگی است. فروگذاشتن و فراموشی این کتاب، راه را گم میکند و راه ساده و هموار زندگی را در سنگلاخ ناهمواریها و فضای مهآلود پندارهای سردرگم میاندازد که فرجامشان درماندگی و سرگشتگی است.
درد زیان کمکاریها و کاستیها و سستیهای زمانهایی که به بیهودگی در فضای بیخبری و خوابزدگی سپری شد، آنگاه آشکارخواهد شد که یارای جبران نمانده است.
زندگی چون بازی شطرنج است. هر بازی درست، هم دستاورهای پیشین را نگاه میدارد و هم میدان گستردهتری برای جولان میگشاید. هر بازی نادرست و واکنش نسنجیده، کار را هر دم پیچیدهتر و دشوارتر میکند تا آنجا که دیگر پذیرش سرنوشت ناپسند ناگزیر میشود. پافشاری بسیار حافظ بر وقتشناسی و بهرهگیری بهینه از زمان و سفارش بسیارش، ژرفای بیماری وقتکشی و گسترش چشم به آسمان دوختنهایی را نشان می دهد که در واقع، شانه خالی کردن از زیر بار کار بوده و هر دم بر دشواریها افزوده است.
«الا ای دولتی طالع که قدر وقت میدانی/ گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش»
بدون دیدگاه