المیرا ندائی
عشق بنیادیترین غریزه در نهاد بشریست که همواره مغایر با اهداف تمدن بوده. تمدن برای بقای خود نیاز به سرکوب این غریزه داشت ولی چون خود را در این جدال نابرابر ناتوان یافت، دست به مفهوم عشق زد و از عشق که در هالهای از تقدس میزیست حجاب برداشت، تا باری دیگر ثابت کند جهان پست مدرن، جهان تقدس زدایی، افسون زدایی، و توهم زدایی است.
حتی در ادبیات کلاسیک نیز عشق ابژهای مقدس تلقی میشد و هرگونه تعرض به حریم آن به منزله ی جرم و گناهی نابخشودنی بود. آنجا که ادبیات مدرن همپای تمدن به مصاف تقدس عشق رفت، رفته رفته مولفه ها نیز تغییر کردند و شاهد یک انقلاب یا دگردیسی ای بودیم که با مناسبات مادی، برابرخواهی و جذابیت جنسی همگرایی دارد.
ژانر رومنس از دو منظر خاص و منحصر به فرد با سایر ژانرهای سینمایی تفاوتی اساسی دارد؛ تفاوتی که به موجب آن سینماگر موظف به رعایت مواردی ست که میتوانند بسیار حساسیتزا باشند. نخست آنکه در هیچ گونهی سینمایی دیگری به اندازهی رومنس، مخاطب مشتاق و در تلاش برای حس همذات پنداری با کاراکترهای فیلم نیست.
بدیهی است که هرگونه اغماض در خصوص تفسیر جنس رابطه و روشهای عشقورزی، تأثیری فرای تصور بر مخاطب خواهد داشت. و دوم آنکه، ژانر رومنس در پیوندی عمیق با ایدئولوژیها، سنتها و ارزشهای حاکم در یک جامعه گره خورده است.
تأثیر یک روایت عاشقانهی ایرانی روی مخاطب ایرانی هزاران بار بیشتر از تأثیر یک رومنس هالیوودی بر اوست.
در دنیای عشقهای سیال کوتاه مدت که عمدتأ مبتنی بر خواستههای لحظهای و آنی هستند، به تصویر کشیدن پیوندهای سست و شکننده، و ناپایداری روابط عاطفی نتیجهای جز القای حس تنهایی مضاعف، افسردگی، نگرانی، و عدم لذت از برقراری رابطهی عاطفی در بر نخواهد داشت.
فراموش نکنیم که سینما مدیومی به غایت نافذ و تأثیرگذار است و وقتی پای ژانر رومنس در میان است، تقلید از سینمای غرب جایز نیست مگر آنکه منبع اقتباسی، بر مبنای فیلمنامهای مبتنی بر ارزشهای والای روابط عاطفی ساخته شده باشد.
هنر هفتم به همان اندازه که قادر به تزریق نئونوآر به رگهای مخاطب است، میتواند به او بیاموزد که سرگردانی در دایرهی عشقهای امروزی لزومأ به منزلهی پایان یک رابطهی عاطفی نیست و اینکه همیشه راهی برای دوباره از خاکستر خود برخواستن وجود دارد.
عملکرد ژانر رومنس در سینمای ایران بلاخص در سالهای اخیر بسیار ضعیف بوده است و اکثرأ از المان رومنس به عنوان ساب پلات در فیلمهای کمدی مبتذل و احمقانه استفاده شده است.
به سخره گرفتن المانی که ریشههایی عمیق در فرهنگ ایران باستان دارد، عملی بس نکوهیده و بی شرمانه است. ما از نسل قصههای هزار و یک شب و شهرزاد قصهگو هستیم و باید به ریشه هایمان پایبند بمانیم.
در سالهای اخیر تعداد آثار فاخر عاشقانه ساخته شده توسط فیلمسازان ایرانی بسیار محدود بوده است.
در میان همین آثار محدود، مینی سریال «در انتهای شب» که درامی رمانتیک و امروزی به کارگردانی آیدا پناهنده و بر اساس فیلمنامهای مشترک از آیدا پناهنده و ارسلان امیری ساخته شده، با فاصله از آثار همتایش، عملکردی موفق در جذب مخاطب داشته است.
جذابیت و محبوبیت این سریال مرهون به تصویر کشیدن هنرمندانهی تضاد بین عقل و عشق است؛ عقل به عنوان یک نیروی محافظهکار و عشق در جایگاه یک نیروی انقلابی خستگیناپذیر.
روایت، روایتی آشناست. قصهی زن و مردی که یکدیگر را در مرحلهی سازگاری ملاقات میکنند، با گذر زمان تفاوتها رشد میکنند و آنها به این باور میرسند که راهی مسیر مشترکی نیستند، اما نویسنده با دادن زمان کافی به کاراکترها به آنها فرصت تسلط بر خود، حفظ آرامش، به دست آوردن قدرت استقلال و اعتماد به نفس و بینیازی، و مهمتر از همه، حس آزادی دوباره در تصمیم گیری را میدهد. «در انتهای شب» که در بیست و سومین جشن حافظ موفق به کسب سه جایزهی باارزش شد، موفقیت خود را بدون شک مدیون فیلمنامهای ست که حامل یک مفهوم ساده اما عمیق است: «چشمی که منظره را نظاره میکند تغییر نمیکند، این منظره است که تغییر میکند…»
با ما و پرسههای گرم پاییزیمان همراه باشید.
بدون دیدگاه