المیرا ندائی
“سلامتی باغبونی که زمستونشو از بهار بیشتر دوست داره!”
اعتراض (۱۳۷۸)
نوشته را با یک مثال شروع میکنیم.
در بررسی و نقد فیلم، برای درک بهتر فرم و محتوا عمدتأ از مثال معروف و ساده انگارانه ی ظرف و مظروف استفاده میشود، ظرف در جایگاه فرم و مظروف در نقش محتوا.
دو سوال مطرح است که پاسخ صحیحی برایشان وجود ندارد، و پاسخ تنها نمایانگر ذائقه و مکتب فکری ترجیحی مخاطب سینما است.
سوال اول:
کدام یک از موارد زیر را ترجیح میدهید؟
نوشیدن قهوهای با طعم معمولی در یک فنجان گرانقیمت را یا نوشیدن قهوهای با عطر و طعم غنی در یک فنجان معمولی لب پر شده را؟
سوال دوم:
آیا عنصر امبیانس (محیط داخلی کافه که در اینجا نماد ژانر است.) در این انتخاب شما تأثیری دارد؟
لطفا از سینمای تجاری و عوام پسند امروز در ایران توقع قهوهای خوش طعم در فنجانی ارزنده را نداشته باشید، و صرفا از انتخابتان لذت ببرید. زیرا که گزینه چهارم، نوشیدن قهوهی بد طعم در یک لیوان کاغذی در محیطی آشفته و ناهنجار است.
***
پیش از نقد و بررسی فیلم «خائن کُشی»، جای دارد مروری داشته باشیم بر کارنامهی درخشان سازنده اثر، «مسعود کیمیایی» که یکی از برجستهترین فیلمسازان و سینماشناسان ایرانی معاصر با نزدیک به ۶ دهه حضور فعال در عرصه سینماست. کیمیایی با ساخت «قیصر» (۱۳۴۸) توانست نام خود را در لیست سینماگران موج نو ایران ثبت کند؛ فیلمی که نه تنها سینمای تجاری و هنری را با هم پیوند داد، بلکه آغازگر سینمای مفهمومی بود. آثار کیمیایی که عمدتأ در ژانر درام اجتماعی سیاسی قابل تعریف هستند، اکثرأ هم در فرم و هم در محتوا عملکردی سنجیده و هوشمندانه داشتهاند.
او که با رسالت هنر و سینما قرابتی دیرینه دارد، همواره پایبند به اخلاقیات بوده است و قهرمانان روایتهایش که برخاسته از بطن جامعه و عمدتأ متعلق به طبقه فرودست هستند، بدون در نظر گرفتن مجریان قانون خود به مصاف ضدقهرمانان میروند، که این ریشه در باور کیمیایی مبنی بر تعامل و تأثیر متقابل دیپلماسی و میدان بر یکدیگر دارد.
…و اما «خائن کشی»!
قصه، بازهم قصهی رفاقت است؛ قصهی رفاقتهای ظاهری، و نارفیقیها با تأکید بر مضامینی همچون صداقت، شرافت، و عشق به خانواده و وطن.
کیمیایی در سی اُمین اثر بلند سینمایی خود به روایتی حول محور جنبش ملی شدن نفت به حمایت سیاُمین نخست وزیر ایران، دکتر محمد مصدّق، میپردازد.
– فیلمنامه «خائن کشی» هم در کلیات و هم در جزئیات دچار ضعف است. نه داستانی برای تعریف کردن وجود دارد (داستان در حد طرح یک روایتی دو سه خطی باقی مییماند)، نه مسألهای مطرح میشود که مخاطب را تا پایان فیلم به دنبال خود بکشاند، و نه در پایان ضربه نهایی یا غافلگیری وجود دارد. در عوض، داستان به خرده روایتهایی زائد و خارج از ایدهی تماتیک میپردازد که نه تنها در خدمت آثار دراماتیک نیستند، بلکه در کمک به شخصیتپردازیها نیز عملکردی خنثی و منفعل دارند، به طور مثال ماجرای انتقام گرفتن ناموسی شاهرخ (با بازی تصنعی و نه چندان دلچسب پولاد کیمیایی). ضعف دیگر فیلمنامه در جزئیات متوجه شخصیتپردازیهاست. پرداخت به شخصیتها در سطح دیالوگهای بی رمق و شعارزده باقی میمانند. دیالوگهایی گاه بیشتر از ساختار نوشتاری رمان تبعیت میکنند و با منطق محاورهای چندان سنخیتی ندارند، گاه بسیار پرطمطراق هستند و گاه در بین آنها اصطلاحاتی به کار رفته است که که مختص زبان محاورهای امروز است مانند «رو اعصابمی»!
اکتها و دیالوگها به باورپذیری نقشها هیچ کمکی نمیکنند. مونولوگ لوطیوار «علی اوجی» تهیهکننده اثر، به تقلید از بهمن مفید در فیلم «قیصر» بیشتر شبیه به یک مضحکه است تا سکانسی به یاد ماندنی.
– تعداد قابل توجه بازیگران شناخته شده در جلوی دوربین کیمیایی تا حد قابل توجهی بدون توجیه است؛ حتی جواد طوسی (منتقد شناخته شده و هواخواه سینمای کیمیایی) نیز جلوی دوربین به ایفای نقشی مختصر میپردازد. نقش رضا یزدانی یکی دیگر از شخصیتهای زائد در فیلم است که تنها دلیل قابل توجیه برای حضورش جلوی دوربین کیمیایی، رفاقت صمیمی او با علی اوجی است!
مهران مدیری نیز با یکی از بدترین بازیهایش نقش سهراب صفا رئیس تشکیلات را بازی میکند که مانند شخصیت سید در «گوزنها» تا آخرین لحظه با مأموران میجنگد.
بازی سطح پایین سام درخشانی با استایل مو، شخصیت تامی شلبی در سریال «پیکی بلایندرز» نیز خود روایتی دیگر است.
پانته آ بهرام و سام درخشانی هر دو در تلاشی بیثمر، سعی در تیپ سازی با تغییر لحن و زیر و بم صدای خود دارند. تنها همین!
استفاده از بازیگران ژانر کمدی در جلوی دوربین مسعود کیمیایی ریسکی بارز بود که در نهایت ضربهی بدی به اثر نهایی وارد کرد. به انضمام اینکه علت ورود و خروج شخصیتها به داستان مشخصی نیست و فضای گفتمان بین آنها بدون انگاشت است.
امیر آقایی در نقش مهدی بلیغ و سارا بهرامی توانستند بازیهای سنجیدهتری را به نمایش بگذارند.
در کل شاید بازی ضعیف این بازیگران شناخته شده، عدم آشنایی اکثر آنها با فضای حاکم بر فیلمهای کیمیایی است. مشخصأ بازیگران بسیاری توانایی ادا و اجرای دیالوگهای خاص فیلمنامهی او را ندارند. اگر مشکل این نباشد، بدون شک، جواب چرایی این معضل نزد علی اوجی تهیه کننده است.
– «خائن کشی» اثری پر زرق و برق با دکورهای پرهزینه است. در سینمای غرب، سالهاست که ساخت دکور جای خود را به استفاده از لوکیشنها و فضاهای واقعی داده است.
برخلاف آثار اخیر مسعود کیمیایی، طراحی صحنه و لباس به درستی انجام شده است و نقص خاصی متوجه آن نیست. خلق فضای رازآلود تنها متکی بر نورپردازی کم، قابهای بسته و رنگهای تیره است. جزئیات مربوط به شخصیتها و اتفاقات در سایه روشنها اتفاق میافتند.
استفادهی نمادین از خورشیدگرفتگی در ابتدای فیلم برای خلق فضایی تاریک که خارج از اختیار انسان است، یک ایدهی تکراری است. به انضمام اینکه میزانسن این صحنه هیچ ربطی به سینما ندارد و کاملأ تئاترگونه است.
تاکید تنها بر جنبههای معنایی و استعاری عنصر تاریکی است. البته ناپختگی در طراحی صحنههای اکشن، و عدم تطابق معماری اتود خورده در طراحی صحنه با معماری دهه ۲۰ و ۳۰ هجری شمسی در ایران، دو مورد قابل توجه دیگر هستند.
– کیمیایی اصولأ اعتقادی به منطق رئالیستی در اجرای سکانسها ندارد. خیلی از سکانسها بدون پرداخت کافی به حال و هوای حاکم بر آن سکانس، ناتمام رها میشوند. حال آنکه فیلم از پلانهای زائد بسیاری برخوردار است که بود و نبودنشان هیچ تأثیری در روند اتفاقات ندارند.
شاید حذف پلانهای زائد و در ازای آن پرداخت مبسوطتر به سکانسهای اصلی فیلم، میتوانست منجر به خلق مانیفستی خلاقانهتر شود.
استفادهی مکرر از صحنههای اسلوموشن و کشدار نیز به فرم اثر ضربه وارد کرده است.
«خائن کشی»، یک اثر آشفته با تدوینی ضعیف است.
– تیتراژ آغازین فیلم با نمایش لکههای قرمز (خون)، لکههای سیاه (نفت)، و لکههای سبز (آبادانی)، قابلیت تفسیرپذیری بالایی دارد.
تیتراژی که با صدای فرهاد شروع میشود، با دیالوگهایی از دل آثار پیشین فیلمساز ادامه مییابد و با صدای رضا یزدانی به پایان میرسد. استفادهی بیش از اندازه از صدای فرهاد در فیلمها و سریالهای ایرانی حتی در ژانر کمدی، فرصت مرور خاطرات تلخ و شیرین را از مخاطب میگیرد و حرکت از صدای فرهاد به سمت صدای رضا یزدانی (با ادای احترام به هر دو هنرمند)، یک رویکرد سلیقهای و نامتجانس است؛ رویکردی که حتی از جنس تقابل یا تقارن هم نیست.
– موسیقی فیلم شبیه به موسیقی آثار دفاع مقدس ساخته شده است و هیچ سنخیتی با حال و هوای تهران قدیم و آن برهه از تاریخ ندارد.
– شایان ذکر است که «خائن کشی» باری دیگر در حرکتی تحسین برانگیز، تصویری از روح بزرگ و شریف اقلیت مذهبی در ایران ارائه میدهد.
…و اما پرسشهایی که به پیرنگ این قصه وارد است:
– باند سرقت از بانک ملی متشکل از زنان و مردان مبارز هستند. در آن برههی تاریخی، حزب توده تنها حزبی بود که چنین ساختار تشکیلاتیای داشت. این حزب با طرح اوراق قرضه مخالف بود و آن را فریبکاری آشکار دولت مصدق میدانست؛ همانطور که از اساس با ملی شدن صنعت نفت هم مخالف بود. این حزب سیاسی از طرف دولت رسمیت نداشت، اما فعالیت میکرد.
– نکتهی بعدی سرقت از خزانهی بانک ملی به منظور کمک به دولت مصدق است؛ بانک ملی همیشه متعلق به دولت بوده و ابهامی که وجود میآید این است که این عیاران به خزانه دولت دستبرد میزنند تا به خود دولت کمک کنند؟! (لازم به ذکر است که طرح اوراق قرضه از اساس برای مشارکت دادن قشر متمول جامعه در کمک به دولت به اجرا درآمده بود.)
– وجود زندانی سیاسی در زندانهای آن دوره سندیت تاریخی ندارد.
– در سکانس ملاقات پولاد کیمیایی با امیر آقایی در زندان، اشارهای به ترور رزمآرا (نظامی و سیاستمدار مخالف طرح ملی شدن صنعت نفت) به دستور مصدق میشود. با فرض درست بودن این احتمال، این حزب با چه منطقی به حمایت از دکتر مصدق ادامه میدهد؟
– «مهدی بلیغ» نام یک شرور و خلافکار بدنام است که به ارسن لوپن ایران معروف بوده. فعالیتهای بزهکارانه او در واقعیت هیچ ارتباطی با سیاست نداشتهاند. تنها نقطهی اشتراک او و محمد مصدق همزمانی تاریخی است.
«مهدی بلیغ» در «خائن کشی»، چهرهای قهرمان و میهن پرست است.
«خائن کشی»، با معرفی نکردن خائن در انتها، قضاوت را بر عهدهی مخاطب میگذارد.
باید حق بدهیم مخاطبی که یک فیلم ۱۲۰ دقیقهای، پر از آشفتگی، هرج و مرج و دادههای ناقص و خلاف واقع را تماشا میکند و در خصوص یک شخصیت تاریخی معاصر که همواره برایش حکم یک قهرمان ملی را داشته است، دچار ابهاماتی تیر و تار میشود، قطعا دچار یک سردرگمی ایدئولوژیک خواهد شد.
در یک دههی اخیر، رویکردهایی از این دست نسبت به اسطورههای محبوب بین مردم، تبعات مخربی را به همراه داشتهاند؛ مانند فیلم «غلامرضا تختی» ساختهی بهرام توکلی (۱۳۹۷).
شاید «خائن کشی» خیزش کیمیایی علیه قهرمانسازی در سینمای ایران باشد اما آنچه مسلم است اینکه این اثر، شایسته یا ناشایسته، مانیفست مسعود کیمیایی، پس از ۶ دهه فعالیت هنری در سینمای ایران است. پافشاری عجیب او در تکرار الگوها و قالبهای پیشین در فیلمهایش شاید از نظر سینماگران نسل نو و از لحاظ هنری غیرقابل توجیه باشد، اما همچنان قابل احترام است.
کیمیایی به زمان خود بدعت گذاریهای خاص خود را داشته است. کارنامهی هنری او با آثار ماندگاری همچون «قیصر»، «خاک»، «گوزنها»، «رضا موتوری»، «بلوچ»، «داش آکل» و… از او سینماگری صاحب سبک، ژانر و امضا ساخته است.
کلام آخر: کیمیایی، فیلمسازی معتبر و هویتمند است که شأن هنری و وجودیاش فراتر از ابعادی به اندازهی یک فیلم است.
***
“احمد : یه جاست که تو باید وایسی، یه جا هم هست که بایست در ری، اما خدا نکنه جای این دو تا با هم عوض شه… دیگه تا آخر عمر بدهکار خودتی!”
(دندان مار- ۱۳۶۸)
بدون دیدگاه