فرزانه کابلی با بیان اینکه حرکات موزون محلی دستهجمعی نشانگر اتحاد و یکی بودن مردم کشور است، بر عشق و علاقهاش برای ماندن در ایران سخن میگوید و تاکید میکند که در این خاک ریشه دارد و تنها در این سرزمین میتواند نفس بکشد.
پیش از این بخش اول گفتوگوی ایسنا با فرزانه کابلی منتشر شد که او از تجربیاتش در بازیگری و حضور دوبارهاش در زمینه حرکت صحبت کردیم. در این بخش او درباره تلاشاش برای گردآوری آیینها و لباسهای محلی هر استان و سفرهایش به خطههای مختلف است و بیشتر بر عشق و علاقه او به ایران و میهن دوستیاش تمرکز دارد.
سفر به ناشناختهها
اجرای حرکات موزون هر استان توسط گروه کابلی، تنها به شناسایی رقصهای محلی آن محدود نمیشود بلکه کابلی با سفر به آن خطه، بر لباسها و دیگر آداب و رسوم آن منطقه نیز پژوهش میکند.
او خود در این باره توضیح میدهد: دنبال جاهای شناخته نشده میگردم. همیشه با دستیارم به صورت زمینی و با ماشین شخصی به شهرهای گوناگون میرویم. گاهی از قبل با کسانی که میتوانند کمکمان کنند، هماهنگ میکنم. مثلا برای حرکات موزون کُرمانجی در خراسان شمالی از تهران با یکی از نوازندگان محلی هماهنگ کردم. قبل از رسیدن من، تمام افراد مسن این رشته را جمع کرده بودند. این رقص را خانمها انجام نمیدهند اما هدفم این بود که رقصهای کرمانجی آقایان را با دختران و با لباس مردانه روی صحنه ببرم.
معرفی هر استان در خلال اجرای حرکات موزون
کابلی با قدردانی از مردم این خطه میافزاید: همراهی آنان برایم خیلی مهم بود. میگفتند ما تلاشهای شما را میبینیم که به این وسیله، شهرهای مختلف کشور را روی صحنه معرفی میکنید. با حرکات موزون این خطه آشنایی داشتم و متوجه شدم برخی از کارهایی که در اجرای آن انجام میدهند، متعلق به آن نیست که گفتند برای جلب توجه تماشاگر این کار را میکنیم در حالیکه حفظ اصالت رقصهای محلی، بسیار مهم است.
او با اشاره به دیگر تجربه خود از دیگر سفری که داشته، یادآوری میکند: سال گذشته به سنگسر رفتم در سمنان. شنیده بودم حرکات موزون متفاوتی دارند که بسیار کمحرکت بود ولی لباسهای بسیار زیبا و فاخری داشتند. این منطقه کارهای دستی بسیار ارزشمندی دارد. لباسهایشان هم شالهایی داشت که تماما کار دست و سوزندوزی بود. قیمت یک شال این لباسها حتی به بیش از ۷۰ میلیون میرسد. خانمها این شالها را بر سر میگذارند. وقتی به سنگسر رفتم، آنچنان خوشحال بودند و میگفتند اصلا کسی منطقه ما و فرهنگ آن را نمیشناسد. شهر کوچکی هم بود با مردمی پر از عشق، محبت و زیبایی. از بچههای کوچک تا خانمهای مسن با همان لباسهای زیبا این رقصها را به من نشان دادند ولی متاسفانه در خیابان هیچ خانمی را با لباس محلی نمیبینید. جالب است که وقتی اینها را روی صحنه برای تماشاگران معرفی میکردم، اغلب با این منطقه و فرهنگ آن آشنایی نداشتند.
همه دنبال کریستین دیور هستند، کسی روسری قلاب بافی سرش نمیکند!
او با تاکید بر ضرورت حفظ و نگهداری لباسهای محلی هر استان میگوید: برای یکی از اجراها، دنبال روسریهای منطقه گیلان و مازندران بودم و میخواستم به شکل اصیلی باشد یعنی قلابدوزی ولی هر کجا که میرفتم و پرس و جو میکردم، میگفتند الان دیگر همه دنبال برند هستند و مارک کریستین دیور و … دیگر کسی قلاببافی سرش نمیکند. لباسها را داشتم ولی دنبال روسریهای اصیل بودم و در نهایت، پارچهای انتخاب کردم که با کمک ریشههای رنگی، آن را دوختیم. ولی باز هم رها نکردم چون در این امور خیلی سختم تا اینکه در رشت خانمی را دیدم که دکهای داشت و در آن مجسمههایی با لباسهای محلی گیلان و مازندران گذاشته بود. کلی ذوق کردم چون روسریهای قلاببافی را یافتم. همان جا سفارش دادم که ۲۰ روسری و چندین پیرهن و جلیقه برایم بدوزند و بچهها با همین لباسها روی صحنه رفتند.
دو زن تنها در جادهای پر از برف؛ این هم از دیوانگیهای من است
او در توضیح تجربه دیگر خود چنین میگوید: تا به حال ۴ نوع رقص کردی با بچهها کار کردهام. برای آمادهسازی یکی از اجراها به سنندج رفتیم. دنبال روسریهایی بودم که بسیار زیبا بودند. در مریوان آنها را پیدا کردم ولی گفتند نمونههای زیباترش را در اورامان میتوانم پیدا کنم. از سنندج تا اورامان دو ساعتی راه بود. فصل سرما رفته بودیم و همه جا پوشیده از برف بود ولی گفتم میروم. این هم یکی از دیوانگیهای من است. نزدیکی اورمان، دو زن تنها در جادهای بودیم پر از برف و تعداد زیادی وانت هم ایستاده بود. واقعا وحشت کردم و فکر کردم دختر مردم را با خودم آوردهام . اما دوست داشتم اورامان را ببینیم. بعد از مدتی به دستیارم گفتم بایستیم. همین که ایستادیم، کمکم آقایانی که در دو طرف جاده بودند، به سمتمان آمدند. اول کمی نگران شدم اما آنها با مهربانی از ما پرسیدند چیزی لازم داریم، که گفتیم ما داریم میرویم اورامان. گفتند در این جاده این موقع سال کسی اورامان نمیرود بخصوص دو خانم. ما اما رفتیم و با کمال شگفتی دیدم روسریهای اورامان، عین همانهایی است که در مریوان دیده بودیم! البته خوشحال شدیم که اورامان را هم دیدیم.
دلم گرفت که گفتند
صنایع دستی خواهان ندارد!
کابلی در ادامه، تجربه سفر خود را به کرمان روایت میکند: برای طراحی لباسهای کرمان، خانمی را از طریق اینستاگرام پیدا کردم و رفتم لباسهایشان را دیدم، با عشق و علاقه مرا پذیرایی کردند. به یک مرکز صنایع دستی رفتیم که هیچ کس در آن نبود و بسیار اندوهگین شدم چون عاشق صنایع دستی هستم. خیلی مال اینجا و مال این مملکت هستم و مدام میگویم اینها متعلق به کشور من است و باید اینها را نگه دارم. زن و شوهر مسنی مسئول آنجا بودند که گفتند متاسفانه صنایع دستی اینجا طرفدار و خواستار ندارد. از لباسهایشان عکس گرفتم. در هتل محل اقامتمان هم برای جلب توجه گردشگران، لباسهای محلی را تن مجسمهها کرده بودند که از آنها عکس گرفتم. همیشه برای طراحی، لباسها را روی زمین میاندازم و نوارها را روی آنها میچینم، لباسشان شامل بلوز و جلیقه و دامن و شلوار است. اما قیمت نوارهای پولکی خیلی سرسامآور بود و من بیش از ۱۰۰ متر لازم داشتم. به همین دلیل پارچه پولکی خریدم و بریدم که شد مثل نوار. عجیب بود که در آن منطقه نوار دامنها عمودی بود به جای افقی. روی جلیقهها سنگهای رنگی براق دوختم.
آقای انتظامی را مجاب کردم
گردنبندی جیرفتی به سوغات ببرد!
او به یادآوری تجربهای که در منطقه جیرفت داشته، ادامه میدهد: مثلا در جیرفت میخواستم پارچه بخرم که دیدم خانمهایی روی زمین مقوا انداختهاند و پارچه میفروشند. یکی از آنان گردنبندی داشت به این شکل که روی پارچهای مشکی چیزهایی مثل ربع سکه دوخته شده و بسیار زیبا بود. متوجه شدم اسم این گردنبندها مودی است. پرسیدم از کجا میتوانم بخرم که آن خانم گفت: شما دنبال مارکهای خارجی نیستید؟ فریاد زدم:« نه! من این را دوست دارم! » آن زمان با آقای انتظامی سر فیلمی به کارگردانی آقای مهرجویی بودیم. برای خودم از این گردنبندها خریدم و آقای انتظامی را هم متقاعد کردم که برای همسرشان از این گردنبندها سوغات ببرند.
دیدم چقدر این برقعها زیبا هستند!
کابلی درباره اجرای رقصهای بندرعباس و تجربه حضور خودش در این استان نیز میگوید: یادشان بخیر با مادرم رفتیم برای تهیه برقع و لباسهای بندر گناوه. لباسهای بوشهر و بندرعباس بسیار زیبا بودند ولی به نظرم همه آنها را دیده بودند ولی چون قصد داشتم که روی رقصهای بندر گناوه کار کنم، دنبال لباس همان منطقه بودم که هیچ شباهتی به لباسهای بندرعباس و بوشهر نداشت. آنجا هم مانند جیرفت خانمها روی زمین پارچه میفروختند. پارچههای مورد نظرم را انتخاب کردم و میخواستم برقعهایی یکسان برای گروهم تهیه کنم. نشانی میناب را دادند که ۲ ساعتی فاصله داشت و با همراهی مادرم رفتیم و دیدم چقدر این برقعها زیبا هستند! همه را با سختی پولکدوزی کردم. البته پارچه شالهای بچهها را از میدان شوش پیدا کردم و خودم هر دو طرف پارچه را پولک دوختم که از هر دو طرف برق را داشته باشد.
عاشق آداب و سنن محلی هستم
اجراهای فرزانه کابلی و گروهش فقط به حرکات موزون محلی هر استان محدود نمیشود. او در خلال هر اجرا مطالبی را درباره آداب و رسوم، فرهنگ و حتی غذاهای آن منطقه به مخاطبان خود ارایه میدهد.
او در پاسخ به اینکه به کمک رقصهای محلی چقدر میتوانیم در حفظ فرهنگ هر منطقه بکوشیم؟ میگوید: در فاصله بین اجراها که بچهها لباس عوض میکنند، درباره آداب و رسوم، صنایع دستی و خوراکهای هر منطقه توضیحاتی میدهم. مثلا همین سنگسر که صحبتش را کردیم، سوزندوزیهایی روی لباسهایشان هست که جزو صنایع دستی آن منطقه به شمار میآید. پارچههای آن منطقه هم بسیار ارزشمند بود در حدی که مادر شوهر، یکی از همین شالها را به عروس هدیه میدهد. وقتی همه اینها را روی صحنه برای خانمها توضیح میدادم، صحبتهایم برای چند تن از خانمهای سنگسری که در سالن حضور داشتند، خیلی خوشحالکننده بود. اغلب این اطلاعات برای تماشاگران خیلی تازه و جذاب بود زیرا بسیاری از آنان چیزی از اینها نمیدانستند.
آقای مرزبان میگفت: کور میشوی فرزانه!
او برای هر اجرا علاوه بر سفر و خرید پارچه باید خیاطی هم بکند و لباسهایی را که تهیه کرده، کاملتر کند.
کابلی درباره فرایند تهیه لباسها نیز میگوید: واقعا انرژی میگذارم. مدام از این استان به استانی دیگر میروم و پارچه و موسیقی و نوار و پولک و دیگر ابزار کار را تهیه میکنم. لباس بچهها را کف سالن میاندازم و شروع به خیاطی میکنم. برای اجراها، شب که میشد بعد از کلاسها، برای روسری بچهها پولک و منگوله میدوختم. آقای مرزبان میگفت شب است! کور میشوی آخرش! که میگفتم هیچ اتفاقی برایم نمیافتد. من اینها را با عشق میدوزم. روسریهایی که برای رقص روحوضی دوختهام تماما دورش پولک دارد. همه اینها را با دست میدوزم. زیاد خیاطی نمیدانم اما چون زیبایی را میشناسم، خودم انجام میدهم. ضمن اینکه اگر قرار باشد کسی برایمان خیاطی کند، هزینه تهیه لباسها خیلی گران خواهد شد.
فلسفه حرکات موزون جمعی
گفتگوی ما با فلسفه حرکات موزون دستهجمعی در ایران ادامه پیدا میکند و کابلی در پاسخ به اینکه حرکات موزون محلی ما که عموما دستهجمعی است، چقدر به ایجاد حس همدلی بیشتر میان مردم کمک میکند، توضیح میدهد: این حرکت جمعی، اتحاد و یکی بودن را نشان میدهد، فارغ از جنسیت. همه این حرکتها معنی دارد و این گونه نیست که تصادفی به ما رسیده باشد و امیدوارم از ما هم به نسلهای بعدی منتقل شود که البته کمی بعید میدانم و این ناراحتم میکند.
کابلی اضافه میکند: مردم در حرکات موزون محلی، بیشتر در دایره حرکت میکنند که اگر خیلی به عقب بازگردیم، این حرکت دایره را از تصویر خورشید میگیرند ولی وقتی این حرکات را طراحی میکنم، غیر از حرکت دایرهای، طراحیهای بسیار مختلفی برای تنوع نگاه تماشاگر انجام میدهم که چشم او خسته نشود. رقصهای محلی ما پر از موسیقی، رنگ، نور و زیبایی و یک فعالیت گروهی است.
دیوانه این مملکت هستم
کار هنری دشوار است و گردآوری و حفظ حرکات موزون مناطق گوناگون، دشواریهای خاص خود را دارد ولی کابلی با وجود همه سختیها، هرگز تمایلی به مهاجرت نداشته است.
او خود در این باره میگوید: مدام از من میپرسند چرا نمیروی و اینجا ماندهای، برای این ماندهام که اینها را به تماشاگرم نشان بدهم که کشور ما از نظر فولکلور، حرکات موزون و موسیقی چقدر غنی است! در کشور خودم ماندهام تا این هنر را به شکل درستش زنده نگه دارم. الان مخاطبان ما فقط خانمها هستند و از این بابت بسیار خوشحالم و هیچ دوست ندارم از این مملکت بروم. با اینکه خیلی هم سختی کشیدم. اگر برایتان از این سختیها بگویم، فکر میکنید حتما دیوانهام که اینجا ماندهام و دیوانه هم هستم؛ دیوانه این مملکت و کارم و بچههایی که با بعضی از آنان از ۳ سالگی کار کردهام و الان ۳۰، ۳۵ ساله شدهاند و حتی هنرجویی دارم که ۳۰ سال است با هم کار میکنیم و نزدیک ۵۰ سال سن دارد.
کانادا، ایتالیا، لندن، پاریس و … اصرار میکردند اینجا بمان
کابلی با اشاره به این که پیشنهادهای گوناگونی برای ماندن در کشورهای دیگر داشته، اضافه میکند: برای سخنرانی، اجرای برنامه و آموزش در چند کشور دعوت شدهام. کشورهایی مانند کانادا، ایتالیا، لندن، پاریس و … اصرار میکردند اینجا بمان و اینها را به ما یاد بده که گفتم در ایران هنرجویان زیادی دارم که از کودکی با آنان کار کردهام و هرگز حاضر نیستم آنها را رها کنم.
زیباییهای ایران را به زندگی در کانادا و امریکا نمیدهم
از کابلی میپرسیم به جز هنرجویانتان چه چیزی دیگری شما را اینجا نگه میداد، که با حرارت میگوید: اینجا سرزمین و کشور من است و من روی آن بسیار حساسم. خیلی خیلی ایرانیام. شاید باور نکنید همین گلیمهایی که روی این کاناپههاست، همه کار دست است . دوست دارم بچهها اینها را بشناسند. حتی آینه داخل کلاس را قاب نکردهام و تمام دور آن گلیمهای دستبافت است که بسیار زیباست. همه آنچه در اطرافم هست، زیباییهایی است که متعلق به ماست و من اینها را به زندگی در کانادا یا آمریکا یا دیگر کشورها نمیدهم که مثلا در آنجا آموزش بدهم. دانشگاه یورک و همینطور اروپا برای آموزش از من دعوت کردند. شاید هر کسی بود، وسوسه میشد. از آن طرف، هنرجویانم در ایران نگران بودند که بمانم ولی به آنان گفتم شما مرا این گونه دیدهاید که بمانم؟ با همه سختیهایی که اینجا کشیدهام که خیلی هم سختی کشیدهام، دو بار تجربه بازداشت دارم اما هیچوقت دلم نخواسته آنجا بمانم چون من اینجا نفس میکشم و عاشق ایرانم. ریشه در این خاک دارم و به اینجا تعلق دارم.
هرگز به رفتن تشویق نشدهام
او اضافه میکند: آنچه غیر از بچهها مرا نگه داشته، این سرزمین است و سنتهایش که با آن زندگی کردهام. از بچگی اینجا بودهام و هرگز به رفتن تشویق نشدهام. به بچههایی هم که در فکر رفتن هستند، میگویم ما باید باشیم تا اینجا را بسازیم. اگر منِ نوعی نبودم، این همه کارهای متفاوت دیده نمیشد. این همه لباسهای مختلف از این همه استان جمع نمیشد. چون گروههای دیگر این همه زمان و حوصله نمیگذارند برای گردآوری و تهیه این همه لباسهای خطههای گوناگون.
در مسیر فرودگاه بودیم که ناگهان فرزانه زد زیر گریه
بحث که به اینجا میرسد، هادی مرزبان، کارگردان پیشکسوت تئاتر و همسر فرزانه کابلی هم به ما ملحق میشود و خاطرهای برایمان روایت میکند: زمانی تصمیم گرفتیم که از ایران برویم. حدود ۲ نیمه شب پرواز داشتیم، همین طور که در راه فرودگاه بودیم، به جایی رسیدیم که نمیدانم کشتارگاه بود یا چیز دیگری، بوی خیلی بدی میآمد. در تمام مسیر، سکوت کرده بودیم و با هم حرف نمیزدیم. به اینجا که رسیدیم، ناگهان فرزانه زد زیر گریه و گفت آخر من این بوی نامطبوع وطن را هم دوست دارم. کجا دارم میروم. رفتیم و دو سه ماهی هم ماندیم ولی با تماس یکی از مدیران، بازگشتیم و حالا هم که مشغول کار هستیم.
امیدوارم با عصا کار جوانان را ببینیم
مرزبان اضافه میکند: البته من به آینده خیلی امیدوارم، بخصوص به جوانانی که در رشتههای گوناگون از دانشکدههای فارغالتحصیل میشوند. میدانم هر سال چهار پنج استعداد خیلی درخشان داریم و امیدوارم ما هم بتوانیم با عصا کارهایشان را ببینیم.
کابلی هم امیدوار است و میگوید: با آمدن خانم دکتر رضایی، معاون امور هنری وزارت فرهنگ و ارشاد ، امیدوارم همان گونه که خودشان گفتهاند، فضای بهتری برای کار خانمها فراهم شود. من برای اجرایمان از ایشان دعوت کردم و جالب بود که خودشان گفتند من اولین معاون هنری وزارت فرهنگ و ارشاد هستم که کار شما را دیده. امیدوارم شرایط بهتری برای خانمها فراهم شود که به نظر میرسد چنین هم خواهد شد.
او اضافه میکند: در برنامه جدیدم اجرای شاهسونها و خور و بیابانک را داریم. مشغول تحقیق روی لباسهای آنها هستم. لباسها و روسریهای بسیار زیبایی دارند.
افسانه استانهای گوناگون درباره آمدن بهار
از او میخواهیم کمی هم درباره حرکات نمایشی و آیینهای مرتبط با بهار و نو شدن طبیعت برایمان بگوید که توضیح میدهد: اتفاقا خانم رضایی پیشنهاد کرد که مراسمهای نوروزی شهرهای مختلف را به مناسبت نوروز را روی صحنه ببریم. خیلی تحقیق کردم و متوجه شدم که مثلا در گیلان مراسمی دارند با اسب چوبی که کسی آن را میپوشد و با راندن آن، بدی و سیاهی و تاریکی را از خانهمان بیرون میکنیم یا سیستان و بلوچستان مراسم خاصی دارد یا فارس که توری را بر درخت نارنج میکشند و معتقدند با این کار، خود را از سرما و بدیها محافظت میکنیم. اینها افسانههایی است که همه شهرهای ما دارند و به نوعی حضور بهار در هر استانی به شکلی نمایش داده میشود ولی اینها هیچ کدام اجرا نمیشود. مثل همه آن روسریها که همه دنبال مارک و برند هستند. این آیینها هم متعلق به سالها پیش است. شاید اینها را در روستاها یا برخی دهات ببینیم ولی در شهرهای بزرگ حتی لباسهای محلی بر تن خانمها دیده نمیشود در حالیکه این لباسها خیلی فاخر است و بسیار گران قیمت ولی جای تاسف دارد که در شهر دیده نمیشود. در یک مهمانی که همه هنرمند بودند، لباس کهکیلویه و بویر احمد پوشیدم و عجیب است که هیچ یک از حاضران نمیدانستند که این لباس به کدام خطه تعلق دارد.
بسیار با رفتن مخالفم
پرسش بعدی ما این است که چقدر راهاندازی آکادمی آموزش رقصهای محلی را برای حفظ این آیینها و نیز مقابله با تهاجم فرهنگی ضروری میدانید؟ او تاکید میکند: سالهاست کمبود چنین مکانی را احساس میکنم. چرا الان نباید به جوانان علاقهمند این فرصت داده شود که رقصهای ملی و محلیمان را یاد بگیرند و در کنارش با صنایع دستی، سنتها، تاریخ، پیشینه و دیگر مراسم و آیینهای خطههای گوناگون نیز آشنا شوند. ولی وقتی جایی برای آموزش آکادمیک نداشته باشیم، با تلاشهای فردی نمیتوان کار چندانی را از پیش برد. فولکلور، موسیقی و حرکت و … اینها همه هویت ماست. مایه تاسف است که الان خیلی از بچههای ما در مدرسه نمیدانند که مثلا کرمان کجاست و کردی را چگونه مینویسند. مسئولان ما باید به این موضوع فکر کنند و بدانند از این راه هم میتوان فرهنگ این کشور را نگه داشت. چرا باید جوانان ما از اینجا بروند. من بسیار با رفتن مخالفم و همواره میگویم خدایا بچههای ما بمانند و همین جا درس بخوانند و کار کنند و آینده این مملکت را بسازند. استادان و دانشگاههای بسیار خوبی داریم ولی باید سیستم آموزشی را ارتقا بدهیم. آموزش تنها به شعار دادن نیست بلکه یک احساس خوب درونی هم باید به اینها آموزش داده بشود. به جز آموزشهای تئوریک میتوان به آموزش فولکلور، هم پرداخت.
هنرجویان ما در دل خانواده آموزش میبینند
او خطاب به دختران جوانی که حس میکنند در رشتههایی مانند حرکت و آواز و … محدودیت دارند، میگوید: در حد خودم با هنرجویان صحبت میکنم یا بعد از اجراها که خانمها گاهی یک ساعت منتظر میمانند، گفتگو میکنم چون بعد از اجرا کار را رها نمیکنیم زیرا خیلی حساسیت دارم که سالن را تمیز و پاکیزه تحویل بدهیم. با این حال خانمها بیرون میایستند تا با هم صحبت کنیم و همه بعد از دیدن نتیجه کار، علاقهمند میشوند و این خیلی خوب است که جایی باشد که به آنان معرفی کنم چون من یک نفره، چقدر میتوانم هنرجو آموزش بدهم. باید جایی باشد که افراد به آن مراجعه کنند، فضایی سالم که خانوادهها فرزندان خود را با آرامش به آن بسپارند همچنانکه هنرجویان ما در دل خانواده کار میکنند. من و آقای مرزبان هر دو حواسمان به آنان هست. حتی در اجراهای خارج از شهر که برای خیریه داشتهایم، خانوادهها دختران خود را به ما میسپارند ولی یک نفر به تنهایی نمیتواند این هنر را زنده و سالم نگه دارد. من البته خیلی هم موفق بودهام ولی باید کسانی هم با علاقهمندی از این هنر و ما حمایت کنند چون این حمایت، بدون علاقهمندی، بیثمر است.
زیادی سالم زندگی میکنم!
فرزانه کابلی هم به تحرک و ورزش اهمیت میدهد و هم به تغذیه سالم و گفتگوی ما با این جملات به پایان میرسد: زیادی سالم زندگی میکنم، حتی چای و قهوه هم نمیخورم. نه اینکه بد باشد، من رعایت میکنم. نه اهل الکل هستم و نه سیگار، فست فود اصلا راهی به خانه ما ندارد. هیچ گونه قرص و دارویی نمیخورم چون همیشه جواب آزمایشهایم خوب است. ورزش برایم خیلی مهم است. اگر یک روز حرکت نکنم، مریض میشوم. قهرمان پرش ارتفاع تهران و پرش طول بودهام و مدالهای زیادی دارم. زمانی هم که وارد کار حرکت شدم، همیشه ورزش را داشتهام. ما هرگز تا ۲ و ۳ صبح شبزنده داری نمیکنیم چون صبح زود کلاسهایم شروع میشود و باید سرحال باشم. پدرم که همواره یادشان با ماست، همیشه به من میگفتند: امروزِ خودت را نبین. باید طوری زندگی کنی که در ۱۰ سال دیگر هم سالم بمانی.
بدون دیدگاه