13:11
المیرا ندائی
ایرانم؛ سرزمین هزاران زخم و قصهام، قصههایی که در عمق قابهای ناگفته پنهان شدهاند، زخمهایی که هر یک همچون کلوزآپهای پر از احساس، روایتگر فریادی خاموش هستند.
این روزها، از زاویهی چشم فیلمسازانی همچون کیارستمی به تو مینگرم، به قاب دوربینی که زبانِ رازهای توست و پیچیدهترین احساسات انسانی را به زبان تصویر درمیآورد.
روزی میخواهم قصههایت را در دایره حرکت نرمِ دوربین، با نورپردازی دقیق و بازی سایهها بازگو کنم؛ قصههایی که در کادربندیهای استادانه، از نماهای لانگشات پر از سکوت کویر تا نمای کلوزآپ اشکهای مادرانه، زبان گویای درد و عشق و پیروزیاند.
برآنم تا روزی نزدیک، مرزهای روایت را جابجا کنم و صدای تو را به جهانیان برسانم.
ای خاک مقدس و پرصلابت،
تو نه فقط جغرافیا، که بوم نقاشی بیکرانی از نور و سایهای، که در آن جلوههای بصری همچون کنتراستهای تاریک و روشن، احساسات را تشدید میکنند، و هر فریم، همچون قطعهای از یک پازل بزرگ، روایتگر هویت و تاریخ توست.
قصههای تو، همچون سناریوهای ناتمام، منتظرند تا با رنگبندی دقیق نور، صدای محیط و کاتهای حسابشده و به موقع، جانی دوباره بگیرند و بر پرده سینما زنده شوند، تا جهان بفهمد چگونه از دل زخمها، میتوان به زیبایی و نور رسید.
زیرا که تو فراتر از یک سرزمین هستی؛ تو تجلی تمام احساسات و هویت من هستی، پردهای زنده از تاریخ، فرهنگ و هنر، که همچون نوری گرم در دل تاریکیها میدرخشی.
در هر دانهی خاک تو، زندگی جاریست، قصههایی نهفته که نسلها روایت کردهاند. از شعر حافظ و مولانا تا پردههای سینما،
که هر یک بازتابی است از روح بزرگت، روحی که در برابر طوفانها صبور و استوار ایستاده است.
تو هنوز همانجایی ایستاده ای که هنر نفس میکشد، جایی که نور و سایه به هم میآمیزند و قصهها در قاب تصویر به زندگی دوباره میرسند.
تو الهامبخش هزاران رویا و تخیل،
و صحنهای بیپایان برای خلق آثار بیبدیل هستی.
من هنوز در سکوت خاک تو، صدای توامان رنج و شادی را میشنوم، لحظههایی که در قاب دوربین ثبت شدهاند، نگاههایی که پر از امید و اشتیاقاند، و صداهایی که فریاد آزادی و عشق را فریاد میزنند.
و من، اینجا، در دل این خاک، وعده میدهم که هرگز فراموشت نکنم،
که قصههایت را بازگو کنم، و در مسیر خلق زیبایی، با تو باشم، خاک پرصلابتم …
۱۴۰۴/۰۴/۰۷
بدون دیدگاه