با توجه به آثار زیاد وودی آلن شاید هدر دادن وقت باشد که در همه فیلمهایش کاوش کنیم و از کمدیها و درامهای درجه یک او فراتر برویم، از این رو خواندن نظر منتقدان درباره وی خالی از لطف نیست.
به گزارش مهر، وودی آلن همان طور که هواداران زیادی دارد و به عنوان نابغه شناخته میشود، منتقدانی هم دارد. منتقدانی که به ویژه پس از تکرار دوباره اظهارات دخترخواندهاش در سال ۲۰۱۷، تصمیم گرفتند تا او را نادیده بگیرند. جدای از نقدهای اخلاقی، خواندن دیدگاه ۳ منتقد بر فیلمسازی آلن در مقاطع مختلف میتواند زاویه دوربین را اندکی متفاوت کند.
اوون گیلبرمن منتقد این روزهای ورایتی، در نقدی که ژوئن ۲۰۱۲ در انترتینمنت ویکلی منتشر شد، نوشت:
مشکل من با وودی آلن نحوه صحبت شخصیتهای اوست
به عنوان کسی که همیشه وودی آلن را یگانه میدانست، اعتراف میکنم در چند سال اخیر نسبت به فیلمهای او احساس سابق را نداشتهام. آخرین موردی که واقعاً دوستش داشتم «امتیاز نهایی» بود؛ درام جذابی که در لندن از شهوت، جاهطلبی، خیانت و قتل ساخته شده بود. او این فیلم را سال ۲۰۰۵ ساخته بود که با تغییرات هوشیارانهتر و پیچیدهتر از مضامین «جنایات و جنحه» در سال ۱۹۸۹ شکل گرفته بود. با این حال، در هفت سال پس از «امتیاز نهایی»، مطبوعات، شاید از اینکه وودی آلن در ۷۰ سالگی هنوز در حال ساختن یک فیلم در سال است، قدردانی میکنند، به نظر میرسد که دیگر از او درخواست نمیکنند، سرشناس شود. تماشاگران نیز به تازگی به وودی به عنوان یک جور نابغه شیرین نگاه میکنند که افسانه جهان وطنی شده و سازنده دسرهای خوش طعم برای کسانی است که به دسر بیشتر علاقهای ندارند.
خوب، من از ویژگیهای باحال «ویکی کریستینا بارسلونا» قدردانی کردم، اما در نهایت دلیلی وجود دارد که نمیتوانم آن فیلم، یا «نیمهشب در پاریس»، یا فیلم جدید «تقدیم به رم با عشق» را کاملاً بپذیرم. موضوع فقط این نیست که من دوست ندارم آلن را با فیلمی ببینم که برمبنای یکی از داستانهای کوتاه هوشمندانه و گرانبهای او که به اندازه یک فیلم بلند کش آمده، باشد. مشکلی که این روزها با فیلمهای وودی آلن دارم و مدت زیادی هم هست که دارم، این است که نحوه صحبت شخصیتها در آنها من را دیوانه میکند. آنها دیگر شبیه انسان نیستند، شبیه افرادی هستند که به نظر میرسد در حال خواندن خطوطی هستند که توسط کامپیوتری که سال ۱۹۷۸ برنامه ریزی شده، در مغزشان کاشته شده است. آنها پس از ارجاع به کی یرکگور، در مورد چیزهایی مانند «صداقت» و «عشق» صحبت میکنند (گاهی حس میکنم ایدهآل رمانتیکی که موجب فروش فیلمهای آلن میشود همین عشق ورزی با صداقت است) و همه شخصیتها این کار را به طرز آزاردهندهای کامل انجام میدهند.
جملات غمانگیز غیرخودانگیختهای که تقریباً هیچ ارتباطی با گفتار واقعی انسان ندارند. میدانم بسیاری از فیلمنامهنویسیهای عالی برمبنای سبک خلق شدهاند، اما جریان گفتوگوها در فیلمهای آلن بهطور عجیبی بیهوا شده است: یک نیمچه تقلید مسخره از خودآگاهی سبک مرکز منهتن که دارد به شهرهای بزرگ جهان صادر میشود. (فیلم بعدی چیست؟ – شب پرستاره در استکهلم؟) شاید به همین دلیل است که آلن، بیشتر و بیشتر، سعی میکند تا این پچپچههای روشنفکری را در بسیاری از شخصیتهایش با یک امتیاز آزاردهنده از ریتمهای معمولی پوشش دهد. البته منظورم همان لکنت زبان وودی آلنی است.
شما این لحن را میشناسید. وقتی اتفاق میافتد که یک بازیگر بسیار شیک و از لحاظ کلامی ماهر، مانند کنت برانا (در فیلم «سلبریتی») یا ویل فرل (در فیلم «ملیندا و ملیندا») یا مسلسل سوپرانوی الن پیج در فیلم «تقدیم به رم با عشق» باید نقش خود را درست با الگوهای صوتی وودی آلن، به شکلی عصبی و مقطع ادا کند. سالها پیش، این روشی بود که شوخ طبعیاش را قطع میکرد تا جملات تک خطیاش را طوری نشان دهد که انگار از دهان خود آنها تازه بیرون آمدهاند. به نوعی، لکنت وودی آلن معادل بود با لکنت دیوید ممت از دوران «گلنگری گلن راس»؛ یک جور پرخاشگری کلامی با شک و تردید به خود.
اما اگر به جسی آیزنبرگ و الن پیج گوش دهید که دوئلهای هنری و جذاب خود را در فیلم «تقدیم به رم با عشق» اجرا میکنند، مانند صدای دو نفر است که در حال خواندن از روی نسخه تلهپلی پیش از اینترنت در زندگیشان هستند. هیچکس دیگر به این شکل حرف نمیزند یا فکر نمیکند و شاید هیچکس هرگز این کار را نکرده باشد؛ زیرا اگر به فیلمهای عالی آلن بازگردید، فیلمهایی مانند «آنی هال» یا «منهتن» یا «هانا و خواهرانش»، میبینید هر شخصیتی صدای خودش را دارد. در «آنی هال» دایان کیتون به طرز معروفی حرف میزند: مثل یک وودی مونث لکنت زبان نمیگیرد، بلکه با تعجب عذرخواهی میکند و آن را به معاشقه بدل میکند. او یک موسیقی از شک و تردید خلق میکند. و هیچ فیلمی بیشتر از «منهتن» نمیتواند لحن رقابتی و ایدهآلیستی تلخ مکالمه نیویورکی در دهه ۷۰ را به تصویر بکشد. این آخرین فیلمی بود که وودی آلن با همکار سابقش مارشال بریکمن نوشت. ممکن است نکتهای در این مورد آخری قابل توجه باشد!
مشکل این روزهای من با وودی آلن
ای.او اسکات نویسنده نیویورک تایمز ۳۱ ژانویه ۲۰۱۸ نوشت:
وقتی خیلی جوان بودم وودی آلن بود که علاقه من را به فیلمهای خارجی و فیلمهای قدیمی، به موسیقی جز و ادبیات روسی، به فرانتس کافکا و مارشال مک لوهان برانگیخت. نسخههای جلد شومیز من از ۲ مجموعه اول داستانهای او؛ «حالا بیحساب شدیم» و «بیبال و پر»، به دلیل خواندنهای پیاپی و بیپایان، گوش سگی شده بودند. هیچ هدیهای به اندازه جلد گالینگور سومین کتابش «عوارض جانبی» که والدینم در یک کریسمس به من دادند، با چنان علاقهای به سرعت بلعیده نشد. نثر آقای آلن حتی بیشتر از فیلمهای او بر من تأثیر گذاشت. ویژگی مشخص او از بلندمرتبگی به پوچی، از بالا بودن به پیش پا افتاده بودن، من را به عنوان تعریفی خندهدار شگفت زده میکرد.
مردهای فیلمهای او تعریف قابل قبولی از مرد جذاب بود. دستاورد فیلمهای اولیهاش، که در «آنی هال» (هفتمین فیلم او در مقام کارگردان) به اوج رسید، تبدیل کردن یک آدم بداخلاق، اهل کتاب و خودآگاه به یک بازیگر بود. دستاورد بعدی او این بود که خود را به یک فیلمساز جدی تبدیل کرد بدون اینکه آن را تسلیم کند. شخصیت آلن در تجسم های مختلف خود ممکن است ناامن، کودکانه و احمقانه از نظر اجتماعی بدبخت (یا همه موارد فوق) باشد، اما او هرگز برای مدت طولانی مجرد نبود. جنبههای خلق و خوی او برای تمسخر – فراروشنفکری، فخرفروشی، یهودیت غیرقابل تقلیل – به عنوان سلاح اغواگری دوچندان شد. خود خوارکردن وی یک تاکتیک، تظاهر، یک طناب دوپینگ بود، و او کمتر گرفتار ناامیدی بود تا برآورده شدن خواستهایش.
باشه خوبه. نه برای همه پسران نوجوان اما در زیر این روانرنجوری و شانه بالا انداختنها، لکنت زبانها و خود را دست انداختنها، احساس قدرتمندی از استحقاق وجود داشت. شخصیت وودی آلن در فیلمهای وودی آلن تقریباً همیشه در حال عبور از یک زن به زن دیگر است که تحت تأثیر دیالکتیکی از افسون، ناامیدی و میل دوباره بیدار شده، قرار دارد. زنان هم معمولاً طرد شده، زیرک، نیازمند، کم عمق یا کسل کننده به نظر میرسند. جانشینان آنها، حداقل به طور موقت، جدی، احساسی، سخاوتمند و اغلب جوانتر و کمتر پابند مسایل دنیوی نسبت به زنان قبلی هستند. برای مدت بسیار طولانی، این امر نه به عنوان یک فانتزی خودخواهانه، بلکه به عنوان نشانهای از صداقت یا رهایی از تصورات احساسی عشق خانگی تلقی میشد.
بخشی از کار یک منتقد – یعنی هر کسی که علاقه جدی به فیلم دارد، چه حرفهای یا غیرحرفهای – قضاوت است و هیچ قضاوتی هرگز بدون بعد اخلاقی نیست. همچنین هرگز علاقه شخصی را نمیتوان کاملاً از آن جدا کرد. آنچه در حال حاضر از نظر اخلاقی در مورد کار آقای آلن بیشتر نگرانکننده است، میزانی است که من و بسیاری از همکارانم جنبههای زشتتر آن را نادیده گرفته یا به حداقل رساندهایم. حساسیتی که شیرین، مشکوک و خودسنجانه به نظر میرسید، ممکن است در تمام مدت ظالمانه، بدبینانه و خود توجیه کننده بوده باشد.
موضوع ساده نیست. فیلمها و نوشتههای آقای آلن بخشی از کارنامه هنری مشترک است. ارزیابی مجدد بخشی از کار معمولی فرهنگ است و در یک زمان فوقالعاده، کار به ویژه حیاتی و به ویژه چالشبرانگیز است. اگر می خواهید تماشای فیلم های وودی آلن را متوقف کنید، شما را سرزنش نمی کنم. اما من همچنین فکر میکنم که برخی از ما باید همه چیز را دوباره شروع کنیم.
من همه فیلمهای وودی آلن را دیدهام
ژولیت لاپیدوس ۳۱ مارس ۲۰۱۱ نوشت:
مانند یان فلمینگ و پی.جی. وودهاوس، وودی آلن هر بار با اجبار به همان زمینه خلاقانه قبلی باز میگردد. در مورد آلن، افراد سفیدپوست مضطرب و مرفهی که شرکای خود را عوض میکنند و ارجاعات فرهنگی را در جهانی خالی رها میکنند، موضوع اصلی هستند. میزان شباهتهای یک فیلم با فیلم بعدی قابل توجه است. موضوع فقط این نیست که او بازیگران را از نو میسازد یا مضامین کسالت خانگی و بیاهمیتی کیهانی را بازبینی میکند، بلکه او هر بار دوباره از همان فونت، استفاده میکند و انواع شخصیتها را بازیافت میکند: نیویورکی یهودی روان رنجور (تصویر خود فیلمساز)، روشنفکر خیانتکار، روشنفکر هیچپندار. او خطوط طرح را هم بازیافت میکند، حتی خطوط پانچ را بازیافت میکند.
با توجه به کارهای زیاد آلن، شاید هدر دادن زمان به نظر برسد که عمیقاً در همه آنها کاوش کنیم و از کمدیها و درامهای درجه یک او فراتر برویم. با این حال، حضور در افتتاحیه یک فیلم جدید وودی آلن برای من یک مراسم سالانه است. این نویسنده پرکار ۴۰ فیلم بلند نوشته و کارگردانی کرده است و چهل و یکمین فیلمش برای نمایش در ماه می در جشنواره کن آماده است. من همه آنها را دیدهام، همچنین فیلمهای اولیهای را که او نوشته اما کارگردانی نکرده است مانند «تازه چه خبر پوسی کت؟»، «دوباره بنواز سام»، فیلمهای کوتاه «صداهایی از شهری که دوست دارم» «اودیپ ویران میشود» و حتی فیلم «مردان بحران: داستان هاروی والینگر» را تماشا کردهام که یک فیلم ۲۵ دقیقهای است که دولت نیکسون را به سخره میگیرد. این فیلم که به عنوان یک برنامه ویژه تلویزیونی تهیه شده بود، قبل از پخش متوقف شد و من توانستم آن را در مرکز رسانه تماشا کنم. بسیاری از سینهفیلها میتوانند بهترین سطرها را درباره عشق و مرگ از فیلمهای آلن نقل کنند.
در دفاع از من، و در دفاع از او، این را در نظر بگیرید: اگرچه او به همان مضامین باز میگردد، اما تفاوتهای قابل توجهی در نحوه برخورد او با آن مضامین هست؛ تغییراتی که به تغییرات اساسی در ژانر (کمدی در مقابل درام) یا تغییر کیفیت میانجامد. در شیوه برخورد شخصیتهای آلن با ایدههایی که او را مشغول خود میکنند هم تنوع وجود دارد. آلن به این سوال که باید از نیستی چه چیزی بسازیم، در فیلمهای مختلف متفاوت پاسخ میدهد. گاهی هیچ چیز به معنای همه چیز است، گاهی اوقات هیچ چیز نیست.
زمانی که یک شخصیت آلن در وضعیت ذهنی خاصی قرار می گیرد، ممکن است اعلام کند زندگی بی معنی است، اما این لحظه خالی همیشه عملکرد یکسانی ندارد. به عنوان مثال در «دوباره بنواز سام» (۱۹۷۲) که کمتر دیده شده، آلن فلیکس (با بازی وودی آلن) میگوید جذب «زنان آشفته عاطفی» میشود و این اغراق نیست. عمق تمایل انحرافی او زمانی مشخص میشود که به زنی نزدیک میشود که به نقاشی جکسون پولاک نگاه میکند و می پرسد که برای او چه معنایی دارد. او پاسخ میدهد: منفی بودن جهان را بازگو میکند. هولناکی، تنهایی، پوچی وجود. هیچی. مخمصه انسان مجبور به زندگی در ابدیت مانند شعله کوچکی است که در خلأیی عظیم سوسو میزند. او همان زنی است که فلیکس به دنبالش بوده و از او میپرسد شنبه شب چه کار میکند؟ او پاسخ میدهد: خودکشی و فلیکس بیحوصله دوباره میپرسد: شب جمعه چطور؟
به نظر میرسد این زن بینام دقیقاً جهان بینی آلن را بیان میکند. او سال ۲۰۰۹ در مصاحبهای گفت فیلمسازی «من را از بلاتکلیفی زندگی، اجتناب ناپذیری پیری و مرگ عزیزان، کشتارهای دسته جمعی و گرسنگی، از هولوکاست – نه فقط قتل عام ساخته دست بشر – منحرف میکند».
اگر همیشه وسوسهانگیز است که آلن را با شخصیتهایی که به تصویر میکشد در هم آمیخت، تقریباً غیرممکن است که در فیلم «خاطرات استارداست» خود او را در نقش فیلمسازی که به عنوان مهمان افتخاری به جشنوارهای در هتل استارداست سفر میکند، نبینیم. سندی بیتس مانند خود آلن کمدی را برای نمایش درام رها کرده که باعث ناراحتی تهیه کنندگانش شده است. یکی از مدیران استودیو میپرسد: آیا او نمیداند که بزرگترین موهبتی را دارد که هر کسی میتواند داشته باشد؟ موهبت خنده؟ اما او به سبک قدیمی خود بازنخواهد گشت زیرا «احساس خندهداری ندارم. من به دور دنیا نگاه میکنم، و تنها چیزی که میبینم رنج انسان است.»
و سندی در یک برخورد نزدیک با گروهی از بیگانگان فضایی، میپرسد: چرا این همه رنج انسانی وجود دارد … آیا خدا وجود دارد … اگر هیچ چیز ماندگار نیست، چرا من برای ساختن فیلم یا انجام کاری این همه زحمت میکشم؟ اما بیگانگان هم میگویند که از فیلمهای او لذت میبرند؛ مخصوصاً از فیلمهای خندهدار اولیهاش.
چنین نوشتههایی است که باعث میشود برخی منتقدان از آلن به عنوان یک نابغه یاد کنند و برخی دیگر، مانند طرفداران سندی بیتس، آرزو کنند که او به فیلمهایی چون «پوست موز» برگردد. طبیعتاً، من خودم را در دسته اول میدانم و بیشتر این اتهام رایج را رد میکنم که فیلمهای «جدی» او بهطور غیرقابل تحملی خودپسندانه هستند و فقط برای بینندگانی که در رشته ادبیات تطبیقی تحصیل کردهاند و به قدرتهای درمانی روانکاوی اعتقاد دارند خوشایند است.
برای من اثبات اینکه وسواس آلن نشان دهنده یک بررسی هوشمندانه و در حال تکامل است، با سوالهای بزرگی که در «جنایت و جنحه» (۱۹۸۹) نهفته است، که شامل نه تنها یک، بلکه چندین لحظه پوچ ماندگار آن است، معنا مییابد.
آلن بازیگران را بر اساس خطوط اخلاقی تقسیم میکند: کسانی هستند که معتقدند چارچوب اخلاقی برای جهان هستی وجود دارد، کسانی که مفاهیم ارزش و مسئولیت را رد میکنند، و کسانی که هنوز تصمیم نگرفتهاند که کدام طرف را بگیرند و شخصیت اصلی، جودا (مارتین لاندو) که در اردوگاه سوم است، وقتی محبوب سابقش تهدید میکند که گذشتهشان را برای همسرش فاش میکند، وارد اردوگاه دوم میشود. دولورس را به قتل میرساند و موفق میشود بدون گناه زندگی کند. من مطمئن هستم که هر غیر روان پریشی وقتی که یهودا همسرش را در صحنه آخر در آغوش می گیرد، احساس ناراحتی مثبتی خواهد کرد.
در «ساختارشکنی هری» (۱۹۹۷)، که شایستگیهای هنر را از دیدگاه هنرمند در نظر میگیرد، کار خلاقانه را به عنوان آخرین راه حل برای کسانی که بیش از حد رقت بار هستند و نمیتوانند آن را در واقعیت داشته باشند، ارایه میکند. در اینجا، هنر به شما کمک نمیکند که از زندگی قدردانی کنید، شما را از ناامیدیهایش دور می کند.
هری بامزه است، اما خوب و جذاب نیست. او خودشیفته و تکراری است. دوستان و خانواده او این عیوب را می بینند و بیشترشان او را رها میکنند. چیزی که فیلم را کاملاً غمانگیز نمیکند این است که شخصیتهای فیلم حداقل از هری قدردانی میکنند و در سکانس پایانی از زحماتش تشکر میکنند.
از آن زمان به بعد او ۱۴ فیلم بلند دیگر ساخته که میتواند محصول یک عمر برای بسیاری از نویسندهها و کارگردانها باشد و علیرغم تعهد من به فیلمهای آلن، من بیشتر این تقلیدهای نسبتاً بیدقت از آثار قبلی او را قبول دارم. فقط این نیست که آلن همان سوالها را مطرح میکند، او اکنون همان پاسخها را تکرار میکند.
از آنجا که پیش از این زمان زیادی را برای فیلمهای آلن صرف کردهام، به زیارت سالانهام بدون توجه به کیفیت ادامه میدهم و در انتظار آواز قوی او هستم.
بدون دیدگاه