جمشید پوراحمد
با آمدن فرهنگ پرهزینه و پرماجرای استادام مقیم در فرهنگستان، که دیگر حرف‌های‌شان حتی در بازار سیداسماعیل هم خریدار نداشت، برگردان کردن نام اجناسی مثل کراوات که درازآویز زینتی نامیدن‌ و یا تبلت را به اسم رایانک مالشی صدا زدند، من نیمه‌شبس دوازده جلد «کوچه»، از کتابهای ارزشمند احمد شاملو را در جای امنی جاسازی کردم!
اما قبل از تشریف فرمایی فرهنگستان و قبل از زیاده‌گویی‌های بی معنا، که بخشی از گفتمان سفید سوادان جامعه است، همه چی سر جای خودش بود و نام خودش را داشت…
بگذریم.
به دلیل دنبال کردن مطالب بانی‌فیلم، یادداشت‌های کاملا آگاهانه، تخصصی، هوشیارانه و مرغوب آقای جبار آذین را می‌خوانم.
این نوشته‌ام اشاره‌ای‌ست به یادداشت اوس محمود و سریال پایتخت.
دقت کردید ما مردم عادی، مردمی که به زنجیر قوی ارتباط وصل نیستیم و از سرطان گرانی، کمبود و نبود همه چی، داریم ذره، ذره آب و در فشار زندگی حل و ناپدید می‌شویم؟!
در همین شرایط مرگ‌های زودرس و بیشتر شدن تمایل به انتخاب گزینه مرگ، تا زندگی، شعار اکثر مسئولین، مدارا کردن و تاب آوردن در برابر مصیبت‌های ناشی از تحریم و گرامی‌ست. جالب‌تر اینجاست که همین مسئولین، حتی آدرس نانوایی محل زندگی‌شان را هم نمی‌دانند و مطمئنم که برای خرید مرغ مصرفی خانه‌شان، یک مرغداری خریداری می‌کنند!
همه اینها در کنار شعارهای تلخ، گزنده و خانمان سوزی که می‌گویند مثلاً «…با نخوردن گوشت،مرغ، لبنیات، سبزیجات، میوه جات و حبوبات نخواهید مرد!!» عذاب‌آورتر است!
تلویزیون و سینما هم مستثنی از این عملکرد و شعارها نیستند و اتفاقات آن کاملاً تعمدی و از روی قصد است؛ حضرات بالانشین این دو رسانه، برای این عمد خود، اتاق فکر پرهزینه هم برقرار می‌کنند و به نظر می‌آید از نگرانی و ناراحتی امثال بنده و شما لذت هم می‌برند.
به خاطر دارم یکی از مدیران تلویزیون در پروازی می‌گفت که رنج شما، باعث خوشحالی ماست. و همین چند سال پیش بود که مدیر اسبق شبکه سه سیما در جلسه‌ای فرمودند؛ مهم نیست بیننده چه می‌خواهد، مهم این است که ما چه می خواهیم!
سال‌هایی را که در تئاتر فعالیت داشتم، دو نمایش سیاه‌بازی را به اتفاق سیدحسین یوسفی، عرب‌زاده‌ و سعدی افشار به صحنه بردم. یوسفی و عرب‌زاده، صفر سواد بودند و سعدی افشار«ای». آنها سیناپس و یا چارچوب قصه را می‌آموختند و بقیه نمایش را با قدرت و توان بداهه گویی‌شان اجرا و دست آخر رضایت تماشاچی را جلب می‌کردند. اوج ابتذال و زشت‌گویی این هنرمندان تکرار نشدنی سیاه‌باز در نمایش، در چند دیالوگ مثل «چوس ماش‌» خلاصه می‌شد!
سال‌ها از زمان گذشته و گویا ابتذال استفاده از کلمات هم دچار تغییرات بنیادی شده که در برخی از بخش‌های سریال «پایتخت» و ورود مهمان‌های خارجی شاهد بودیم.
جالب است تمام کسانی که جلوی دوربین این سریال قرار گرفتند، حتی به اندازه یک نمایش سیاه‌بازی چارچوب، خلاقیت و توان بداهه گویی نداشتند!
بازی اگزجره و دیالوگ‌‌های بی ارتباط سلبریتی پرکار میلیاردی امروز سینما و بازیگر نقش دیروز «مردی‌گو» سریال پایتخت!
…و یا صحنه طولانی توام با هجویات خسته کننده داخل کمپر و ناتوانی تنابنده در هدایت متنی و شکلی «پایتخت»، موجی از خشم را به جای خنده به جا گذاشت.
کارمند بانکی می‌گفت؛ به خدا اگر مبلغ نجومی‌ای را که صرف ساخت سریال پایتخت شده و آن همه دستمزد نامتعارف اکثراً نابازیگران آن، بین مردم عادی تقسیم می‌شد، بیشتر شاهد شکوفایی شادی میان مردم عادی می‌شدیم و این سخاوت مالی که صرف «پایتخه» شده به جیب مردم می‌رفت، همانند شکوفه های گیلاس زیبا روی اعصاب و روان مردم اثربخش می‌بود.
در فرصت پیش آمده از آقای جبار آذین به دلیل انعطاف و مثبت‌اندیشی و احترام نسبت به پیشکسوتان، قدردانی می‌کنم.
در همین رابطه چندی پیش یادداشتی را برای تقدیر از همایون بازیگر (محمدعلی تبریزیان) و یکی از تهیه کننده‌های قدیمی سینما نوشتم.
البته، چند روز قبل یادداشتی از بنده با تیتر «رتوریک سال گذشته من» منتشر شد که در آن به یادداشت‌هایی اشاره داشتم که از نوشتن آن پشیمان هستم!
یکی از این یادداشت‌ها مربوط به دوسال قبل و آقای همایون است؛ معمولاً در چنین مواقعی می‌توان از آن روی سکه آقای همایون هم نوشت. با این اشاره که بنده با آقای همایون رفت و آمد و ارتباط بسیار داشتم، فقط خواستم بنویسم که آقای همایون، اگر صدای عزت‌اله مقبلی را از شما می‌گرفتند چه می‌شد؟ حتماً یادتان هست به دلیل داشتن صدای ضعیف نتوانستید روی صحنه تئاتر دوام بیاورید!
بازهم به فردین عزیز رسیدیم و اینکه در مقابل دریافت هر لیوان آبی. یک لیوان شربت غلیظ می‌آورد…
یاد فردین بر پیشانی خاطرات شیرین سینمایی‌ها و سینمادوستان، حک شده است.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *