‎در فیلم سینمایی «مست عشق» تلاش برای هم مسیر شدن با قهرمانان در مسیر قهرمانی‌شان بی‌ثمر می‌ماند با این وجود فیلم همچنان وجه لطیف و رویکرد معمایی کارهای حسن فتحی در سریال سازی را حفظ کرده است.
‎به گزارش مهر، فیلم سینمایی «مست عشق» به کارگردانی حسن فتحی و تهیه‌کنندگی مهران برومند و حسن علیزاده روزهای پایانی اکران خود را در سینماهای کشور می‌گذراند. در همین راستا آسیه زارعی فعال رسانه در یادداشتی درباره ویژگی‌های این اثر سینمایی نکاتی را یادآور شده است.
‎شهاب حسینی، پارسا پیروزفر، حسام منظور، هانده ارچل، ابراهیم چلیکول، سلما ارگج، بنسو سورال، بوراک توزکوپاران، هالیت ارگنچ و بوران کوزوم بازیگران این فیلم هستند.
‎در این یادداشت آمده است:
‎«مست عشق؛ چهل تکه ای برای راضی کردن همه
‎فیلم «مست عشق» با موضوع زندگی مولانا و شمس تبریز، از اول قرار بود فیلم سختی باشد. سخت چون نشان دادن عرفان فی ذاته کار سختی است، چون بعضی بدشان نمی آید به زوج مولانا و شمس برچسبی جدید از جنس تمایلات باطل خودشان بزنند، چون جزئیات زیادی از زندگی این دو نفر روشن نیست و البته چون فیلم‌سازی بین المللی همیشه چالش های خودش را دارد به ویژه اگر با نگاه تصاحب شخصیتی باشد.
‎خود فیلم – البته نسخه فارسی فیلم که ظاهرا متفاوت از نسخه ترکی آن است – با وجود سکانس های کوتاه و جلو عقب رفتن در زمان، همچنان وجه لطیف و رویکرد معمایی کارهای حسن فتحی در سریال سازی را داشت و می توانست بیننده را همراه نگه دارد حتی بدون نیاز به استفاده از جاذبه های ترکی.
‎همراه می شدی ولی درگیر نه. تلاش برای هم مسیر شدن با قهرمانان در مسیر قهرمانی شان بی ثمر می ماند. مولانای ابتدای فیلم چالش خاصی با زندگی اش ندارد، گم شده ای ندارد، به قول پدرش روی پله سستی نمانده که راه پس و پیش نداشته باشد. نه خودش چنین حسی دارد و نه مخاطب این حس را پیدا می کند. چالش هایی که مطرح می کند از جنس تواضع یک عالم بزرگ است نه یه گره درونی.
‎مواجهه با شمس و سوال او چالشی برایش پیش می آورد که می توانست برای مخاطب هم پیش بیاید و او را در سلوک مولانا همراه کند: «ظرف تو چقدر گنجایش دارد؟» اما مکالمات شکل گرفته بعدی که مولانا را از بزرگ روم بودن به «هیچ کس» بودن می رساند هیچ کجا واقعا مخاطب را درگیر نمی کند و بعد از دیدن فیلم هم نمی توان دقیقا گفت آنها چه مسیری در درک هستی و جامعه پیش می بردند. کراماتی که از شمس صادر می شود در اصل داستان، برای مولانا راهی به سوی معنا باز می کند اما در منطق فیلم از تردستی فراتر نمی رود و نمی فهمیم چرا باد و طوفان بلند شد یا کتاب ها خشک از آب بیرون آمدند. یک پرانتز همین جا بگذارم که بعضی مطالب فیلم را اگر زندگی مولانا را به طور مختصر نخوانده بودی متوجه نمی شدی مثلا همراهان من در سینما، اینجا متوجه خشک بیرون آمدن کتاب ها نشدند و تصور کردند متن کتاب ها عوض شده یا حسام الدین چلبی که حسام منظور نقش او را بازی می کرد برای آنها یکی از پسران مولانا تصور می شد.
‎فیلم به خوبی از پس چالش محبت بین شمس و مولانا برآمده است. فقط ظاهرا کارگردان مثل ما درگیر «شمس نمایان» این زمانه نبوده است؛ کسانی که خود را به طور غیررسمی به بزرگان و علما و سیاستمداران نزدیک می کنند و از سرمایه قدرت آنها که در نتیجه منبع درستی از قدرت مثل علم و سواد یا موقعیت مدیریتی و سیاسی ایجاد شده، بدون طی مراتب استفاده و اعمال زور و قدرت می کنند. این فیلم فاصله ای بین رفتار شمس و این گروه قائل نشده است. حسن فتحی معمولا در سریال هایش خطوط تبیینی به این شکل را خوب پیش می برد ولی احتمالا فیلم سینمایی برای او عرصه فراخی برای این کار نیست.
‎در نهایت در مسیر قهرمانی مولانا اگرچه دلتنگی اش برای شمس به خوبی ترسیم شده اما انتهای مسیر مبهم او تنها به نوعی رهایی در پناه بردن به رقص سماع می رسد. او در برهه های مختلفی که لازم بوده فعال باشد – در زمان حضور شمس- ساکت و نظاره گر بوده است؛ در مجلس قاضی شهر یا در مواجهه با زن فراری از فاحشه خانه. قائدتا بعد از رفتن شمس، لازم بود اینکه خودش به خورشیدی تبدیل شده را بازنمایی کند اما چنین رفتاری پیش نمی آید. در حالی که در زندگی او می خوانیم که او که بعد از دوره حضور و رفتن شمس تصور می شد که شکوه و شوکتش رفته باشد در زمان فوتش، همه از مسلمان و یهودی و مسیحی به بدرقه اش رفتند. چه نمودی از این هویت در فیلم بود جز رقص سماع!
‎در شخصیت شمس تبریزی، حضور شهاب حسینی در این نقش که برای مخاطب ایرانی با خاطرات نقش های خوبی همراه است از منفی بودن عشق پیرمردی به دختر جوان کم می کند اما باز هم در این عشق همراهی مخاطب را ایجاد نمی کند و حتی با دلشکستگی بعدی شمس هم نمی توان همراه شد. اتفاقا اگر لطافت فیلم حسن فتحی و بازی شهاب حسینی نبود، متن فیلمنامه با پیرمردی که با ادعای تغییر بزرگان آمده و از راه نرسیده عاشق دختری جوان شده، حرف هایی از حمایت از زنان می زند و بعد روی بیرون رفتن زنش از خانه حساس است شخصیت بدی را نمایش می دهد به ویژه که بیشتر اوقات با لحنی آخوندی و با عتاب و خطاب حرف می زند و قابلیت های شهاب حسینی در خوش صحبتی را نیز به کار نمی گیرد.
‎در فیلم حسن فتحی که در سریال ها در مسیری قابل قبول از عشق زمینی به عشق الهی یا عشق امام حسین (ع) می‌رسیده عجیب است که این عشق را نتوانسته در مسیر رشدی جدید برای شمس و همدلی و نزدیک شدن مخاطب به او استفاده کند. شاید کمی رفتار عارفانه و سالکانه و پیش‌قدمی از طرف کیمیا و کمی خجول تر بودن شمس در رقابت با مرد جوان عاشق می توانست این رابطه را شکل دهد و شمس و کیمیا را به جمع زوج های عاشق ادبیات نزدیک کند.
‎شخصیت دیگری که می توان گفت مسیر قهرمانی اصلی برای او دیده شده است فرمانده شهر اسکندر بیگ است. فیلم با نبرد درونی او شروع می شود و افت و خیزهای او در این نبرد تا جاهایی متناسب با اتفاقات و تصمیماتش پیش می رود. قرار بر این است که گفت‌وگوی با مولانا و شمس او را به هدف برساند. هدف هم بهتر از مولانا تعریف شده است. اسکندر بیگ دست از دنیا و مقام می کشد، از دختر دلجویی می کند و به سماع مشغول می شود که برای او نمودی از آزادی جدیدش می تواند باشد. اما اینکه آن گفت‌وگوها چطور به این نتیجه می رسد نامعلوم است. بیننده همه آن صحبت ها را می بیند ولی نقطه رهایی یا هدایت ویژه ای در آن نیست که الهام بخش باشد.
‎جدای از همه این ها، در مجموع آیا بیننده درکی از اسطوره ای بین المللی با خاستگاه و شعر فاخر ایرانی و سرزمین ترک زبان پیدا می کند؟ آیا نزدیکی آن زمان ترک ها با ادبیات فارسی و عربی حس می شود؟ آیا درگیر شیرینی شعر مولانا می شود طوری که بعد از فیلم حتما به سراغ کتاب یا اشعار او برود؟ یا متوجه مهمان بودن مفهومی مولانا و شمس در قونیه می شود در حالی که به عکس دو هنرپیشه این نقش ها، پدر مولانا ناگهان با بازی هنرپیشه مشهور ترکیه ای است که تبار دیگری برای او را جا می اندازد. در بیشتر فیلم درگیری نشدن با موقعیت بهانه ای از جنس احترام به نقل تاریخی دارد؛ اما با این اتفاقات در روایت تاریخی نقل شده نیز خدشه وارد می کند.
‎و درباره رقص سماع – که حتما وظیفه کارگردان هایی که در ترکیه کار می سازند تعهدی در قبال مشارکت کننده و معرفی جاذبه های گردشگری آنجا هست – اما بی ارتباطی آن با فیلم و محفلی که یکباره و بدون پیش زمینه ای نتیجه فیلم می شود، گذشته از همه تشکیک های تاریخی و دینی بر آن، در نمادسازی فیلم اشکال ایجاد کرده است. شاید برای اسکندر بیگ نمادی از آرامش در اثر تصمیمات نهایی و موفقیت در نبرد درونی باشد ولی برای مولانا و حسام الدین و بقیه مردم شهر مشخص نیست چه مسئله ای حل شده است.
در مجموع کار فرهنگی ای که قرار است همه را راضی نگه دارد معمولا قدمی فراتر از آن برنمی دارد. از چنین کاری نمی توان انتظار یک اثر ماندگار در عالم هنر را داشت.»

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *