منصور اوجی درباره شعرهای خود میگوید: کوتاهی، روشنی، تم مرگ، شور حیات و زندگی ویژگیهای شعر من است، اگرچه در شعر من تم مرگ وجود دارد اما غیر از آن شور حیات نیز در اشعارم وجود دارد و مرگ گرچه میآید اما آنکه برنده است، زندگی است.
به گزارش ایسنا، منصور اوجی متولد نهم آذرماه سال ۱۳۱۶ در شیراز بود و در ۸۴ سال عمری که پشت سر گذاشت، بیش از ۶۰ سال شاعری کرد و حدود بیست و چند کتاب شعر در کارنامه شعری خود به ثبت رساند.
به گفته خودش نخستین شعرش با عنوان «لحظه» در سال ۱۳۳۶ یا ۱۳۳۷ در مجله «فردوسی» منتشر شد. همچنین نخستین مجموعه شعرش با عنوان «باغ شب» در سال ۱۳۴۴ در انتشارات آیین تربیت در شیراز منتشر شد.
او پس از سالها شاعری و در سالهای پایانی عمر خود میگفت «من شعر نمیگویم، شعر مرا میگوید».
این شاعر درباره خودش گفته بود: پدرم شاعر بود و آن زمان چون وسایل سرگرمکننده نبود، ما شعرخوانی میکردیم؛ در نتیجه، من ارثی و محیطی شاعر شدم. دو خواهرم نیز شعر میگویند.
کلاس ششم ابتدایی بودم که یک هفته مریض شدم و در خانه ماندم. در کتابخانه پدرم، رباعیات خطی خیام را یافتم و اگر شعرم کوتاه شد و تم مرگ یافت، تأثیر همین رباعیات خیام بر من بود. در دبیرستان که بودم، اول غزل میگفتم.
در سیکل دوم دبیرستان دو کتاب «زمستان» مهدی اخوان ثالث و «هوای تازه» احمد شاملو منتشر شده بودند و من توسط این دو کتاب با شعر نیمایی آشنا شدم و نهایتاً به شعر نیمایی کشیده شدم و شعر گفتم. کوتاهی، روشنی، تم مرگ، شور حیات و زندگی ویژگیهای شعر من است، همچنانکه خیام و باباطاهر شعر کوتاه میگفتند من نیز کوتاه شعر میگویم. شفافیت شعر من از سعدی میآید که روشنی و شفافیت دارد. اگرچه در شعر من تم مرگ وجود دارد که ناشی از فوت مادر و پدربزرگ و دیگر عزیزان است، اما غیر از آن شور حیات نیز در اشعارم وجود دارد و مرگ گرچه میآید اما آنکه برنده است، زندگی است.
به بهانه زادروز او تعدادی از شعرهایش بازنشر میشود:
در زیر این بلند
ما شرقیان هماره سرودی سرودهایم
با تیغ بر گلوگاه
در نوبت پگاه:
– “بر سبزههای خاک
پروانهایم ما
با طول عمر خویش
کوتاه، مثل آه!”
******
خوشا گلی که بروید مدام
و تا به پس مرگ
که مرگ، خط زدن جسم ماست از دنیا
و نام پاره ای از ما.
ولی نه نام تو، شاعر،
ولی نه نام شما،
خوشا گلی که ببوید مدام .
*****
کجاست بام بلندی؟
و نردبام بلندی؟ –
که بر شود، و بماند بر سر دنیا
و بر شوی و بمانی بر آن و نعره برآری:
– “هوای باغ نکردیم و دور باغ گذشت!…”
*****
جیرجیرک توی تاریکی
او به یاد کیست
کاین گونه بلند یک نفس می خواند؟
او به یاد کیست، کاین گونه مدام؟
جیرجیرک توی تاریکی ، آه!
****
در من هزاران خاطره بیدار کرده است
گاهی زلال خنده ای، برگی بر آبی
گاهی چراغ روشنی در نقطهای دور
گاهی سرود سهرهای
گاهی گلی سرخ.
بدون دیدگاه