جمشید پوراحمد
دقیقا شصت سال پیش در یک صبح جمعه، توسط برادرم منوچهر پوراحمد به تئاتر اصفهان واقع در چهارباغ، دروازه دولت رفتم. قبل از آمدن به تئاتر من فقط یکبار برای دیدن فیلم «آقاجنی شده» با بازی معزالدیوان تفکری و خرید بلیت پنج ریالی به سینما رفته بودم، چون برادرم هنرپیشه تئاتر بود، زودتر از دیگر تماشاچیها وارد سالن نمایش شدم، از تجربه یکبار رفتن به سینما استفاده کردم و در انتهای سالن روی اولین صندلی نشستم.
دقایقی بعد کنترلچی سالن، گوشم را گرفت و مرا روی اولین ردیف و اولین صندلی نشاند؛ کارش خیلی به من برخورد!
تا پرده باز شد تفاوت تئاتر با سینما را دریافتم. نمایش «خیر و شر» کار مرد ِبزرگ تئاتر ایران، استاد فرهمند بود، نقش خیر نمایش را مسعود ولدبیگی و نقش شر را منوچهر پوراحمد بازی میکرد.
ولدبیگی و پوراحمد فقط همکار نبودند، رفاقت و برادریشان، ید طولایی داشت، قصه نمایش بسیار تاثیرگذار بود، مسعود ولدبیگی در هشت سالگی خیر رفتار و اندیشه زندگیم تا همین امروز شد؛ دوازده سال بعد، با حمایتهای بیدریغ تقی ظهوری در مقام نویسنده و کارگردان، در تئاتر جامعه باربد در لالهزار، نمایش «عشق و اتفاق» را به صحنه بردم و «خیر» ماندگار زندگیم (مسعود ولدبیگی) جوان اول و گریمور نمایش شد.
من فقط بیست سال داشتم و این تئاتر، اولین تجربه نمایشیام بود.
بسیارکم تجربه بودم اما مسعود ولدبیگی با جغرافیای معرفت، دانش و تجربهاش با تمام وجود، در کنارم ایستاد و صادقانه میگویم، من در کنار شایستگی مسعود ولدبیگی ایستاده بودم و بخت و اقبال مضاعف که برادرکوچک منوچهر پوراحمد هم بودم.
مسعود ولدبیگی و منوچهر پوراحمد در خیابان کاخ جنوبی، آپارتمانی مشترک برای زندگی داشتند.
من نزد مسعود ولدبیگی اعتبار ویژهای داشتم، به همین دلیل جای کلید و اجازه ورود در غیابش به اتاقش را داشتم. تاروپود زندگی مسعود ولدبیگی بر اساس بهداشت و انضباط استوار بود.
بخشی از اطاق وسایل گریم و صورتهای گچی بود، که هر شب تا صبح روی یکی از این صورتها کار میکرد و هر صبح چهره یکی از بزرگان بیشتر سینمای امریکا را خلق میکرد؛ رابرت میچم، جان وین ، تونی کرتیس، برت لنکستر و…
مسعود ولدبیگی بیاغراق پیکاسوی گریم ایران بود.
در سالهای بعد از انقلاب به همراه همسرش زری ولدبیگی چندین نمایش را روی صحنه بردم. کودکی سحر ولدبیگی تا خانمیاش، هنرمند و صاحبنام شدنش را در رفت و آمد خانوادگی دیدم.
مسعود ولدبیگی در داشت و نداشت، در گمنامی و شهرت، همچون سلطان زندگی میکرد، شیک پوشی، ادب و نزاکت، مهربانی و زیباگوئیاش از او شخصیتی متفاوت ساخته بود…
فقدان او برای دوستانش و جامعه سینمایی مملکت، دشوار و باورنکردنیست…
روحش شاد باشد و یادش گرامی.
*بنه درختی است که در بلوچستان میروید و یکی از شاهکارهای بینظیر آفرینش است و شاید تنها دلخوشی مردمان و خاک بلوچستان…
————————————————————————
عکس پایین صفحه مربوط به یکی از تئاترهاییست که در سال ۱۳۶۰ در لاله زار تئاتر دهقان (جامعه باربد سابق) اجرا شده بود.
شرج عکس:
ایستاده از راست: شهرام یکه تاز، هادی اسلامی، شراره صدر (صدف)، منوچهر وثوق، روشن ضمیر، بهرام محمدی پور، نعمت اله گرجی، داریوش رازپوش، رضا رخک و احمد نصر
ردیف وسط
نشسته از راست: زرین ولدبیگی (همسر مسعود ولدبیگی)، مسعود ولدبیگی، اسدی مدیر تئاتر جامعه باربد، ناصر گیتیجاه، محمد ورشوچی و اکبر دودکار حقیقی.
نشسته از راست (روی زمین): شهناز نامدار، ژاله صدارتی، اصغر زمانی و جعفر رازپوش
بدون دیدگاه