عمران صلاحی را بیشتر با طنزهایش میشناسند؛ مردی که میگفت در جوامع سیاستزده طنز سلاح یک طنزنویس است.
به گزارش ایسنا، هرجا سخن از طنز و فکاهه است، یکی از نامهایی که به زبانها میآید عمران صلاحی است، او رفیق کوه و درکه خیلیهاست و تاجایی که فرصت میداد، هر پنجشنبه به درکه میرفت، همیشه این جمله را تکرار میکرد که «امیدوارم هر چه کم میآورم، نفس کم نیاورم»؛ اما طنز تلخ ماجرا اینجاست که سرانجام نفس کم آورد و زندگی بر او تمام شد؛ ۱۷ سال پیش به خاطر درد قفسه سینه به بیمارستان رفت و در نهایت ۱۱ مهرماه ۱۳۸۵ بر اثر ایست قلبی در ۶۰ سالگی درگذشت. خود را اینگونه معرفی کرده بود: «نامم عِمران است و فامیلم صلاحی. نام کوچکم را عمویم مراد انتخاب کرده است؛ از قرآن و سوره آل عمران. ترکها به من میگویند عیمران و فارسها گاهی با کسره و اکثرا با ضمه صدایم میکنند… دهم اسفند ۲۵ در تهران متولد شدهام؛ چهارراه گمرک امیریه. البته نه وسط چهارراه، اگر چه گفتهاند «خیرالامور اوسطها». اما زندگی ادبی و هنری من. قدیمترین شعر و نوشتهای که از خودم پیدا کردهام، تاریخ پنجشنبه ۳۷.۱۱.۳۰ را دارد. برخلاف تصور خواننده، خیلی غمانگیز است.»
صلاحی پس از فراغت از تحصیل از دبیرستان وحید (تهران)، نخستین شعر خود را در مجله اطلاعات کودکان به سال ۱۳۴۰ چاپ کرد. در سال ۱۳۴۱ به همکاری با روزنامه «توفیق» پرداخت و همانجا با پرویز شاپور آشنا شد. سپس به سراغ پژوهش در حوزه طنز رفت و در سال ۱۳۴۹ کتاب «طنزآوران امروز ایران» را با همکاری بیژن اسدیپور منتشر کرد که مجموعهای از طنزهای معاصر بود. او شعر جدی هم میسرود و نخستین شعرش در قالب نیمایی در مجله «خوشه» به سردبیری احمد شاملو در سال ۱۳۴۷ منتشر شد. سپس در سال ۱۳۵۲ به استخدام رادیو درآمد و تا سال ۱۳۷۵ که بازنشسته شد، به این همکاری ادامه داد. او سالها همکار شورای عالی ویرایش سازمان صداوسیما بود. این طنزپرداز همچنین سالها در مطبوعات از جمله «گلآقا» طنز مینوشت.
صلاحی با «گلآقا» با نامهای مستعار ابوقراضه، بلاتکلیف، کمال تعجب، زرشک، تمشک، ابوطیاره، پیت حلبی، آب حوضی، زنبور، بچه جوادیه، مراد محبی، جواد مخفی، راقم این سطور و… و با مجله بخارا همکاری داشت.
اما چاپ صفحه «حالا حکایت ماست» در مجلات دنیای سخن، کارنامه و آدینه، طنزهای او را سر زبان ها انداخت. که این نوشتهها در سال ۱۳۹۳ توسط انتشارات مروارید در مجموعهای جمعآوری شد.
او کار طنز را خیلی سخت توصیف کرده و میگفت: «کار طنزنویس، خیلی سخت است. او میخواهد هم بازاری ننویسد و هم طوری بنویسد که همه مردم کارش را بفهمند؛ هم حرفش را بزند و هم گزک دست این و آن ندهد. کار طنزنویس، روی لبه تیغ راه رفتن است.» البته معتقد بود برخی طنز را هنر نازلی میدانند: «در دیوانهای شعر گذشته میبینیم که همیشه قصاید را در ابتدا آوردهاند و هزلیات و هجویات را در آخر؛ چون قصاید زبان فاخر درباری داشته و هزلیات و هجویات زبان کوچه و بازار و برای مردم عادی بوده است. به این دلیل در آخر دیوانها مینشاندهاند. از قدیم طنز را هنر نازلی دانستهاند که کار آدمهای علاف است و در مطبوعات هم حتی طنز را در آخرین صفحات میگذاشتند که البته در این هفت یا هشت سال گذشته به آن توجه بیشتری در مطبوعات میشود.»
صلاحی درباره اینکه مردم از هر حادثهای موقعیت طنز میسازند، گفته بود: «خیلیها هستند که طنز غیرعمد میگویند و طنزنویس به عمد طنز میگوید. طنز در هر شرایطی میتواند شکل بگیرد، منتها در اجتماع سیاستزده طنز تبدیل به سلاح میشود. وظیفه من طنزنویس عریان کردن واقعیت و نشان دادن زشتیها و خالی کردن سوژه از ابهت دروغین است. حتی در جوامعی که سیاستزده نیستند طنز شکل و وظیفه دیگری جز این ندارد.»
عمران صلاحی شاعر هم بود و اکبر اکسیر این را که صلاحی فقط طنزپردازی شهره شد، دسیسه میخواند: «در شعر صلاحی، ما فقط با یک تهاجم شهرت مواجهایم و هرگز چهره واقعی او را نتوانستیم ببینیم؛ زیرا وقتی اسم او میآید، تنها طنزها و جوکهایی از او به ذهن میآید که بیشترشان را بعدا به او نسبت دادند. جامعه ادبی ما هرگز نفهمید که عمران صلاحی بنیانگذار غزل ساده و شعر نو ساده است. او بیشترین زحمات را در این زمینه کشید و اگر امروز غزل فارسی به این شیوایی رسیده، مدیون تلاشهای عمران است.»
«طنزآوران امروز ایران»، «گریه در آب»، «قطاری در مه»، «ایستگاه بین راه»، «پنجرهدن داش گلیر و آینا کیمی» (به زبان ترکی)، «حالا حکایت ماست»، «رؤیاهای مرد نیلوفری»، «شاید باور نکنید»، «یک لب و هزار خنده»، «آی نسیم سحری»، «ناگاه یک نگاه»، «ملانصرالدین»، «باران پنهان»، «از گلستان من ببر ورقی»، «هزار و یک آیینه»، «گزینه اشعار» و «مرا به نام کوچکم صدا بزن» (گزینه شعرها) از جمله آثار منتشرشده این شاعر و طنزپردازند.
بدون دیدگاه