فریبا صدیقیم از تجربه نوشتن در مهاجرت میگوید و اظهار میکند: وقتی در معرض دو فرهنگ مختلف، با همه تفاوتهای پرجوش و خروشش قرار میگیریم، دیگر نمیتوانیم آن آدم سابق باشیم ولو اصرار داشته باشیم و آرزو کنیم.
به گزارش ایسنا، فریبا صدیقیم متولد سال ۱۳۳۸ در تهران است. تا ۱۱ سالگی در شهرستان نهاوند زندگی کرده و بعد با خانواده به تهران مهاجرت کرده، در سال ۲۰۰۱ هم همراه با خانواده به آمریکا رفته است. او با شرکت در کلاسهای ادبی رضا براهنی به شعر و داستان رو میآورد و علاوه بر کتابهایی که نوشته با مجلات و سایتهای ادبی مختلف در زمینه شعر، داستان و نقد شعر و داستان همکاری داشته است. «دو برادر دو دوست»، «اگر مادر بود چکار میکرد؟»، «سعید و اسباببازیهایش»، «من چی نقاشی کنم؟»، «احمد و بوته گل سرخ»، «چطور مادر را خوشحال کنم»، «من خودم»، «خانم بلوز آبی»، «کوچکترها بزرگترها»، «سفید گریه نکن»، «نابغه کوچک»، «دوستت دارم» و «شما دوست مرا میشناسید» در زمینه ادبیات کودک و نوجوان، مجموعه شعرهای «به تعویق میاندازیام تا کی» و «این قلب معمولی نمیزند» و مجموعه داستانهای «شبی که آخر نداشت»، «شمعهای زیر آبکش» و «من زنی انگلیسی بودهام» برای بزرگسالان از آثار هستند.
رمان «لیورا» نوشته فریبا صدیقیم به تازگی در انتشارات آفتابکاران در ایران منتشر شده است. به این مناسبت با او گفتوگویی درباره این رمان، تجربهاش از دور بودن از ایران و جریانهای ادبی و تأثیری که بر آثار او گذاشته، انجام دادهایم که مشروح آن در ادامه میآید:
– رمان «لیورا»ی شما به تازگی در ایران منتشر شده که موضوع رمان درباره مهاجرت است. درباره این رمان بیشتر توضیح میدهید؟
«لیورا» داستان زنی یهودی و مهاجر است که ناگهان نسبت به علاقه همسر مسلمانش دچار تردید میشود و این تردید و تنهایی او را از آمریکا پرتاب میکند به گذشته پرفراز و نشیبش. از این پس داستان در رفت و برگشتهایش در سه زمان و سه مکان اتفاق میافتد؛ نهاوند، تهران و لسآنجلس. به طور کلی میتوانم بگویم «لیورا» داستان زنی را در برههای از تاریخ ایران روایت میکند. در بطن این روایت البته رویکرد و نگاه اجتماعی، سیاسی، عاطفی و عاشقانه و حتی روانشناختی نویسنده نیز دیده میشود. روایت خطی نیست، اما رفت و برگشتها به سادگی اتفاق میافتند و در نهایت مانند پازلی به یکدیگر میپیوندند. این رمان به نوعی شخصیتمحور است و شخصیتهای زیادی در آن حاضر شده و با جزئیات ساخته میشوند. زبان این رمان زبانی آمیخته از زبان روایت و استعاری و گاه شاعرانه است.
خب شما سالهاست که در ایران زندگی نمیکنید. تجربه زیستهتان چه تأثیری بر نوشتهها و کتابهایتان گذاشته است؟
از نظر من تجربه زیستی باعث دو اتفاق مهم و شاید هم متضاد در روند نوشتن میشود؛ یکی اینکه نویسنده مهاجر دیگر در معرض زبان زنده و روزمره مملکتش نیست، دیگر در کتابفروشیها قدم نمیزند، در خیابانها و مغازهها بحث نمیکند و زبان زیر پوست شهر را درنمییابد و با واقعیت هرروزه و مسائل و موضوعات سرزمین مادریاش در ارتباط نیست. طبعا اینها مستقیما در روند کار خلاقه، اثر خود را میگذارند. اما طرف دیگر، زیست جدید نویسنده است در مملکت جدید. تجربه نابِ فرهنگی دیگر را شناختن، ایدههای جدید و ذهن و زبانی جدید را تجربه کردن. نویسنده مهاجر از همین چیزهاست که حرفی برای گفتن پیدا میکند. او در یکی از نقاط عطف زندگیاش خود را گم میکند تا دوباره پیدا کند. در این روند با نوع دیگری از دموکراسی آشنا میشود، آن را در زندگی تمرین میکند و در نوشتههایش انعکاس میدهد. وقتی در معرض دو فرهنگ مختلف، با همه تفاوتهای پرجوش و خروشش، قرار میگیریم، دیگر نمیتوانیم آن آدم سابق باشیم ولو اصرار داشته باشیم و آرزو کنیم. جای ابراز همه این پوست ریختنها در ادبیات است و من هم در رمان «لیورا» و هم در «من در پرانتز» از انعکاس این تفاوتها در دنیای داستان غافل نبودهام.
از روند نوشتن «لیورا» هم میگویید؟
نگارش لیورا حاصل مهاجرت است و بعد از آن گم شدن و پیدا شدنی که در بالا ذکر کردم. «لیورا» در عین حال حاصل فکرهای بیقراری در مورد بسیاری از ناگفتههایم در زندگی است؛ از ترسها، سرخوردگیها، سکوتها و جبرهایی که نسل من با آنها برخورد داشتند و باید در شخصینگاری گفته میشدند. نوشتن این رمان پنج سال طول کشید. چندین بازنویسی شد تا عاقبت اعلام کرد که باید وجودی مستقل از نویسندهاش پیدا کند.
این دور بودن چقدر بر ارتباط شما با مخاطب ایرانی تأثیر داشته است؟
تردیدی نیست که نبودن در سرزمین مادری، دوری از واقعیتها و رفتارها و نیز دوری از زبان زنده آنجا میتواند دوره پرتنشی را برای نویسنده آغاز کند. اما در عین حال مهاجرت میتواند در نویسنده باعث رویکردهای جدید زبانی و فرمی و معنایی باشد و نیز محملی برای روایت از کشور و مردم میزبان. از اینجاست که نویسنده ایرانی مهاجر عرصههای جدیدی را در زندگی تجربه میکند و حرفهای زیادی برای گفتن دارد و توانایی این را دارد که پیشنهادهای جدیدی را در معرض دید مخاطب ایرانی قرار دهد. به طور کلی ادبیاتی که توسط نویسنده مهاجر شکل میگیرد، پیوند ارگانیکی برقرار میکند با آنچه در داخل (به دلیل زیستی متفاوت) نمیتوانسته شکل بگیرد. تفاوتها معمولا باعث رشدند و در جریان زنده همین تفاوتهاست که ادبیات فارسی میتواند قدمی به جلو بردارد.
ارزیابی شما از وضعیت ادبیات داستان ایران چیست؟
ادبیات داستانی ایران را باید کامل مطالعه کرد تا بتوان با اشراف کاملی دربارهاش حرف زد. من این ادعا را ندارم. اما با همان آثاری که خواندهام میتوانم بگویم که تجربههای بسیار جدیدی در عرصههای مختلف ادبی صورت میگیرد. علاوه بر حضور فعالتر نویسندههای کهنهکار، جوانها وارد گود شدهاند و با خودشناسی بیشتری ملاحظهکاریها و ترسها را پس زدهاند و زبان و ذهنیت و فرمهای متفاوتی را در معرض دید قرار میدهند. از خوانش بسیاری کارها لذت بردهام و بعضی کارها نیز به دلیل بیتفاوتی نویسندهشان به زبان و فرم و روایت و به طور کلی به عناصر ادبی یا بیاطلاعی نویسنده از این مسائل (ولو اینکه بخواهند معنای مهمی را برسانند) توجهم را جلب نکردهاند؛ و همچنین در مقابلش با «فرمگرایی مفرط» و «توجه بیش از حد به زبانِ» بعضی دیگر هم چندان ارتباطی نگرفتهام و به زودی فراموش شدهاند. اما به هر صورت گمان میکنم در این دورهای که کتابهای زیادی انتشار مییابند، برای کسانی مثل من که در معرض همه آنها نیستیم، بهتر آن است که از کلیگویی بپرهیزیم و هر اثر را قائم به ذات خودش بررسی کنیم.
فضای مجازی و شبکههای اجتماعی چندسالی است که تاثیرات گاه مثبت و گاه منفی بر ادبیات و نوع تعامل مخاطب و نویسندهها گذاشته است. نظر شما درباره این فضا چیست؟
در هر پدیدهای ما دو روی متضادش را داریم؛ فضای مجازی از یک طرف باعث میشود که نشر آثار از انحصار خارج شود و خارج از اراده و خواست افراد، آثار ادبی پخش و دیده شوند، خبرها در انزوا نمانند و منتشر شوند و بر فاصلههای جغرافیایی غلبه کنند. این به طور کلی ادبیات را از حالت خانگی و مهجور بیرون میآورد و باعث میشود مخاطبان بیشتری از انتشار آثار ادبی مطلع شوند و به آنها دسترسی پیدا کنند. روی دیگرش اما گسترش شبهادبیات است که به سرعت مانند قارچ در دنیای انتزاعی ساخته میشود و در معرض دید قرار میگیرد: دلنوشتههایی به نام داستان، روایتهای سادهانگارانهای که روحیه داستاندوست بشر را اقناع میکند، اما چیزی به تفکر و زیباشناسی ادبی او نمیافزاید. به فستفود میماند که صرفا معده را پر میکند، اما سودی برای بدن ندارد. شبهادبیات نیازهای چشمی آدم را با حرکت بر روی کلمات رفع میکند و تا سطح مغز نیز این جریان ادامه مییابد، اما از آن فراتر نمیرود و به مرحله تفکر راهی باز نمیکند. این روزها متاسفانه دنیای انتزاعی پر است از این شبهداستانها که باعث شدهاند روزبهروز از تعداد کسانی که باید به دنبال خواندن ادبیات جدیتر بروند کمتر شود. این سطحیخوانی حتی به ادبیات محدود نمیشود و شامل مقالههای جدیتر و عمیقتر در هر حیطهای نیز میشود. مقالاتی که نگهشان میداریم برای روز مبادا و روز مبادا به خاطر اینهمه نوشته که معدهمان را پر کردهاند، هرگز نمیرسد. این را که تعاملِ این دو روی دنیای انتزاعی به کجا ختم میشود باید منتظر بود و دید.
آیا کار دیگری هم در دست انتشار یا آمادهسازی دارید؟
بله، مشغول نوشتن رمان جدیدی هستم که نسبت به دو رمان دیگرم، «من در پرانتز» و «لیورا»، کمی از نظر نگارش و فرم و موضوعیت فرق دارد.
بدون دیدگاه