یادداشت / جمشید پوراحمد
چندی پیش یادداشتی از ننه دایی «مادربزرگم» خدمت‌تان تقدیم کردم که خوشبختانه برای بعضی از خوانندگان جذاب و خاطره انگیز بود.
ننه دایی تو خیابان امیریه تهران زندگی می‎کرد، روستازاده تهران نشین که قانون خودش را داشت.
سال ۱۳۵۴ یک اتومبیل بی ام دبل یو ۲۰۰۲ نارنجی رنگ داشتم که پنجاه هزار تومان خریده بودمش؛ طنز ماجرا این است که «روز ۱۵ مرداد ۱۴۰۱» سیصد گرم فلفل سبز خریدم پنجاه هزار تومان!
طفلی ننه دایی که باید صندلی عقب ماشینم می‌نشست، موقع سوار شدن، پیشانیش بدجوری خورد به سقف و ستون، آه و ناله‌‎اش بلند شد؛ گفتم ننه دایی شرمنده، به نجار سفارش درب دادم بدقولی کرده! شروع کرد نجار را نفرین کردن(!) پشت چراغ قرمز می‌گفت؛ ننه چرا واسادی؟!
ننه یک تلویزیون شاب لورنس مبله خراب داشت، از من که آیتم نویس تلویزیون بودم، توقع تعمیر تلویزیون را داشت!
به معنای واقعی نه می‌دانست و نه تمایل داشت از دنیای خودش بیرون بیاید! تا فرق بین آیتم نویس و تعمیرکار تلویزیون را درک کند.
مادر بزرگم سال‌هاست به ابدیت پیوسته، اما من در زمان ساخت مستند «آفرین آفرینش» در ابرکوه یزد مادر بزرگ هشتاد ساله دیگری پیدا کردم؛ «ماه بانو» دقیقا اخلاق، نگاه، اعتقاد و شخصیتش با ننه دایی ثبت با سند برابر است!
طفلی ماه بانو تاوان تماشای سریال «برف آهسته می بارد» شبکه سوم سیما دلیل اصابت پیشانیش به بی ام دبلیو ۱۴۰۱ تلویزیون شد! ضربه چنان کاری و کارساز بوده، که ماه بانو دچار سندرم سریال زدگی شده!
اعتراض ننه دایی در حد توقف من پشت چراغ قرمز بود! اما اعتراض و توقع ماه بانو از بنده… قطعا مسیر رفتن به اوین را برایم هموار می‎ساخت!
ماه بانو در محاسباتش، توان حداکثر صد گرمی مرا با توان چند تنی ریاست تلویزیون برابر و حتی مثمرثمر می‌دانست!


یکی از افتخارات ماه‎ بانو این بود که تمام فیلم‌های فردین را دیده؛ شبی در شبکه سیمای خانگی ابرکوه، ماه بانو مهمان سینمای هفت بود، به تلافی شام شامل رویدادهای هفته که به خوردمان داد!
بنده هم به تلافی در برنامه زنده سینما هفت خانگی با چهار نفر بیننده‌‎اش، مشت ماه بانو را باز کردم!
ماه بانو تعداد مختصری از فیلم‌های فردین را دیده بود! حساب ماه بانو خیلی هم غلط نبود، چون فیلم‌های گنج قارون، سلطان قلب‌ها و کوچه مردها را بیشتر از صد بار دیده بود! چی از دنیا کم می‌شود، وقتی مادر بزرگ مهربانی بر این باور است که تمام فیلم‌های فردین را دیده؟! کاش همه اغراق گویی، ناخالصی، زیاده خواهی و محاسبات کشورمان توسط مسئولان این گونه بود، آروزی ماه بانو بود که فردین را از نزدیک می‌دید و از تمام وجود به فردین ابراز محبت می‌کرد، آرزویش که فردین پسر و یا برادرش می‌بود، آرزویش که خداوند جان او را به جای فردین می‌گرفت و آرزوهای ناگفتنی دیگرش نسبت به فردین عزیز…
روزی ماه بانو صریح و صادقانه گفت؛ جمشید؛ می‌دانی چرا به اندازه فرزندانم دوستت دارم؟ گفتم نه نمی‌دانم! گفت چون دوست فردین بودی و او را بسیار از نزدیک دیده‌ای، شاید باور نکنید که دلیل ماه بانو مرا در خود فرو برد… راستی در کنار این بزرگ‌مرد تکرارنشدنی سینما به هر دلیلی بودن چه افتخار بزرگی بود، حتی امروز که در بین ما نیست و همچنان جایش خالی‌ست، شیرینی‌اش برای من و ما همچنان به جا مانده.
طرفداران فردین نه کمتر و نه بیشتر از جان شیرین دوستش داشتند و دارند، یکی دیگر از هنرمندان مورد علاقه  ماه بانو خسرو شکیبایی است و نظر و باور این مادربزرگ تلویزیون نشین که بعضی از نگاه و حالات خسرو شکیبایی شبیه به فردین عزیز است و ماه بانو در این مورد کاملا درست می‌گوید و حق مسلم با اوست.
اما بنده متوجه واقعیت دیگری که همین شباهت‎های بین فردین و خسرو شکیبایی انگیزه علاقه و دوست داشتن ماه بانو نسبت به خسرو شکیبایی است و جالب است بدانید خسرو شکیبایی خود عاشقانه فردین را دوست داشت و او را هویت و شخصیت سینمای ایران می‎دانست.
یاد تکیه کلامی که در سریال «خانه سبز» برای خسرو شکیبایی نوشته بودند… اصلا چه معنی داره کسی فردین را دوست نداشته باشه!
فغان و ناله ماه بانو از فرزند خسرو شکیبایی به جهت بازی در سریال «برف آهسته می‌بارد» بود و اینکه عشقش نسبت به خسرو شکیبایی به نفرت تبدیل شده!
برحسب اتفاق چند ماه قبل بنده در یادداشتی از سریال فاقد قصه و کارگردانی نوشتم؛ از انتخاب کاملا‌ رابطه‌ای اکثر نابازیگرهایش که در راس آنها فرزند خسرو شکیبایی… هر مرد شتردار اویس قرنی نیست… هر شیشه گلرنگ عقیق یمنی نیست…هر سنگ و گلی گوهر نایاب نیست!
ساخت و پخش سریال «برف آهسته می‌بارد» و سریال‌هایی با همین ترکیب و ساختار باعث نگرانی و مرگ تدریجی بینندگان فهیم تلویزیون است.

زنده یاد علیرضا غفاری این مرد غنی از هنر، شعور، معرفت و سواد…شما چنانچه شانس همنشینی با این مرد خردمند علیرضا غفاری را می‌‎داشتید؛ بدون شک دکترای علوم انسانی و اجتماعی را دریافت می‌کردید…
علیرضا غفاری نزدیک چهل سال قبل در جواب اعتراضم گفت؛ پوراحمد با این سیاست مدیران عقب پیشه، کم اندیشه، بی‌خرد و فاقد تخصص، تلویزیون به بی‎راهه خواهد رفت و کاش فقط به بی‎راهه می‌‎رفت!
علیرضا غفاری می‌‎گفت برنامه ساز باید در ابتدا برنامه نویس باشد…علیرضا جان روحت شاد و یادت گرامی.
ماه بانو از من می‌خواست که نگذارم چهره نامناسب فرزند خسرو شکیبایی از تلویزیون پخش شود و اینکه سریال «برف آهسته می بارد» او را به شدت عصبانی کرده و می‌پرسید که چرا پلیس چرا این ابلیس صفت را دستگیر و به سزای اعمالش نمی‌رساند!
منظور ماه بانو فرزند خسرو شکیبایی است. فرزند دوم ماه بانو مدیر یکی از بانک‌های دولتی یزد است…برای ماه بانو توضیح دادم که در زمان زلزله بم، دولت عزیز! به اکثرا خانوادهای داغدار و بی خانمان مبلغ یک و نیم میلیون کمک و پانزده میلیون برای بازسازی خانه و زندگیشان بلا عوض پرداخت کرد.
امروز دولت بخشنده و متعهد(!) پایش را روی خرخره این مردمان سیه چرده، دلسوخته، رنج و ستم کشیده گذاشته و بازپرداخت مبلغ یک و نیم میلیون را هفت و نیم میلیون و مبلغ پانزده میلیون را هشتاد میلیون طلب کرده «البته از طریق بانک‌ها».
دوستان دراین کشور چه بخواهیم و چه نخواهیم در خدمت حوادث غیرمترقبه خواهیم بود! زندگی در چادر و کانکس را ترجیح دهید!
شرطی برای ماه بانو گذاشتم… از فرزند مدیر بانکت تمنا که این پول زور را از این مردمان شریف بم نگیرند! و در مقابل من هم دستور می‎دهم پسر خسرو شکیبایی از تلویزیون برای همیشه حذف گردد!
ماه بانو گفت؛ ذلیل بمیری چرا انقدر دروغ میگی!

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *