محمد دهقانی، استاد ادبیات فارسی و ادیب و پژوهشگر معتقد است، سعدی معلم اخلاق ایرانیان نیست و تنها سخنگوی این تفکر بوده است.
به گزارش ایرنا، «سعدیا خوشتر از حدیث تو نیست!» این توصیفی است که مشرف الدین مصلح بن عبدالله شیرازی معروف به سعدی شیرازی و شیخ اجل، درباره خود آورده است. شاعری که در قالبهای مختلف طبعآزمایی کرده و به نیکی از عهدۀ این کار برآمده است. یکم اردیبهشت روز بزرگ داشت سعدی شیرازی است. به این مناسبت با محمد دهقانی، پژوهشگر، ادیب و مدرس ادبیات فارسی، گفت و گو کردیم و از او حرفهای تازهای درباره این شاعر محبوب ایرانیان شنیدیم. گزارش این گفتوگو را در پی میخوانید.
درباره سعدی چه موضوعاتی از قلم افتاده و گفته نشده است؟
این سؤال را میشود درباره تمام آثار مهم کلاسیک دنیا مطرح کرد. به طور مثال درباره دانته چه میتوان گفت که تا به حال گفته نشده است؟ پاسخم این است که باید دید با توجه به نیاز انسان امروز از کلام سعدی چه استفادهای میشود کرد؟ آدمهای گذشته با توجه به نیاز خودشان آثار سعدی را میخواندند و ما هم طبعاً باید چنین کنیم. آثار کلاسیک از این رو همیشه زایا هستند که از عمیقترین لایههای ذهن و ضمیر انسان برآمدهاند و با عمیقترین مسائل بشری سر و کار دارند. بنابراین همیشه بشر نیازمند آنها خواهد بود و برای حل مسائلی که پیش میآید میتواند از آنها استفاده کند.
فرضاً یکی از مسائل مهم بشر امروز حفظ محیط زیست است. مسئله گرمایش زمین و گلخانهای شدن فضای زمین مهم است. آیا میشود از آموزههای سعدی در این زمینه استفاده کرد؟ مسلما میشود. مجموع آموزههای سعدی چه در غزلیات، چه در گلستان و بوستان و آثار دیگری که پراکنده از او به جا مانده حتما پاسخی برای ما دارد. سعدی عاشق طبیعت است. آب و خاک و گیاه و همۀ اجزای طبیعت را میستاید. حکایتی که در بوستان راجع به «سگی تشنه» آورده است یکی از بهترین نمونههای عشق به طبیعت و جانوران است:
یکی در بیابان سگی تشنه یافت برون از رمق در حیاتش نیافت
کله دلو کرد آن پسندیده کیش چو حبل اندر آن بست دستار خویش
تا پایان حکایت که سعدی این بیت پرمعنا را میآورد و از دوستداری طبیعت به اومانیسم و انسانمداری میرسد:
یکی با سگی نیکوی گم نکرد کجا گم شود خیر با نیکمرد؟
دوستداران امروزی حیوانات خودخواهی بشر و بهاصطلاح اومانیسم را گویی موجب تخریب طبیعت میدانند. سعدی اینها را مقابل هم نمیبیند. از یکی به دیگری میرسد. سگ را هم مثل انسان جزئی از طبیعت و سزاوار تکریم میشمارد. انسان و طبیعت را یکی میبیند و معتقد نیست که آدمی را مالک مطلق العنان طبیعت است.
درباره مسئله آزادی ـ نه به معنای سیاسی، آزادی به معنای رهایی از قید و بند زندگی صنعتی شهری دست و پا گیر که همه گرفتار آن هستیم ـ میشود از وجه عارفانه آثار سعدی که به آزادگی اشاره میکند استفاده کرد:
سعدی افتادهای است آزاده کس نیاید به جنگ افتاده
ببینید همین یک بیت برای دنیای امروز که سخت گرفتار تنازع بقا و فردپرستی و در نتیجه احساس جداافتادگی و واماندگی و افسردگی است چقدر آموزنده میتواند باشد. بشر امروز که آزادی را به معنی گردنفرازی و کبر و سرکشی در مقابل عالم و آدم گرفته است باید آزادگی بیاموزد و بداند که تواضع و افتادگی نه نقطۀ مقابل آزادی و آزادگی بلکه مکمل آن است. با وصل کردن آموزههای سعدی به ادبیات جهان و یافتههای تازه در حوزه روانکاوی و روانشناسی و جامعهشناسی میتوان به مفاهیم تازهای رسید و مباحث تازهای را مطرح کرد. ادبیات همیشه زایایی دارد و به کار میآید. نه فقط ادبیات کلاسیک ما، بلکه شاهکارهای کلاسیک جهان اینطور هستند. این فقط مربوط به ادبیات ما نیست اما ادبیات فارسی به سبب گسترش و وسعتی که دارد و تنوع آثاری که در آن هست، این ظرفیت را بیشتر دارد.
اگر سعدی روزگار سخت کرونایی امروز را میدید چه میکرد و چگونه امید میداد؟
اجمالا میدانم که سعدی بر اساس سنتی که در آن پرورش یافته و عموما سنت اسلامی و بخش مهمش سنت عارفانه اسلامی است، اگر در چنین شرایطی قرار میگرفت، اولا سعی میکرد خوشبینی خود را حفظ کند و در حقیقت امیدوارانه به آینده نگاه کند و بگوید که پایان شب سیه سپید است. در پاسخ شما به حکایت معروف دیگری از بوستان استناد میکنم که بیت اولش را گمان میکنم همه حفظ باشند:
چنان قحط سالی شد اندر دمشق که یاران فراموش کردند عشق
سعدی میگوید در آن قحط سال که مردم دسته دسته از گرسنگی میمردند یکی از دوستان را که جاه و مکنت و ثروت معتنابهی داشت دیدم که زار و نزار و زردروی بود و جویای علّت شدم. آن دوست از این پرسش سعدی میرنجد و میگوید: آخر این چه سؤالی است؟ مگر نمیبینی مردم در چه رنج و مصیبتی هستند:
من از بینوایی نیم روی زرد غم بینوایان رخم زرد کرد
همدلی و همدردی با آدمهای دیگر در بلایای طبیعی مایۀ نجات جامعۀ انسانی است. سعدی اگر الآن هم بود و میدید که مردم کشور یا شهر و دیارش گروه گروه بر اثر بیماری مرموزی میمیرند حتماً توصیه میکرد که برای همدردی با قربانیان این مصیبت دست کم خود را به آن راه نزنیم و نگوییم من و خانوادهام که سالمیم و مشکلی نداریم. پول هم داریم و نگران معاشمان نیستیم. چرا باید غصه بخوریم؟ این از وجه جامعهشناختی قضیه. از وجه روانشناختی هم سعدی نکتهای میگوید که مایۀ دلگرمی ما میشود. این که آنچه نپاید، دلبستگی را نشاید. در واقع میگوید وقتی چیزی همیشگی و ماندگار نیست نگرانی برای آن هم پایدار نیست. نگرانی برای آنچه ما می دانیم پایدار نیست بیهوده است. سعدی اول این نگرانی را از خودش و بعد از دیگران دور می کرد. این ترس و وحشتی را که هست و این اندیشه را که انگار هیچ افق روشنی وجود ندارد از دل میزدود. کرونا و هر بیماری دیگری مثل همۀ امور این عالم همیشگی و ماندگار نیست. باید بر ترس خود غلبه کرد و امیدوار ماند. اگر سعدی بود، در برابر بیماری کرونا هم چنین واکنشی نشان میداد و راه غلبه بر ترس و نگرانی را به مردم میآموخت و ضمناً آنها را به همدلی و همدردی فرا میخواند.
سعدی چه اثری بر فرهنگ ایران گذاشته است؟
سعدی خود برآمده از این فرهنگ است، این تصور که سعدی معلم اخلاق ماست، تصور درستی نیست. دهههاست که سعدی جای درخوری در کتابهای درسی ندارد. شاید 50 سال پیش حکایاتی در کتاب های دبستان از سعدی بود. امروز نمیدانم چقدر متن از او در کتاب ها هست. در گذشته هم این طور نبوده که اثر سعدی کتاب درسی باشد. قسمتهایی از گلستان در مکاتب و مدارس قدیم خوانده می شد اما برای آن رده سنی مناسب نبود.
سعدی معلم اخلاق ایرانی ها نیست. می شود گفت او یکی از مهمترین سخنگویان فرهنگ ایرانی و اخلاق ایرانی است، تازه اگر بشود اخلاق ایرانی را تعریف کرد. تعریف خود ایران به عنوان کلیتی که همیشه در طول تاریخ ثابت بوده خطای بزرگی است. یعنی تصوری که ما امروز از ایران داریم، در طول تاریخ اینگونه نبوده است. در همه آثار سعدی، نامی از ایران نیست، چه رسد به این که بخواهیم به او بگوییم معلم اخلاق ایرانیان. در آثار سعدی سخن از موطن او یعنی شیراز است و نهایتاً اقلیم فارس. بنابراین، او سخنگوی بخشی از اخلاق و به تعبیر امروز فرهنگ ایرانی در حوزه فارس و آن حوالی است.
ایرانیان دست روی دست نگذاشتهاند که ببینند سعدی چه میگوید تا از او پیروی کنند. در دوره مشروطه، عدهای از روشنفکران مثل آخوندزاده آمدند و به سعدی حمله کردند و این طور جلوه دادند که سعدی مایۀ اصلی بدبختی ایرانیان از چندصد سال پیش تا امروز است. جامعه ای که درمانده است، جامعه ای که تفکر در آن قوام نیافته است، از سر درماندگی به دنبال این است که علتی مشخص برای همه امراضش پیدا کند و بعد هر چه فحش و بد وبیراه و نفرین است، متوجه او کند. ملک الشعرای بهار در آن تصنیف معروف خود از خدا و فلک و طبیعت شکایت میکند، طوری که انگار ما خودمان این وسط هیچکاره و معصوم و مظلومیم. یکی هم میآید و سعدی را مخرب اخلاق ایرانی میداند. سعدی هم انسانی عادی و متفکری مثل باقی ادبا بوده است. اتفاقا در هیچ دوره ای به سخن او گوش نداده اند، یا به حرف مولوی یا دیگران. کدام یک از ما اکنون از سعدی پیروی می کنیم؟ اگر پیروی می کردیم این وضع ما نبود.
این که سعدی می گوید «دروغ مصلحت آمیز، به از راست فتنه انگیز» به این معنی نیست که دروغ گفتن مطلقاً مطلوب است و راستگویی مطلقاً مذموم. اگر راست بگویید و منظور از آن مثلاً به خطر انداختن جان اسیری بیگناه و بیدفاع باشد از نظر اخلاقی کار خطایی مرتکب شدهاید، اما اگر دروغ بگویید و منظورتان نجات جان دیگری باشد، به نظر سعدی و البته به نظر هر آدم عاقل دیگری اخلاقاً کار درست و بایستهای کردهاید. اما روشنفکران ما این سخن سعدی را یک قاعده کلی میکنند و میگویند سعدی به طور مطلق گفته است که دروغ بگویید و راست گفتن کار خوبی نیست. پس بنابراین اساس همه مفاسد ایرانیان از سعدی است.
بسیاری از ما ایرانیان امروز خودمان در دروغ گفتن سرآمد هستیم. نیازی هم به سعدی نداریم که از او دروغ گفتن بیاموزیم. جامعه امروز را نگاه کنید، سیاستمداران را نگاه کنید، کدام یک راست می گویند؟ بنا بر این ما این گناه را چگونه به حساب سعدی میگذاریم؟ سیاستمداران ما سعدی خوانده اند؟ حاشا و کلا که بسیاری از اینها بلد باشند حتی از روی کتاب سعدی بخوانند. من حاضرم از آن ها امتحان بگیرم، هر کدام راست می گویند بیایند امتحان بدهند. فساد و تباهی جامعۀ ما یا سیاستمدارانمان، علتش هرچه باشد، مسلّماً نتیجۀ خواندن آثار سعدی نیست، بلکه برعکس نتیجۀ ناآشنایی با حکمت عمیق و عملی نهفته در نوشتههای سعدی است. عده بسیار کمی هستند که واقعا بتوانند سعدی بخوانند. سعدی کجا معلم اخلاق ما بوده؟ بهتر است این حرف ها را کنار بگذاریم.
بخشی از گفتههای سعدی مربوط به فرهنگ روزگار خود اوست. این که فرضاً امثال سعدی و فردوسی و دیگران را ضد زن میدانند درست نیست. اگر بن قضیه را بکاویم، امروز فرهنگ زن ستیزتری نسبت به فردوسی در طوس و خراسان قرن دوم و سوم هجری داریم. نمیگویم که زنان آن روزگار خیلی آزادتر از زنان امروز بودند، اما بالاخره حقوقی داشتند و جایگاهی که همین امروز زنان جامعۀ ما از آنها برخوردار نیستند. شاعران در چارچوب زمان و مکان خود سخن گفته اند و باید در همان چارچوب بررسی شوند. نمیتوان سخنانشان را حکم مطلق پنداشت. اگر فردوسی از قول شخصیتی در شاهنامه میگوید
زنان را ستایی؟ سگان را ستای! که یک سگ به از صد زن پارسای
در داستان خاصی است و بر اساس رویداد و مناسبتی این سخن را گفته است. وقتی سعدی میگوید
در خرّمی بر سرایی ببند که بانگ زن از وی برآید بلند
سخنگوی فرهنگی است که در آن زن میبایست پوشیده و آهستهکار و نرمگفتار باشد، اگرنه او را اصلاً «زن» به حساب نمیآوردند. بهعلاوه بسیاری از این حرفها برگرفته از متن داستانهای سعدی است. مثل این است که رمان های بالزاک را بردارید و بدگویی هایی را که از زبان شخصیت های داستان بوده به حساب خود بالزاک بگذارید. این قیاس ها را باید کنار گذاشت چون سخن علمی در آن پیدا نمی شود. من ارزشی برای این گونه سخنان قائل نیستم و حیف از وقتی که بر سر این سخنان هدر برود. این بحثها به درد مجلات کم بها و روزنامه های زرد می خورد که تیتر بزنند، ژورنالیسم زردی که به دنبال بدترین چیزهاست و هیچ تلاشی برای آگاهی بخشی نمی کند.
چرا سعدی چرا به سمت ادبیات تغزلی و تعلیمی رفته است؟
این مسئله به شخصتی و علائق سعدی مربوط می شود. اینجاست که روانشناسی هنرمند اهمیت پیدا می کند، نه زمانه او. عبید زاکانی هم کمی نزدیک به دوره سعدی است، اما چرا بیشتر به سمت طنز و هزل می رود؟ چون روحیه اش این گونه اقتضا می کند. سعدی از یک سو عشق را طلب می کند. از سوی دیگر، هزل هم می گوید که شکل ملایم آن بعضی حکایتهای گلستان است و شکل عبیدوار آن هم که رواج ندارد و از کلیات سعدی حذف شده است، وجود دارد. بنابراین هنرمند بر اساس علائق و سلائق خودش اما متاثر از شرایط جامعه راه هایی را انتخاب می کند. سعدی در شیراز آن دوره و به گفته خود او در اقلیم فارس می زیسته که یک جامعه فرهنگی نسبتاً متکثر است و به نسبت روزگار خود آزاد محسوب می شود، رفت و آمد در آن زیاد است، مرکز فرهنگی است که افراد متفاوتی وارد می شوند و از شیراز هم به جاهای مختلفی می روند. زیست بوم سعدی تنها شیراز و اقلیم فارس نبوده است. سعدی مسلما اهل مسافرت بوده و خیلی جاهای دیگر هم رفته بوده است. در همان دوره سعدی ما فرهنگ گسترده ای داریم که شاید بشود آن را ذیل فرهنگ اسلامی خلاصه کرد، چون هم از نظر جغرافیایی دنیای وسیعی را در بر می گیرد و هم آفاق فرهنگی بسیار متفاوت و متنوعی دارد که سعدی آن را تجربه کرده است. سعدی از یک سو وارث همه چیزهایی است که از ایران باستان به او رسیده است، وارث فریدون و جمشید است، و از سوی دیگر وارث بزرگان اسلامی است. سعدی ترکیبی از فرهنگ های گوناگون است که نمی توان آن را صرفاً برآمده از شیراز زمانه او دانست.
سفرهای سعدی چقدر بر نگرش حاکی از تساهل و تسامح او مؤثر بوده است؟
هر چقدر آفاق فکری و در واقع فرهنگی گسترده تر باشد، هر قدر بیشتر سرزمین هایی رفته باشید که فرهنگ های مختلفی دارند و تنوع فرهنگی را تجربه کرده باشید، تساهل و تسامح هم غالباً بیشتر میشود. سعدی هم همینطور بوده است و البته میدانیم که آنقدر هم که به نظر می-رسد اهل تسامح نبوده. سعدی در بوستان داستانی می آورد که البته خیالی است و من مطمئن هستم که او هرگز به هندوستان نرفته است. ولی در آن داستان مدعی است که به هند رفته و هندوهای بتپرست را دیده و بعد فهمیده که هندویی حقه بازی میکند، و برای این که مردم را بفریبد دست و پای بتی را به وسیلۀ ریسمان پنهانی میجنباند. سعدی گفته است که من آن هندو را کشتم و در چاه انداختم و فرار کردم. اینها را سعدی می گوید و قهرمان داستان هم خودش است. می دانم که نه سعدی آدم کش بوده و نه هندوستان رفته و نه این کارها را انجام داده. ولی به هرحال در داستان این تصویر را از خودش نشان می دهد. پس خیلی اهل تسامح نبوده و به خودش اجازه می داده اگر دستش می رسیده یک کافر هندو را هم بکشد. پس در مورد تساهل و تسامح باید ببینیم منظور چیست؟ با توجه به فرهنگ امروزی است یا روزگار سعدی؟ او هم انسان روزگار خود است. سعدی مسلماً آفاق فرهنگی مختلفی را دیده و تجربه کرده بوده. البته منظور از تجربه این است که احتمالا سفر زیاد رفته بود. و این از روی نوشته های خودش بر می آید. پس میشود گفت به اقتضای جهاندیدگیاش نسبت به مسلمانان آن روزگار و هموطنان خودش قدری تسامح بیشتری داشته است.
چرا بزرگان ادبیاتمان را به خوبی نمی شناسیم؟
ما اصولا با فرهنگ گذشته خودمان و مواریث فرهنگی و ادبی خودمان، متاسفانه گزینشی رو به رو می شویم. در زمان بچگی ما، در کتابهای درسی دوره ابتدایی داستانهای عاشقانه نظامی را مثلاً از هفتپیکر میآوردند. الان از نظامی، داستانهای عاشقانه در کتابهای ابتدایی می گذارند؟! این داستان ها اتفاقا بسیار موثر است و داستان عاشقانه زال و رودابه شاهنامه باید در همان کتاب های ابتدایی بیاید ولی آموزش و پرورش ما اجازه نمی دهد و کاملا گزینشی با فرهنگ ما رو به رو می شوند و در کتابهای درسی چیزهایی را می آورند که نباید بیاورند. من که امروز روانشناسی دین خواندم می دانم که نباید بیاورند. نباید مناجات عرفانی فرض کنید نظامی یا سعدی در کتاب درسی ابتدایی باشد. این به درد بچه ها نمی خورد. مثلاً از مثنوی چیزی که به درد بچه ها می خورد، همان داستان موسی و شبان است اما حذفش می کنند. چون همه کارها بر اساس گزینش عقیدتی و مسلکی انجام می شود. در دانشگاه هم همینطور است. نباید ابایی داشته باشیم از این که واقعیت را بپذیریم و بگوییم سعدی و فرهنگ ایرانی فلان اشکال را هم دارند. سعدی آن قدرها هم که من و شما میپنداریم اهل تسامح بوده. در بوستان داستانی آورده است که معلوم میکند اگر دستش میرسید درست مثل طالبان افغانستان مجسمه های بودا را به توپ میبست و تکه تکه میکرد. اینها را هم باید گفت. چه اشکالی دارد؟ سعدی انسان آن روزگار و آن جامعه بوده و چنان میاندیشیده است. چرا میترسیم بگوییم که فردوسی راجع به زن این داوری را دارد. خوب می گوید، بد هم می گوید. انسانی است در نوع خود. ما میخواهیم اینها را بر اساس معیارهای هر زمانی مطلق کنیم. خب معیارها در حال تغییر است. فردا که معیارها عوض می شود، چه باید کرد. متاسفانه فرهنگ با این تلقّی تنگنظرانه همان شیر بی یال و دم و اشکم می شود که مولوی می گوید. ما داریم دست و پای فرهنگ خود را می بریم و آن را مثله میکنیم.
اگر بخواهیم سعدی بخوانیم، کدام آثار او برای کدام گروه سنی مناسب است؟
اگر همان گلستان را در نظر بگیریم، حکایت هایی دارد که از نظر زبان و بیان، مفهوم تر و ساده تر است. از نظر مسائلی که در آنها مطرح می شود، برای بچه های ده تا 15 سال مناسب است. از سال های پایانی ابتدایی تا دبیرستان می توانند آن مطالب را بخوانند. بعضی از همان حکایت های گلستان به قدری عمیق است که حتی در دوره دبیرستان هم طرح آن ها به نظر مناسب نیست و در مراحل بالاتر تدریس شود. اما به طور کلی گلستان برای دبیرستان مناسب است. بسیاری از بخشهای بوستان را هم میشود در دورۀ دبیرستان خواند.
اغلب غزلیات سعدی را می توان در هر سنی خواند و هم لذت هنری برد و هم نکته هایی در اخلاق می توان از آن آموخت. در مجموع نمی توانم بگویم آثار سعدی مربوط به سن خاصی است. تنوع در کار او زیاد است و می شود به مناسبت کاری را از او انتخاب کرد و خواند. خودم از بچگی سعدی می خواندم و می فهمیدم و لذت هم می بردم. نه این که تنها در کتاب های درسی خوانده باشیم، به غیر از کتاب درسی، گلستان و بوستان را خواندم. کلیله و دمنه را نخستین بار در سال پنجم یا ششم مدرسه خواندم. تصحیح عبدالعظیم قریب بود و بخش هایی را البته متوجه نمی شدم. اما مهم این بود که کتاب کشش داشت و آن را خواندم و فهمیدم. هنوز تصحیح مجتبی مینوی را ندیده بودم. به هر حال این کتابها، آثاری نیستند که به سن خاصی محدود شوند و در تمام سنین می توان تکه هایی از آن ها را بیرون آورد و مطالعه کرد. انتخاب مطالب مناسب گروههای سنی مختلف از این آثار به عهده معلمان و مربیان است. کسی که معلم دبستان است باید این آگاهی را داشته باشد که کدام حکایت سعدی در گلستان و بوستان مناسب فهم و درک بچه سوم ابتدایی است. باید یک جمع متخصص و فارغ از ملاحظات ایدئولوژیک درباره آن نظر بدهند. تنها بر اساس روانشناسی کودک و اصول علوم تربیتی و فرهنگی باید تصمیم بگیرند.
آنچه در فرهنگ جامعه، به صورت معیار مطرح است مربیان باید آن را در نظر داشته باشند. ولی آموزش و پرورش ما الآن متأسفانه در بند ملاحظات ایدئولوژیک است.
بدون دیدگاه