بچهها بارها به او تذکر داده بودند که دست از کار کثیفش بردارد ولی به خرجش نمیرفت. به همین خاطر منتظر یک فرصت مناسب بودند تا یک گوشمالی حسابی به او بدهند.
به گزارش ایسنا، کتاب «PW» خاطرات آزاده دوران دفاع مقدس احمد شکراللهی را درون خود جای داده است. این اثر به کوشش زینب اکبری در ۱۰۳ صفحه به نگارش درآمده و توسط انتشارات شهید کاظمی به چاپ رسیده است.
در سطرهایی از کتاب «PW» میخوانیم: «بچهها بارها به او تذکر داده بودند که دست از کار کثیفش بردارد ولی به خرجش نمیرفت. به همین خاطر منتظر یک فرصت مناسب بودند تا یک گوشمالی حسابی به او بدهند. یک روز با چند نفر از بچهها داخل محوطه قدم میزدیم که یک دفعه «نورمحمد محمدی» – یکی از بچههای ایلام- از روی تراس آسایشگاه ما فریاد زد: «جاسم! کشتند… جاسم! کشتند…»
جاسم با چندتا از سربازها به طرف آسایشگاه ما دویدند. همه در محوطه خشکمان زده بود و به تراس آسایشگاه شماره ۵ زل زده بودیم. هیچ کس جرأت نمی کرد نزدیک شود. همه منتظر بودیم یک نفر از آسایشگاه بیرون بیاید و بگوید چه خبر شده. چند لحظه بعد نورمحمد و یکی دیگر از بچهها در حالی که دست و پای یک جنازه رو گرفته بودند از پلهها پایین آمدند و به طرف درمانگاه رفتند. جنازه همان جاسوس بود که سر و صورتش خونی بود و بدنش کبود شده بود.
داد و فریادش تمام اردوگاه را پر کرده بود. بعد از بردن او سربازها سراسیمه و کابل به دست، دستور دادند محوطه را ترک کنیم و به آسایشگاه برویم. بعد هم آمدند آمار گرفتند و درها را قفل کردند و رفتند. همگی وحشت کرده بودیم که حالا چه اتفاقی میافتد و چه بلایی سرمان میآورند. چون دعوا و ضرب و شتم غیر قانونی بود احتمالا همه ما را تنبیه میکردند.
آن چند دقیقهای که تا آمدن فرمانده اردوگاه طول کشید، بهت زده به هم نگاه میکردیم و از هم میپرسیدیم:« کارکی بوده؟ کیا زدنش؟»و همه منتظر اتفاق بعدی بودیم.»
بدون دیدگاه