در کوچه پس کوچههای محله نواب یک کارگاه ساز سازی وجود دارد که دیوارهایش را گلها پوشانده و در آن به روی همگان باز است. این کارگاه ساز سازی متعلق به فردی است که اگر روزی سازی داشتید که به هر نوعی خراب بود، با روی خوش و بدون پذیرفتن هزینه، ضمن اینکه استکانی چای میهمانتان میکند، ساز شما را تعمیر میکند!
چند سال پیش در یک شب زمستانی به دنبال فردی برای دو ساز سهتار و تار بودیم که در نهایت به آدرس یک کارگاه سازسازی در محله نواب تهران رسیدیم. به آدرس ذکر شده در اینترنت مراجعه کردیم و به خانهای رسیدیم که دیوارهایش را گلها پوشانده بودند. بلافاصله پس از به صدا در آمدن زنگ در خانه، پیرمردی خوش رو در را به رویمان گشود. کارگاه او در زیرزمین منزلش قرار داشت. روی زمین کارگاه چند ساز قرار داشتند و در گوشهای هم چای روی بخاری در حال دم کشیدن بودن.
مشکل ساز را با صاحب کارگاه در میان گذاشتیم که در پاسخ گفت تا شما یک استکان چای بنوشید، من کار ساز را تمام میکنم. در این میان اما، متوجه شدیم که او از اساتید قدیمی حوزه ساز سازی کشور است که با هنرمندان سرشناسی همچون محمدرضا شجریان دمخور بوده است.
زمانی که از شجریان میگفت، با شور و علاقه خاصی صحبت میکرد. اتفاقا عکسهای دونفره آنها روی دیوار کارگاه قابل مشاهده بود. همین هم شد دفتری را که شجریان برایش چند خطی نوشته بود، نشانمان داد و از شبهایی که با هم معاشرت کرده بودند گفت.
همین دیدار موجب شد تا چند سال بعد، دوباره به کارگاه رضا ژاله بازگردیم و گپ و گفتی با او درباره مسیری که برای تبدیل شدن به یک سازنده ساز طی کرده است، داشته باشیم.
در ادامه میتوانید مشروح این گفتوگوی ایسنا را بخوانید:
ـ شما سالهاست که به عنوان سازنده ساز فعالیت میکنید! چه شد به سمت ساز سازی رفتید؟ آیا فردی در خانواده در این کار بود که شما هم به آن علاقهمند شدید؟
خیر. اتفاقا پدر من مخالف ساز بود. کوچک بودم، هفت یا هشت سال داشتم، برادرم دست مرا گرفت و گفت: «رضا برویم یکم بگردیم». از خانه که خارج شدیم در مسیر یک آسیاب آبی قدیمی بود که وقتی آب از آن خارج میشد چند تا قوس قزح درست میکرد که خیلی قشنگ بود. در مسیر یک باغ سیب هم بود که برادرم گفت به آنجا برویم و چند تا هم سیب بخوریم. رفتیم. همین که به آنجا رفتیم صدای زیبایی به گوش میرسید. نگاه کردم دیدیم آقایی لب رودخانه نشسته و با وسیلهای که در دست داشت کار میکرد که صدای آن در ترکیب با صدای رودخانه نوای زیبایی را به گوش میرساند.
از برادرم پرسیدم که «محمد این چیست؟» گفت: «این آقای منصوری است که همسر او به تازگی فوت شده است. به اینجا میآید، تار مینوازد و گریه میکند.»
وقتی که تار را در دست آن مرد دیدم انگیزهای شد که به سمت این کار بیایم. ضمنا آن زمانها عروسی در شهر ما مانند امروز تنها یک شب نبود و چندین شب جشن میگرفتند. برای عروسیها از باکوی آذربایجان ارکستر میآوردند و یک هفته صدای ساز و آواز به گوش میرسید. حال در کودکی صدای این ساز و آوازها از منزل همسایگان به گوشم میرسید که همین موجب شد به ساز علاقهمند شوم. در مقابل اما، پدرم بسیار مخالف ساز بود و میگفت ساز به هر خانهای برود فرشتهها به آن خانه نمیروند.
۹ سال داشتم. حسین آقا نامی در نزدیکی منزل ما بود که با هر پولی که گیرم میآمد از او چوبهای سبک میگرفتم و با هر مشقتی که بود یک چیزی درست میکردم. پدرم در پادگان آهنگری داشت که یک بار وقتی نمیدانستم سیم ساز را از کجا بیاورم، از سیمهای تلفن پادگان که قبلا دیده بودم، یک متر جدا کردم.
پدرم متوجه شد و پرسید که «این سیمها را از کجا آوردهای؟» همینطوری ماندم که به او چه بگویم! گفتم که از سیمهای پادگان جدا کردهام. گفت: «ای پدرسوخته پس قطعی تلفن پادگان کار تو بوده است.»
ابوعلی سینا میگوید که «هر گاه دیدید که موسیقی پخش میشود و کودک در آغوش مادر، خود را تکان میدهد؛ یعنی ژنتیک او نظاممند است و آفرینش به او نظام بخشیده است. اینها را باید برای کارهای دیوانی و واگذاری ضمام امور کشوری به کار گرفت».
شنیدهام برخی کشورها استعداد کودکان را بررسی میکنند و براساس همان آنها را پرورش میدهند. ای کاش در کشور ما نیز همینگونه بود و هر کسی مسیر خود را پیدا میکرد. خود من چرا باید ۱۱ کلاس درس میخواندم؟ آخرش هم نتوانستم دیپلم بگیرم. از کلاس نهم به بعد درس نمیخواندم و هر چه را که رفوزه میشدم پول میدادم و قبول میشدم. مدارک تحصیلیم همهاش تقلبی است.
چهارده ساله بودم که وقتی پدرم از ارتش بازنشست شد، از مشکین شهر به تهران آمدیم. در تهران در همین محله نواب خانهای داشتیم که به آن بازگشتیم و من کلاس هشتم را در تهران به مدرسه رفتم. رفته رفته هر چه بزرگتر میشدم، بیشتر با موسیقی آشنا میشدم. همکلاسیهایم به مدرسه تار میآوردند و مینواختند. من هم دوست داشتم و میخواستم روزی تار بنوازم ولی هر جا که میرفتم آموزش نمیدادند. زمانه مثل امروز نبود که به راحتی بتوان موسیقی یاد گرفت. ولی به هرحال آن شرایط باعث شد که من خودساخته شود و تا امروز بیش از ۱۵۰۰ ساز بسازم. سازهایی که هر کدام شناسنامه دارند و مشخص است که از کجا چوب خریدهام، چه زمانی ساخت ساز را شروع و چه زمانی تمام کردهام و به چه کسی با چه مبلغی فروختهام.
ـ کل مسیری که برای سازسازی طی کردهاید خودآموز بوده و یا استادی هم داشتهاید؟
آموزش ندیدهام. استاد پیری هست به نام علی زادخیل که هر زمانی به او تلفن میکردم و حالش را میپرسیدم میگفت: «من که شما را ندیدهام!» میگفتم: «نیازی به دیدن نیست. وقتی یک ساز شما به دست من آمده و من آن را الگوی خود قرار دادهام پس شما به صورت غیرمستقیم استاد من شدهاید».
ولی اینگونه نبوده است که نزد کسی بروم که به من ساخت ساز را یاد بدهد. حداقل ۵۰ ساز شکاندهام تا آن را الگو قرار دهم. بارها سازهای خراب و بدشکل ساختهام تا توانستم به سبک و سیاق خودم برسم و امروز وقتی که سازهایم را نگاه میکنم باتعجب از خودم میپرسم این ساز واقعا کار من است.
ـ این مسیر باتوجه به اینکه استادی نداشتهاید، چقدر برای شما سخت بوده است؟
برای الگوبرداری باید الگو را هم داشته باشید. زمانی که ساز دیگران به دستم میرسید، آنها را متر و اندازه میکردم. فقط مسئله این بود که چگونه باید ساخت. ابتدا فکر میکردم داخل کاسهی ساز را باید آتش گرفت و وقتی زغال شد، تراشید. ولی بعدا از پیرمردی که با او شبها در اتوبوس همسفر بودم شنیدم که داخل چوب سازها را باید با مقار بتراشم. من که نمیدانستم مقار چیست از آن پیرمرد سوال کردم که او گفت که قبلا مغازه لوازم نجاری داشته و چند مقار برایش باقی مانده که برایم چند تا از آنها را آورد. هنوز هم آن مقارها را دارم و هر بار که از آنها استفاده میکنم، یک دعای خیر هم برای او میکنم.
در ادامه رسیدم به اینکه الگوی خوب از کجا بیاورم؟ سهتار را میشد پیدا کرد ولی تار نبود. بالاخره در آن زمان مردم سازهایشان را پنهان میکردند. من هم با هر کسی که صحبت میکردم، ساز نمیدادند و بعضا هم برخوردهای بدی داشتند.
تا اینکه یک روز رفتم بهارستان، در آنجا چند فرد کلیمی مغازه داشتند. با خودم مداد و کاغذ برده بودم، پشت ویترین مغازهها میایستادم و با نگاه کردن به سازها، تصویر آنها را میکشیدم. چند بار که این کار را تکرار کردم یکی از آنها به نام «فرهاد دلشاد» از مغازه بیرون آمد و پرسید: «چه میکنی؟»
گفتم: «نقشه این سازها را میکشم که مشابهشان را بسازم.» گفت: «اینگونه که اشتباه میسازی. بیا تو.»
شاگردی به نام ناصر داشت که او را صدا زد و گفت: «برو از طبقه بالا یک ساز کاسه بزرگ یحیای قدیمی دارم بیاور.»
یک راه پله مارپیچ داشتند که از آن بالا رفت و دقایقی بعد با یک جعبه پایین آمد. صاحب مغازه یک ساز خوشگل از جعبه بیرون آورد و گفت: «این را ببر و الگو کن.»
آن زمان یک خانه ۶۰ متری حداکثر ۱۹۰ هزار تومان قیمت داشت و قیمت آن ساز در آن زمان پول سه خانه بود ولی آن مرد ساز خود را بدون اینکه پولی بگیرد به من داد و تنها گفت: «امیدوارم ساز ساز خوبی شوی و روزی هم برای من ساز بیاوری.»
زمانی که آقای دلشاد سازش را به من داد به او گفتم: «شما که من را نمیشناسید! چرا این ساز را به من میدهید؟»
گفت: «چرا تو را میشناسم.»
پرسیدم: «از کجا؟»
گفت: «این روز چندمی بود که پشت ویترین مغازه ایستادی و تصویر سازها را کشیدی ولی به خودت اجازه ندادی وارد مغازه شوی و با پرسیدن سوال برای من مزاحمت ایجاد کنی. پس شما آدمی نیستی که از مال کسی ببری.»
ساز را گرفتم و بردم. دوستی داشتم که او نیز کلیمی بود و در خیابان نواب مطب دندانپزشکی داشت. همراه او از روی کاسه ساز، با گچ دندانپزشکی یک قالب گرفتیم. داخلش را گچ ریختیم و یک ساز گچی توپور به دست آوردیم. آن شد الگوی ما.
اولین تارم را به قیمت هشت هزار تومان فروختم، ۱۶ برابر حقوقی که از بانک ملی میگرفتم.
ـ به کدام یک از اساتید موسیقی ایرانی ساز فروختهاید؟
از همان روز اولی که سازسازی را شروع کردم، هدف مالی نداشتم. عشق و علاقهمندی به ساز، من را به این کار کشاند؛ به همین دلیل نیازی نمیدیدم سازم را به کسی ارائه دهم. به هر حال اگر کار من شایسته بوده باشد به دست اهلش رسیده است، همانطور که شمس میگوید: «اگر بنا باشد سخن من برسد به گوش آن کس که باید برسد ولو هزار سال بعد میرسد».
البته در همان زمان وقتی که ساز میساختم، همسایگان گله میکردند که من سر و صدا میکنم؛ به همین دلیل در پیادهروی سر کوچه روی یک پتو مینشستم و ساز میساختم. اتفاقا خیلی از سازهایم را همان کنار خیابان فروختم. اینگونه نبوده که سازم را دستم بگیرم و به موسیقیدانها برای فروش نشان دهم.
یک روز با یکی از اساتید موسیقی صحبت میکردم که گفت: «فلانی را من استاد کردم». پرسیدم: «چطور؟»
گفت: «میآمد کارهایش را نشان میداد و من ایرادهایش را میگرفتم». همین حرف موجب شد که بفهمم اگر پیش هر کدام از اینها بروم این منت خشک را گردن من میگذارند. به هر حال ساز حتی اگر بد هم که باشد، باز مشتری خود را دارد، حال اگر خوب باشد که چه بهتر. برای همین است که من هیچ ساز فروخته نشدهای در کارگاهم ندارم.
ـ خود شما ساز هم مینوازید؟
گاهی تار و سهتاری مینوازم. زمانی که دوستان به اینجا میآمدند، ساز و آواز برقرار بود و من هم خواهی نخواهی میشنیدم و نگاه میکردم که انگشتان خود را کجای ساز میگذارند و همان را به ذهن میسپاردم. به همین جهت تا حدی میتوانم ساز بنوازم. ولی زمانی که بچه بودم برادرم من را کلاس فرستاد اما ماه دوم که پدرم فهمید چون مخالف موسیقی بود، دمار از روزگارمان درآورد و اجازه نداد کلاسم را ادامه دهم.
ـ چقدر لازم است کسی که ساز مینوازد خودش هم در نواختن دستی در آتش داشته باشد؟
مسلما در فروش ساز موثر است ولی در مقوله صدا همانند مخاطبانی است که خود موسیقی کار نمیکنند ولی موسیقی خوب را میشناسند. گوش میتواند متر و معیار خوبی برای سازنده ساز باشد. هر کسی وسیلهای برای سنجش دارد، همانند ترازو برای میوه فروش. تشخیص صدای خوب از بد معمولا فطری است. متر و معیار من ذهن و گوش من است و به محض اینکه یک ناخن روی ساز بکشم، میفهمم که خوب است یا بد.
ـ چه سازهایی میسازید؟
۲۸ نوع ساز درست میکنم.
ـ چه شد که ایده ساخت سازهای ابداعی به ذهن شما خطور کرد؟
یک مصرع شعر هست که میگوید: «گر صد آید، پس نَود هم پیش ماست»؛ یعنی کسی که از یک تا صدتا سکه دارد، پس ۹۰ را هم دارد. وقتی این سازها را میسازم، خواهی نخواهی صدای آنها را در ذهنم دارم.
چیزی که باعث میشود من بخواهم ساز جدید بسازم، کمبود بین دو ساز است. مثلا ساز سهتار ساز ضعیفی است ولی به یک باره در موسیقی ایران به تار میرسیم اگرچه که در این حد فاصل باید ۶ ساز دیگر هم وجود داشت تا بتوانیم ارکستر را به لحاظ صدایی قوی کنیم. باید تعصب را کنار بگذاریم. اروپاییها همین کار را کردهاند و انواع و اقسام سازها را با صدادهیهای متفاوت دارند. ولی در ایران استادان موسیقی عناد میکنند.
چند سال پیش یکی از استادان سرشناس موسیقی از من خواست که سازهای ابداعیم را نزد او ببرم. روی ساز یک ناخن کشید و گفت: «به جنوب خراسان نزدیک است!»
پرسیدم: «یعنی نمیخواهی حداقل ساز را بلند کنی و ببینی روی آن چه کردهام؟ حداقل در دست بگیر و از زیبایی آن لذت ببر و بعد بگو صدایش برای من خوشایند نیست.»
ـ بیشتر روی کدام ساز ابداعی کار کردهاید؟
بیشتر از هر چه تمرکز خودم را گذاشتهام روی سازهای آرشهای چون خیلی کم داریم.
ـ قیمتگذاری سازها بر چه اساس است؟
قیمتگذاری سازها به نوع متریالی که در آنها استفاده میشود بستگی دارد. درحقیقت همانند اتوموبیل است؛ افراد زیادی در تهران اتوموبیل دارند ولی انواع آنها متفاوت است، حال یک نفر پورشه دارد و یک نفر پراید که قیمت این ماشینها به خاطر شرکت سازنده، متریال اتوموبیل، سختی و پیچش کار متفاوت است. ضمنا قیمت سازهایم دست خودم است، میتوانم سازی را به یک نفر ۴۰ میلیون تومان بفروشم و به یک نفر دیگر ۱۰۰ میلیون تومان صد تومان بفروشم. به هر حال مبنایی برای قیمتگذاری هنر وجود ندارد.
ـ آیا تا به حال سازهای خود را در جایی ارائه دادهاید؟
بله آنها را در نمایشگاههای ساز نمایش دادهام. البته جوانها علاقه زیادی به سازهای ابداعی دارند و آنها را میخرند ولی در بین همه سازهای ابداعیم، «مراژ» پرطرفدار است؛ سازی است که بم ارکستر را پر میکند، جای اینکه نیاز به استفاده از تارباس باشد.
ـ چقدر لازم است که سازهای ایران را صادر کنیم؟
باید زمینه فرهنگی آن فراهم شود. چرا در ایران گیتارنوازان بسیارند؟ درصورتی که مگر چند نفر در لندن سهتار مینوازند؟ خارجیهایی هم که ساز ایرانی مینوازند پژوهشگر موسیقی هستند و یا موسیقی بینالمللی خواندهاند. به هر حال ما تبلیغی برای موسیقی خود در جهان نکردهایم. زمانی که موسیقی را حرام میدانند و هنوز در تلویزیون اجازه نمایش ساز را نمیدهند چه انتظاری میتوان داشت؟ در ایران کسی که بخواهد کنسرت برگزار کند باید از هزار فیلتر عبور کند. آخر ارشاد به نوع موسیقی چه کار دارد؟ مردم خود موسیقی خوب را از بد تشخیص میدهند، همانطور که گوشت خوب را از بد تشخیص میدهند؛ زیرا فطرت انسان به دنبال زیباییها است.
ـ در آموزش شاگردان خود چه نکاتی برای شما معیار بوده است؟
من به جایی که میخواستم رسیدم و در رشته خودم باتوجه به توانایی خودم جایگاهی دارم. حال شاگرد من باید گامی از من جلوتر باشد و اگر نتواند از من جلوتر برود، یا من در آموزش خساست به خرج دادهام یا او عُرضه نداشته و تمام تلاشش را نکرده است. شاگرد وظیفه دارد همتراز من پیش برود و باید از من جلوتر رود تا هنر تعالی پیدا کند.
ـ معیار شما برای پذیرش شاگرد چیست؟
یک باور قدیمی هندی میگوید که وقتی بمیریم تناسخ پیدا میکنیم که من به این امر باور دارم؛ درحقیقت من باعث شدهام شاگردانم مطابق میل و روش من ساز بسازند که همین موجب میشود تکهای از من در هر اثر آنها باشد. هر کدام از آنها هم که شاگر تربیت کند مسیر من ادامه پیدا میکند.
همچنین وظیفه ملی و اخلاقی من است که شاگردانی داشته باشم.
بارها افرادی آمدهاند که پس از ۶ ماه کار را رها کردهاند و این وسط موجب ضرر من شدهاند. از جایی به بعد به شاگردانم گفتم که پول سازی که میخواهند بسازند را به من بدهند و اولین سازی که بسازند نصف پولی که به من میدهند ارزش دارد. اینگونه چون پول دادهاند حداقل اولین ساز خود را درست میسازند.
بدون دیدگاه