امروز، ۱۷ سال از آن روز سیاه میگذرد؛ روزی که کاش آن اتفاق شوم را در برنمیگرفتتا سینمای ما امروز، سیاهپوش یکی از فیلمسازان مولف و پیشروی خود نباشد.
به گزارش ایرنا، امروز، ۱۷ سال از آن روز شوم میگذرد. ظهر ۱۵ اسفند ۱۳۸۵ بود کهخبرگزاریها، درگذشت حاجرسول را مخابره کردند. باورش خیلی سخت بود مردی کهمظهر ایستادگی و جنگیدن بود، در ۵۱ سالگی مقهور مرگ شده است.
۱.حداقل آنکه زمان، زمان خوبی برای رفتن ملاقلیپور نبود. کارگردانی که به مرزپروانگی رسیده بود و بعد از میم مثل مادر، شاخکهای دوستداران سینما فعال شدهبود که کار بعدی این فیلمساز مولف، روی چه سوژهای سوار است. دهه ۸۰، دههملاقلیپور بود؛ دههای که با یکی از صریحترین آثار اجتماعی دهههای اخیر سینما آغازشد و پس از آن با یکی از بیپرواترین آثار صحنهای دفاع مقدس تداوم یافت و در آخرنیز فینال باشکوهی با میم مثل مادر خلق شد. میخواستیم ببینیم این حجم تکانههایسوررئالیستی که تا مغز استخوان مخاطب نفوذ میکرد و نمیتوانست هیجانات آنها راتحریک نکند، در چه دنیایی استمرار خواهد یافت. اما حیف که فرشته مرگ، درکنجکاویبرانگیزترین فصل حرفهای ملاقلیپور به سراغ او آمد و این حسرت را برایسینمای ایران، همیشگی کرد.
آخرین تصویری که از حاجرسول، دقایقی قبل از درگذشتش ثبت شده
۲. حاجرسول، دو نیمه شخصیتی متفاوت داشت. بینهایت مهربان بود و احساساتزلالی از این خصیصه اخلاقی وی سرشار میشد و در عین حالی که نامردمی میدید،شدیدا برمیافروخت. عصبانیت او اما زودهنگام بود. چیزی به دل نمیگرفت. تمامبازیگرانی که در بیش از دو دهه فعالیت حرفهای ملاقلیپور با وی همکاری داشتند،میتوانند بر روی این خصایص اخلاقی شهادت دهند. یک کودک درون بهشدت بیقرارو بیشفعال داشت. همه چیز را روی داریه میریخت. در روابط، اهل سیاست نبود. خیلی رک حرف میزد و همین هنجار ذاتی او، محبوبش کرده بود. وقتی قلم دستمیگرفت تا از خاطراتش بنویسد، مخاطب متعجب میماند که این حجم احساسسرشار، حاصل تراوشات ذهنی چنین فردی است؟ ملاقلیپور اما سرشار از اینپارادوکسها بود. همچنانکه کسی فکرش را هم نمیکرد کارگردانی که حتی یک روزدستیاری را تجربه نکرده، خیلی زود به یکی از فیلمسازان مولف این سرزمین تبدیل شودکه حالا برای سالمرگش تقریبا بسیاری از رسانههای جریانساز، برایش بنویسند.
۳. یکی از دلایل عصبانیت حاجرسول، نگاهها و محدودیتهای سلیقهای بود کهعلیالخصوص بر روی آثار متاخرش لحاظ میشد. او شاید از معدود کارگردانانسینمای ایران است که بخش سترگی از سینمایش، پس از مرگ او فهمیده شد. بلمی بهسوی ساحل و افق کمرنگتر و از مجنون و سفر به چزابه، بیشتر. یکی از وجوه سبککاری او، دوراندیشی عجیبی بود که وی در قالب مانیفست قهرمانش به کار میبست. همچنانکه وقتی در افق، فرمانده عراقی را یک مغز متفکر و تئوریسین جنگی به تصویرکشید یا زمانی که با نجاتیافتگان، از قدرت زنانگی در بستر جنگ گفت. قارچ سمی او راکه ببینیم شک میکنیم چطور او در سال ۸۰، فیلمی میسازد که انگار تصویری پررنگ ازجامعه امروز ایران و هژمونی قدرت در آن است. اما او در این مسیر، مزاحم داشت. اجازه نمیدادند تفکر عمقی او به شکلی بیپروا به روی پرده بیاید. بر سر همین قارچسمی، چهها که با او نکردند. اگر میخواست درباره کارشکنیهایی که حول مزرعهپدری شکل گرفت، بنویسد؛ یک دایرهالمعارف تاریخنگاری مستند و جامع از فضایمدیریتی سینما در آن سالها به دست میآمد. این کارشکنی برای فیلمساز مولفپیشروی ما، از همان دهه ۶۰ وجود داشت. او سینما را با رنج آغاز کرد و با رنج هم بهپایان رساند. از شبی که برای تصاحب دوربین سوپرهشت حوزه، از دیوار بالا رفت و درراستای به تصویر کشیدن آرمانهایش، زجر کشید تا ظهر ۱۵ اسفند ۸۵، او مداوم زجرکشید؛ فریاد زد و نامردمی دید. اما مگر او چه میخواست؟ یک دنیا حرف او ماند باتاریخ.
پشتصحنه فیلم قارچ سمی
۴. ملاقلیپور، ساختار عجیبی در فیلمسازی داشت که مختص به خود او بود. ساختاریکه پس از مرگش، هیچگاه از سوی تفکری استمرار نیافت. همواره افتتاحیههایباشکوهی برای فصل ورود به داستان داشت. بهشدت بر روی قهرمانپروری اصرارداشت. قهرمانهایی که مانند او، کنشگر بودند و تنها بر اثر استمرار زوال در جامعهآرمانی که فیلمساز تصویر میکرد، بنا بر جبری ناخواسته، میشکستند. بهشدت بهشکست زمان اعتقاد داشت. هالههای مهمی از این شکست زمان که شاید در کارهایهیچ فیلمسازی با این قدرت دیده نشد، در آثار ملاقلیپور یافت میشود. صحنه آتشزدن جنازهها در بلمی به سوی ساحل، آن نگاههای متاثرکننده و دیالوگهای فروریزندهدر سفر به چزابه، آن بغضهای عاشقانه فروخورده در هیوا، صحنه کور کردنچشمهای شاهزاده به همراه آن موسیقی مسحورکننده در اپیزود اول نسل سوخته ومخصوصا آن شوق تطهیر در برابر لذت دنیا در فصل سوم همین فیلم، آن حالاتمالیخولیایی سلیمان روی قایق در قارچ سمی، آن گریههای محمود شوکتیان کنارحوض آتش گرفته مزرعه پدری و سکانس تزریق آمپول به علی در حالی که خود سپیدهبه شدت نیازمند آن بود، در میم مثل مادر، تنها گوشههایی از حجم تکانههایی است کهبا رفتن حاجرسول، از سینمای ما نیز پر کشید. او به شدت، بر روی موسیقی کارهایشحساس بود تا جایی که در برخی از کارها نظیر سفر به چزابه و قارچ سمی، موسیقی تااندازه یک کاراکتر متمم بالا کشیده شده و سهم بالایی در درک عمیق مخاطب از فضایسیال داستان ایفا میکند. این ساختار خودساخته برای کارگردانی که هیچ رزومهاجرایی در این حوزه نداشت، دلنشین بود. سبب میشد تا زمختی سوژههایی چونجنگ برای مخاطب، باورپذیر شود. میتوانست و میخواست که این ساختار را درزیرلایههای مختلف دیگری بسط دهد؛ رسول را بدموقعی از دست دادیم.
پشتصحنه میم مثل مادر
۵. در سینمای رسول، انطباق مفهومی عجیبی میان نگاه رئالیستی کارگردان با زندگیشخصی او دیده میشود. بارها اعلام کرد که دومان قائمیان یعنی من. راست میگفت. قهرمان کارهایش یا شمهای از وجود او بودند و یا کسانی که با آنها در شرایطی ملتهبزندگی کرده بود. بهشدت آرمانی نگاه میکرد. همین خصیصه، دُز آسیبشناسی او درآنالیز رویدادهای اجتماعی را بالا میبرد. آدم آرمان بود. هرگونه نقصان در تصویرگریمدینه فاضلهای که ترسیم کرده بود را با شدیدترین حالت پاسخ میداد. محبوبمتنفذان نبود و وارد بازی آنها هم نمیشد. شاخص استانداردی از استقلال ماهوی وفردی بود که سبب شد تا برخلاف بسیاری از همکارانش، پروژهمحور نباشد. مخالفاناین رویه که کم هم نبودند، این رویکرد انسانی را نگاه رادیکال تعبیر کردند؛ برخی دیگرنیز وی را به برداشتهای تندخوگرایانه و عصبی متهم کردند. اما رسول، راه آرمان رامیرفت و به همین دلیل، فیلمهایش، هنوز که هنوز است، زنده باقی مانده؛ همچوننام او که ۱۷ سال پس از درگذشتش، زندهتر و خوشسابقهتر از بسیاری از همکاران درقید حیات است. حسرت بزرگ اما آنجایی است که وی در اوج پروانگی از سینمای ایراندریغ شد. میخواست وجوه دیگری از مطالبات آرمانی خود را از جامعهای که منافاتگستردهای با آرمانهای جنگ داشت، مطرح کند. کلی حوادث دیگر بود که طی ۸ سالحضور در جبهه دیده بود و میخواست آنها را به تصویر بکشد و یک روایتگری ناب ودستاول داشته باشد اما بدموقعی رفت. چنین ساختار منتظم فکری که استادتصویرگریهای غیرمنتظم رایج بود، خیلی زود از سینمای ایران دریغ شد که نتیجهاش،خلاء پررنگ نبود جانشین برای چنین جایگاهی است. فیلمساز مولف و کنشگری که بهمسالهمندی صحیحی از بحران انسان در دوره جدید رسیده بود و توانست با تمامبیبضاعتیهای فکری و لجستیکی سینما در دهههای ۶۰ تا ۸۰، امضای مستقلی از خودبه یادگار بگذارد. اما آن روز سیاه سینمای ایران اجازه نداد تا چنین پدیدهای، استمراربیشتری در فرآیند مطالبهگری داشته باشد. او را از ما و سینمای ایران گرفت هرچند کهبرخی دوستدارانش اعتقاد داشته و دارند آن رسولی که ما شناختیم، به درد پیر شدننمیخورد؛ کهولت از او میکاست و حیف بود که دچار کاستی شود. به هر حال او رفتو به قول خودش: اگر راه پیروزی فرهنگی عدهای در گرو این است که من دیگر فیلمنسازم، به همه دوستداران و ارزشپیشگان و همراهان این قافله مژده میدهم که اینپیروزی گوارایتان باد.
پشتصحنه مزرعه پدری
اما با رفتن او، نه کسی پیروز شد و نه دیگر، آن نگاه خزنده مطالبهگر با آن شدت وحدت در سینمای ایران تداوم یافت. رسول را بدموقعی از دست دادیم…
بدون دیدگاه