علیرضا رئیسیان که عقیده دارد سینمای ایران در مرگ مغزی به سرمیبرد و عاملان این وضعیت باید پاسخگو باشند، میگوید: مناسبات سینمای ایران دچار یک فروپاشی شده که ترمیم آن نیازمند همدلی با فیلمسازان، تغییر شرایط تولید و پخش، حذف افراد غیرمرتبط با سینما از مدیریت و نیز توجه به این مسئله است که کارِ فیلمساز هنری، اطاعت از دولت نیست.
۶ سال از آخرین فیلم علیرضا رئیسیان میگذرد و او پس از «مردی بدون سایه» دیگر فیلمی نساخته است. غیبت او تصمیمی بود که طبق گفته خودش در اعتراض به شرایط سینما گرفت و اگرچه تاکید میکند که به فیلمسازی علاقه دارد اما با وجود تغییرات مدیریتی و پیشبینیها نسبت به بهبود نسبی اوضاع سینما، همچنان حضورش در پشت دوربین را در آیندهای نزدیک بعید میداند، چرا که معتقد است شرایط سینما در چنان بحرانی فرو رفته که باید کارهای اساسی برای رفع مشکلات آن و برخی ریلگذاریهای اشتباه انجام شود.
این کارگردان سینما در گفتوگو با ایسنا وضعیت فعلی سینما را از نگاه خود تحلیل و ارزیابی کرد و با مروری اجمالی بر آنچه در طول چند دهه بر سینما گذشته، از اسب زینشده سینمای ایران گفت که در جهان همه را شگفتزده کرده بود ولی ناگهان به مَرکبی تبدیل شد که انگار فقط برای سواری دادن تربیت شده است.
او در این مصاحبه که با طرح دو پرسش کلی درباره وضعیت فعلی سینما و شرایط خودش برای ساخت فیلم همراه بود، تاکید کرد که صرفا استنباط خود را از شرایط بیان میکند و بررسی دقیقتر آنچه در سینما رخ داده باید براساس آمار باشد که طرح جزئی آنها نیز باید در فرصتی مناسب اتفاق بیفتد.
مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
مرگ مغزی سینمای ایران بر اثر یک شوک غیرعادی
رئیسیان ابتدا درباره اینکه وضعیت امروز سینما را چطور میبیند، بیان کرد: «به نظرم سینمای ایران در موقعیت یک مرگ مغزی کامل گرفتار شده است چون یک شوک غیرعادی اتفاق افتاده و مسیر سینما توسط دولت قبل از حیات عادی خودش خارج شده است. البته این مسیر از چند سال قبل شروع شده بود ولی در دولت قبل اوج گرفت و به یکباره تمام مناسبات را دچار فروپاشی کرد. دلیل اصلی این ماجرا هم – در یک مرور اجمالی- به تفاوت سینمای پس از انقلاب با سینمای قبل از انقلاب و ماهیت فرهنگی سینما برمیگردد وگرنه در حجم تولیدات و گردش سرمایه و عناصر تولیدی پخش و نمایش، کموبیش قبل از انقلاب هم مسیر مشخصی در جریان بود. پس از انقلاب فقط نقش دولت پررنگتر شد و سینما به شکل یک هنر ضمیمهای و در عین حال مترقی، به سرعت خود را جایگزین جریان روشنفکری قبل از انقلاب کرد. در دهه ۴۰ وتا حدودی دهه ۵۰ متولیان امرِ روشنفکری، شاعران و نویسندگان بودند و در انتقالی که پس از انقلاب صورت گرفت سینماگران، پیشرو اندیشهورزی و خلق آثار متفاوت شدند؛ به طوری که انعکاس این امر در جهان بسیار وسیع و گسترده بود و حضورهای بینالمللی فیلمها و سینماگران ایرانی و کسب جایزههای متعدد، مخاطبان جهانی و فستیوالهای بینالمللی را شگفت زده کرد.»
او افزود: «در داخل کشور هم هنوز رکورد سال ۱۳۶۹ که با جمعیت ۳۰ تا ۳۵ میلیونی، ۸۵ میلیون نفر – یعنی حدود دو و نیم برابر جمعیت آن دوران- به سینما رفتند به قوت خود باقی است و حتی فروشهای بالای سال گذشته سینما – از منظر تعداد مخاطب – با فاصله بسیار زیاد نسبت به آن دوران قرار دارد؛ بنابراین سینما توانسته بود یک فضای کاملاً جدید و تازه را ایجاد کند که این امر توسط سینماگران ممتاز و مطرح قدیمی یعنی نسل دوم و بعد سینماگران جدید که اکثراً تحصیل کرده و مُطلع به ابزار بیان سینمایی بودند، اتفاق افتاد. مردم هم کاملاً حمایت میکردند چرا که این سینما را دوست داشتند و با آن ارتباط برقرار میکردند.
آنچه به لحاظ ارزش تاریخی میتوان از آن یاد کرد جدا از انگیزهها و اندیشهای که درون فیلمها بود، نقش دولت است، یعنی دولت به عنوان متولیِ تمام و کمال سینمای ایران که سعی کرد در ساختار مثلثگونهی هدایت، حمایت و نظارت، سینمای جدیدی را شکل دهد. این مسئله، هم نکات مثبتی داشت و هم منفی که تا امروز پابرجا مانده است. یکی از مهمترین مسائل، اشتباه گرفتن نقش دولت به عنوان یک حامی و ناظر است که توقع دارد همه از او پیروی کنند. دولت هنرمندان را در قالب کارمندانی تعریف میکند که انگار وزیرش حق دارد آنها را هم تنبیه کند و هم بیکار و ممنوعالکار. هر دستوری هم که از وزارتخانه صادر میشود هنرمندان باید تبعیت کنند و صرفا در یک نقش کلی که برایشان تعریف میشود کار کنند، نه در شکل خاص فیلمسازی و اندیشهورزانه خودشان. این در حالی است که وقتی تماشاگران به سینمای ایران رغبت نشان دادند به این دلیل بود که چندگونگی فیلمها را حس میکردند نه اینکه فقط شاهد گونههای محدودی باشند که زیر نظر دولت تولید شده و استقلال فکری فیلمسازها هم در آن خدشهدار شده باشد.»
اسب زینشده سینما به مَرکبی تبدیل شد که فقط سواری بدهد
کارگردان «چهل سالگی» ادامه داد: «اما اتفاقی که افتاد این بود که اسب زینشدهی سینما در آن دوران که در موقعیتهای مهم داخلی و بینالمللی به مسابقه و فعالیت میپرداخت به مَرکبی تبدیل شد که همه فکر کنند فقط برای سواری دادن تربیت شده است. این اتفاق نتیجه پررنگ و کمرنگ شدن نقش هر کدام از محورهای هدایت، حمایت و نظارت در دورهای مختلف سیاسی بود که منجر به شکلگیری یک منحنی سینوسی شد. تفاوت مهم سینمای بعد از انقلاب با سینمای قبل از انقلاب در این بود که دولت برای خود یک نقش در جریان تقویت سینمای فرهنگی قائل بود که این نقش از دهه ۶۰ به نقش باربری ایدئولوژیک در دوران مصطفی میرسلیم (وزیر ارشاد دولت ششم) تبدیل شد. در دوران اصلاحات نقش نظارتی دولت کمرنگ شد و حمایت هم کاهش زیادی پیدا کرد اما زمینه برای گسترش سینمای مرتبط با علاقه مردم رونق پیدا کرد که اتفاقاً با رونق اقتصادی نیز همراه بود و مردم تمایل خود را به بازتر شدن فضا با دیدن این نوع فیلمها ابراز کرده بودند، به همین دلیل وقتی دوران محمود احمدینژاد (رئیس جمهور سابق) آغاز شد سه محور مثلثی که پیشتر گفتم، همچنان وجود داشت. آن مثلث بر روی قاعده استوار شد و کم و بیش تغییر و تحولاتی صورت گرفت اما آنچنان نبود که کل این تعاریف به هم بریزد. فقط یک ساختار “سازمان سینمایی” به مجموعه اضافه شد که آن هم به این جهت رخ داد که قرار بود اهمیت سینما در میز و مدیریت خلاصه شود نه در جایگاه ملی و جهانی آن.»
تصور بخشی از حاکمیت در میان راستگرایان این است که سینما، پیشرو جریان روشنفکری شده و ممکن است خطرات غیرقابل کنترلی ایجاد شود، پس (از اواخر دولت نهم) تصمیم گرفته شد با ورود کنترل شده افراد جدید در زمینههای مختلف تهیهکنندگی، کارگردانی، نویسندگی و حتی بازیگری این تغییر و تبدیل و جابجایی به صورت نامحسوس اتفاق بیفتدوی یاداور شد: «البته سینماگران همواره این تجربیات را در دورههای مختلف پشت سر گذاشته بودند و کاملاً آگاهانه سعی میکردند مسیرهایی را درپیش بگیرند که هم از استاندارد هنری و سینمایی فاصله زیادی نگیرند و هم اینکه میزان متوسطی از مخاطبان را از گروههای تحصیل کرده، جوان و کارمند که با تعاریف قدیمی به آنها طبقه متوسط میگفتند، با خود همراه کنند.این در حالی است که تصور بخشی از حاکمیت – که در گرایش راستگرایان دیده میشود- این است که سینما، پیشرو جریان روشنفکری شده و با افزایش تاثیر آن بر طبقه جوان و تحصیل کرده ممکن است خطرات غیرقابل کنترلی ایجاد شود، پس تصمیم گرفته شد در اواخر آن دوران (دولت نهم) با ورود کنترل شده افراد جدید در زمینههای مختلف تهیهکنندگی، کارگردانی، نویسندگی و حتی بازیگری این تغییر و تبدیل و جابجایی به صورت نامحسوس اتفاق بیفتد.»
رئیسیان اظهار کرد: «علاوه براینها نباید از این نکته غافل شد که اگرچه در دوران دوم احمدینژاد کلا با مسائل در سطح برخورد میشد اما همواره در سینما یک محدوده تعریف شدهای را قائل بودند که از آن تخطی نمیکردند یعنی برای تحمیل و اجرای خواستههای خود، کارها را روی ساختارهای کلیِ شکل گرفته که از پیش، بازخورد مثبت داشت، بنا میکردند؛ مثل جشنواره فجر که هیچ وقت از فضای جریان فرهنگی و بالاترین نقطه ارتباط بین هنر و مردم خارج نشد و هیچ وقت فیلمسازان به اینکه خارج از این محدوده اقدام کنند و مایل به نمایش فیلمهای خود در جشنواره ملی نباشند، ترغیب یا مجبور نشدند. این وضعیت در دوره ریاست جمهوری حسن روحانی هم ادامه داشت و حتی گویی شعارهایی که در زمینه فرهنگی داده میشد تفاوت چندانی با دوره قبل از خود نداشت تا رسیدیم به دورهای که کرونا آمد و نشان داد سینما در ایران همانند دیگر کشورهای دنیا محل تجمع آدمهایی با دیدگاهها، سلایق و فرهنگهای مختلف برای دیدن فیلم نیست و این رابطه ناگهان قطع شد که دلیل آن هم کاملاً بیرونی بود و مرتبط با خود سینما نبود اما اثر آن درون سینما و فعالیت فیلمسازان مشهود بود.»
تأثیر جریانهای سالهای 96، 98 و 1401 بر سینما
او در ادامه صحبتهای خود به یکسری اتفاقهای رخ داده در جامعه از سال ۱۳۹۶ اشاره کرد و گفت: «در کنار تمام اینها، جریانهای اعتراضی که از سال ۱۳۹۶ در کشور به راه افتاد و در سالهای ۱۳۹۸ و ۱۴۰۱ به شکلی دیگر تکرار شد، کم کم این مجموعه را دچار دگرگونیهای جدی کرد؛ به طوری که بر شیوه مدیریت دولت قبل (سیزدهم) که تصمیمگیریها عموماً با سیاستهای اشتباه غیرکاربردی در وزارتخانه همراه بود، تاثیر گذاشت و این تفکر گسترش پیدا کرد که حالا ما تصمیم میگیریم، برای آن “مثلث”، شکل دیگری در هندسه قائل شویم و به جای اینکه آن را روی قاعده استوار کنیم، آن را روی نوک مثلث قرار میدهیم و تعادلش را شکننده میکنیم. در نتیجهی این تفکر، بحث نظارت را به شکل خیلی جدی در رأس قرار داده و هدایت و حمایت را که در مقطع بود جابجا کردند. بر این اساس حمایت از فیلمها به بخش فیلمهای تراز و منطبق با سیاستهای یک گروه خاص منتقل شد.
ثبت بیشترین ممنوعالکار، ممنوع الخروج، ممنوع المعامله و مهاجرت سینماگران در یک دوران خاص
البته از اول انقلاب، دولت به عنوان نماینده نظام کاملاً در امور هنری و فرهنگی دخالت داشت ولی در اینجا یک حد نهایی را برای خود قائل شد و تخطی از این امر را به منزله مقابله با جریان حاکمیتی قلمداد میکرد. طبیعتاً فیلمسازها نسبت به این تفکر واکنش نشان دادند. واکنشها هم متفاوت بود، برخی از آنها اعتراضی بیرونی و رسمی داشتند و برخی دیگر با سکوت یا عدم همراهی واکنش نشان دادند. برخی دیگر هم کاملاً در همراهی با این نگرش و تفکر فعالیت کردند. به این ترتیب سینما در این مدت به چند شکل با مشکل جدی مواجه شد؛ مثلا از یک طرف فیلمسازانی بودند که کسب ثروت را از طریق سینما برای خود یک قابلیت میدانستند و از طرف دیگر مدیران وزارتخانه بودند که سعی میکردند به هر نحوی که شده شاخ سینما را بشکنند و آن را از حیز انتفاع ساقط کنند. نمونه آن هم همین است که بیشترین ممنوعالکاری فرهنگی و غیرفرهنگی، بیشترین ممنوع الخروجی و حتی ممنوع المعامله شدن برای هنرمندان و بیشترین مهاجرت اهالی سینما و هنر در این دوران اتفاق افتاد و حضور فیلمهای رسمی در رویدادهای مهم بینالمللی هم به صفر رسید. فقط یک گروه با افکار خاص میتوانست اتفاقهای این چنینی را رقم بزند و آنچه را که برای هر کشوری امتیاز و ویژگی محسوب میشد از بین ببرد و به صفر برساند. این مدل اتفاق حتی در دوره شوروی سابق -که تمام هنرمندان کارمندان دولت بودند- یا در چین بعد از مائو -که فیلمسازان هنری آنها با پول و امکانات دولت فیلمهای هنری جهانی میساختند- هم به این شکل رخ نداده چون هنرمندانشان کاری را که مطابق میل خود بود انجام میدادند اما در ایران (زمان دولت قبل) تقریباً چنین رویکردی وجود نداشت و به دلیل یکدست شدن فضای سیاسی هیچ واکنشی در درون و بیرون دولت نسبت به آن مشاهده نشد.»
مدیرانی بودند که میخواستند به هر نحوی، شاخ سینما را بشکنند و آن را از حیز انتفاع ساقط کنند. نتیجه آن بیشترین ممنوعالکاری فرهنگی و غیرفرهنگی، بیشترین ممنوع الخروجی و ممنوع المعامله شدن و بیشترین مهاجرت برای هنرمندان بود. حضور رسمی سینما در رویدادهای بینالمللی هم صفر شد. چنین دستاوردی برای یک دولت و وزارت ارشادش در مدت سه سال بینظیر است
رئیسیان بیان کرد: «از نگاه من چنین دستاورد منفیای برای یک دولت و وزارت ارشادش در مدت سه سال بینظیر است. البته بعید میدانم آقای خزاعی (رئیس سازمان سینمایی در دولت سیزدهم) که خودش از اهالی سینماست و از نظر شعور شخصی نسبت به مسائل اعتقادی پاک بود، با چنین رویهای موافق بوده باشد اما به هر حال به دلیل نداشتن دانش تخصصی مدیریت و نیز اینکه قدرت تصمیمگیری در همه زمینهها از جمله گماردن مدیران سینمایی را در اختیار نداشت بیشتر، سیاستهای بالادستی در زمان او اعمال میشد؛ هرچند این روند فقط در سینما حاکم نبود بلکه در تمام مسائل فرهنگی و هنری جریان داشت و واقعیتِ همه چیز را با یک ظاهر بزک شده پنهان کردند. مزیت اصلی را رونق اقتصادی قرار دادند و بقیه فاکتورها فراموش شد.
طبیعتاً در این شکل، عدهای از درون سینما کاملاً همراهی میکردند مثل بخش عمدهای از سینماداران و همینطور تعداد محدودی از فیلمسازان که وقتی فروش فیلمها را بررسی کنید، میبینید که مجموعاً تعدادشان بیشتر از پنج، شش نفر نیست. این چه رونقی است که بخش زیادی از فروش سال سینما فقط توسط دو – سه نفر اتفاق میافتد!؟ نکته غمانگیز این است که برای رسیدن به این نقطهی به اصطلاح پررونق، هیچ فاکتوری برایشان ارزش مبنایی نداشت و مهم نبود که تبلیغات چگونه صورت میگیرد، چگونه خواستههای سطحی مردم ارضا میشود یا چگونه به سینمای مبتذل قبل از انقلاب با همان فرمولها بازگشتیم. آنچه در آمارها به عنوان دوران پررونق ارائه میشد برداشتهای اشتباهی بود که توسط وزیر ارشاد و اطرافیان القا میشد در حالی که ما صرفا با سیطره کمیت روبرو بودیم و وقتی کمیت فقط با رونق ابتذال اتفاق بیفتد به یک سلاح دو لبه تبدیل میشود که ممکن است درست بر ضد خود عمل کند؛ کمااینکه الان هم دیگر آن رونق سینما با وجود انواع فیلمهای کمدی وجود ندارد، یعنی اگرچه عدد فروش بزرگ شده ولی از همان ابتدای مسیر میشد با اطمینان گفت که ظرف چهار تا پنج سال حتماً به بنبست میرسد که البته هیچکس هم حاضر نمیشد آن را گردن بگیرد.
این همان مسئلهای است که من در نامهنگاری با فریدون جیرانی در اواسط دوران کرونا به آن اشاره کردم و از مرگ خاموش سینما گفتم و تاکید کردم وقتی سینما دچار مرگ مغزی میشود، فعالیت هنری و اندیشهای از آن گرفته میشود و اگر رونق آن را در صِرفِ داشتن یک اندام تنومند بدانیم، طبیعی است که مرگ مغزی به سرعت فعالیت جاری آن اندام را مختل میکند. سود این اتفاق فقط به جیب عدهای خاص میرود و در نتیجه تولیدکنندهها و پخشکنندهها و در این میان برخی از اهالی سینما که متاسفانه بیشترشان جزو بازیگران محسوب میشوند به هر چیزی برای رسیدن به کسب درآمد بیشتر تن میدهند. این فعل خوبی برای هیچ هنری مخصوصاً سینما که به صورت جمعی اتفاق میافتد، نیست. البته وقتی به بازیگران اشاره میشود منظور، همه بازیگران نیست بلکه تعدادی از آنها مدنظر است که ثروت را هدف اصلی خود در سینما قراردادهاند. درنقطه مقابل تعدادی از هنرمندان هستند که راه دیگری را انتخاب کرده و همین موضوع باعث ارزش هنری و مردمی آنها شد. علاوه بر اینها نقش شبکه نمایش خانگی هم مهم است که باید در زمانی دیگر مفصل درباره آن بحث شود چرا که یک فرصت طلایی داشتند و متأسفانه با اشتباههای تاریخی تصمیمات و تولیداتشان از دست رفت.»
هنوز زود است که دوران جدید را قضاوت کنیم اما ….
کارگردان «ریحانه» و «دوران عاشقی» در ادامه ارزیابی تحلیلی خود از وضعیت سینما به مدیریت دولت چهاردهم رسید و گفت: «در دوره جدید هنوز زمان برای قضاوت و ارزیابی زود است. ما سینماگرانی داریم که امر سینما و رابطه با مردم برای آنها از اهمیت ویژهای برخوردار است و صرفاً به دنبال این نیستند که به هر شکلی مردم را برای دیدن یک فیلم به سینما بکشانند. در حال حاضر یک جمعیت ۲۵ تا ۳۰ درصدی از کل مخاطبان سینما، پای فیلمهایی مینشینند که مخاطب را به هر شکلی به سینما میکشانند. اینها به زودی سرخورده میشوند کمااینکه نشانههای آن هم مشهود است، به همین دلیل در دولت فعلی تفکیک دوباره جشنواره ملی و بخش بینالمللی فجر را مثبت میدانم، انتخاب یک مدیر صنفی لایق و خوشنام برای جشنواره فجر را هم مثبت میدانم ولی همچنان باید بیشتر تأمل کرد و مسائل را به دقت زیر نظر گرفت.»
جای سوال است که چرا الان سینما اینقدر شاد و شنگول است؟
او با یاداوری نمایش «مردی بدون سایه» در جشنواره فجر اضافه کرد: «در کنفرانس مطبوعاتی آخرین فیلمم در جشنواره فجر (سال ۱۳۹۷) اعلام کردم که به نشانه اعتراض به شرایطی که برای سینما در حال پیش آمدن است – که شامل دو شاخه کردن سینما به حکومتی و کابارهای میشد و وضعیت را به سمت بحرانی پیش میبُرد – تا وقتی این شرایط با خودمان و دولت تغییر پیدا نکند فیلم نخواهم ساخت. من از آن زمان شرایط سخت اقتصادی را برای خودم به وجود آوردم و میدانم دیگرانی هم اعتراض خود را به شکلهای دیگر بیان کردند؛ بالاخره کسانی باید در یک جا مقابل میل غلط مدیران سیاستگذار در دولت و همینطور مردمی که سعی میکنند ارضای سطحی غرایز موقت را با سینما بگذرانند، ایستادگی کنند. درواقع باید گفت عدهای صرفا به دنبال تفریح هستند، تئاترها و فیلمهای کمیک و رقص و آوازی را میپسندند و برای آن پول هم پرداخت میکنند، اما گروه عظیم دیگری نیز هستند که هم سرگرمی را میخواهند و هم برای هنر احترام قائلند. این گروه بهکلی حذف شده، عاشقان سینما هم که دیگر تکلیفشان مشخص است. با برنامه حساب شده دولت قبل، فقط گروه اول ماندهاند و رکوردشکنی فیلمها وکنسرتها و تئاترها با بالا رفتن قیمت بلیت، در حالی که همین سینما حتماً میتواند به هر شکلی با مردم ارتباط برقرار کند و به نوعی سرگرمیساز باشد اما در عین حال هیچ منافاتی ندارد که خود را به تفکر موصوف کند. الان جای سوال است که در زمانهای که همه چیز به سمت پوچی و ناامیدی میل میکند چطور هنر سینما میتواند اینقدر شاد و شنگول و مشغول بزن و برقص باشد؟ البته برای یک جامعه مضطرب طبیعی است که از نظر روانی به چنین چیزهایی نیاز داشته باشد ولی همه جامعه اینطور نیست. متاسفانه همیشه اطلاقها به مردم کلی است و دچار سوءبرداشت میشود.»
کار فیلمساز هنری اطاعت از اوامر دولت نیست
وی ادامه داد: «کسانی که نسبت به تغییر جریان، عَلَم مخالفت بلند کردهاند همانهایی هستند که سمبُل جریان فیلم کابارهای قبل از انقلاب در پس از انقلاب بودهاند و همه چیز را قربانی تمایلات خود کردند و سود فراوانی هم بردند. نکته قابل توجه این است که آنها باید پاسخگو باشند نه اینکه طلبکار باشند. آن بخشی از مطبوعات که همین حرفها را در شکل سیاسی خود مطرح میکنند نیز باید پاسخگو باشند که چه کسی به شما اجازه میدهد با هر فیلم، تفکر یا اندیشه مخالفت کنید صرفاً به این دلیل که دارای نگاه و ایدئولوژی هستند؟! کار فیلمسازِ هنری اطاعت از اوامر دولت نیست بلکه خواست و میل مترقیای که در آن نوع فیلمها وجود دارد، باید توسط تماشاگر دیده شود که یا با آن مخالفت میشود یا موافقت. این موضوع اصلاً ربطی به جریان دولت و تصمیم گیری آنها ندارد.»
او با بیان اینکه «متاسفانه الان شرایط به جایی رسیده که قیمت تمام شده یک فیلم، اصلاً مناسب ساخت فیلمهای اجتماعی، خانوادگی و هنری نیست» گفت: با این حال من خیلی قبول ندارم که مردم دیگر به فیلمهای ما علاقهای ندارند چرا که آنها مدتهاست به سینما نمیروند. این پیش از زمانی است که به اصطلاح این رونق در سینما رخ داده باشد. برای گروهی از مردم، چیزی که پیش از این برای دیدنش وقت میگذاشتند اصلاً دیگر وجود خارجی ندارد و بحث سرگرمیسازی تمام عیبها را پوشش داده است.»
اگر دوستان در سیاست بر وفاق ملی تاکید دارند، باید حتماً در عرصه فرهنگ و هنر هم این جریان به راه بیفتد وگرنه نتیجه همان چیزی میشود که در سه سال گذشته به صورت یک فاجعه باید از آن یاد کرد. اگر حساب و کتاب و رسیدگی درستی وجود میداشت، وزارت ارشاد دولت قبل بخاطر بیحرمتیهایی که در بخش فرهنگ و هنر و برای اهالی آن اتفاق افتاد و برای معضلات بزرگی که به وجود آوردند، باید حتما بازخواست میشد
ترمیم سینما به چه چیزهایی نیاز دارد؟
رئیسیان در بخش پایانی این مصاحبه در پاسخ به اینکه آیا خودش قصد ساخت فیلم دارد یا خیر بیان کرد: «من قطعاً به فیلمسازی علاقه دارم چرا که تحصیلات و تجربیاتم و تمایل درونیام به ساخت فیلم است. به محض اینکه شرایط فراهم شود حتما فیلم خواهم ساخت ولی در آینده خیلی نزدیک بعید میدانم، چون همانطور که گفتم از نظر اقتصادی ساخت یکسری از فیلمها دیگر توجیه ندارد و فضایی هم برای اکران و نمایش آنها نیست. متاسفانه جریانهای صنفی به وظیفه اصلی خود که دفاع از امنیت شغلی است واقف نبوده و به چیزهایی دیگر تن دادهاند. بخشی از جریان صنفی بخصوص در بخش تهیهکنندهها با میل و خواست دولت قبلی همراهی کرده و به نوعی حامی آن تصمیمها و روشها بودند و در شوراها حضور داشتند. جای تاسف است که سینمای ایران هم از درون و هم از بیرون دچار آسیبهای جدی شده و اگر قرار باشد این شکل غیرطبیعی ترمیم شود حتماً به نوعی همدلی با فیلمسازها، دعوت آنها به کار، تغییر فضای نمایش و پخش و اکران و نیز به عدم حضور غیرموثر افرادی در مدیریت که هیچ سنخیتی با هنر و سینما ندارند، نیاز است.
اگر دوستان در سیاست بر وفاق ملی تاکید دارند، باید حتماً در عرصه فرهنگ و هنر هم این جریان به راه بیفتد. اگر اینجا چنین اتفاقی نیفتد در اقتصاد و مسائل اجتماعی و سیاست خارجی و داخلی هم حادث نخواهد شد چون بدون یک زیربنای فرهنگی قوی، طبیعتاً بخشهای دیگر هم شکننده خواهند بود و نتیجه همان چیزی میشود که در سه سال گذشته به صورت یک فاجعه باید از آن یاد کرد. معتقدم اگر حساب و کتاب و رسیدگی درستی وجود میداشت، وزارت ارشاد دولت قبل بخاطر بیحرمتیهایی که در بخش فرهنگ و هنر و برای اهالی آن اتفاق افتاد و برای معضلات بزرگی که به وجود آوردند، باید حتما بازخواست و مورد سوال واقع میشد.»
بدون دیدگاه