جواد کراچی
ماموریتم این بود که مقداری مواد غذایی برای پخت و پز تهیه کنم و با کاغذی که نام مواد مورد نیاز روی آن نوشته شده بود در میان قفسه های فروشگاههای زنجیره ای لیدل که در سراسر اروپا شعبه دارند، قدم می زدم و مایحتاج را درون گاری دستی می گذاشتم.
همچنان هم به پیامهایی که از ایران رسیده بود فکر میکردم.
آقایان ص.ز یا م.س مطالبی نوشته و دوستان هم محبت کرده و برایم ارسال کرده بودند.
دو نکته در میان نوشته ها نظرم را جلب کرد. یکی نبود و تازگی اطلاعات و دوم روح منفی نهفته در نوشته ها.
همزمان اخبار جدید شبکه تلویزیونی آلمان، جدیدترین خبر را برای دوستداران و علاقه مندان روی آنتن اخبار گذاشت. همچنانکه به گاری دستی تکیه داده بودم اخبار را سرسری خواندم.
بسته شدن کانال سوئز و ضرر اقتصادی و مشکلاتی که برای اتحادیه اروپا در پی دارد.
فضای هر دو کشور و تفکرات اهل قلم هر دو کشور را ناخودآگاه مقایسه کردم.
مقایسه ای نابرابر که پرداختن بدان از بیخ و بن اشتباه است.
اما آنچه که می تواند دست آورد چنین مقایسه هایی باشد آن است که ما، به معنی همه ما. همراه با تاریخ پر فراز و نشیب کشورمان از گوشه ای از این کره خاکی می آییم که بحمدالله وفور نعمت تا کنون فرزندان مملکت را بی بهره نگذاشته. اما آنچه سبب نارضایتی آنان شده، نه کمبود مواد غذایی است بلکه وجود هیچمدانهایی است که در عرصه برنامهریزی، عنان اختیار را در دستهای چلاق خود گرفتهاند و ارابه مملکت را به سوی ناتوانی و واماندگی میرانند.
باری.
قفسه های پیازچه، گوجه، پنیر ایتالیایی که جزء اقلام مورد نیاز من روی کاغذ نوشته شده بود. خالی بود.
دست خالی به خانه بر گشتیم و سالاد را بدون پیازچه و گوچه فرنگی خوردیم.
منزل احمدی نژاد هم که دور بود و نمی توانستم بدانجا بروم و گوجه فرنگی تهیه کنم.
ولی بعد از آن مجالی دست داده بود تا خبر بسته شدن کانال سوئز را با دقت بیشتر بخوانم و نوشته های کسل کننده و تکراری و بیمارگونه افرادی که در حلقه بسته تفکرات خود دور می زنند و روز به روز هم تحلیل می روند را به فراموشی بسپارم.
بسته شدن کانال سوئز باعث گردیده که کانتینرهای مواد غذایی و یا تولیدات دیگری که از کشورهای آسیایی بالاخص چین بسوی اروپا میایند. در کانال بمانند و این ماندن باعث بروز اختلال در سطح کشورهای اروپایی گردیده است.
به عنوان مثال. گوجه فرنگی از چین به ایتالیا یا اسپانیا می آمده و در آنجا اتیکت محصول ایتالیا یا اسپانیا می خورده و سپس با قیمت بیشتر در کشورهایی مثل سویس و یا آلمان و سوئد بفروش می رسیده.
رینگ اتومبیل برای مرسدس بنز و یا بی ام و و پورشه در چین و یا دیگر کشورهای آسیایی ساخته میشده و سوار بر این کشتی های غول پیکر به آلمان می رسیده و بر اتومبیل های آخرین مدل بسته میشده و با قیمت گزاف فروخته می شده است.
حالا که کانال سوئز بسته شده است عرضه چنین اتومبیل هایی با اخلال روبرو شده و تولید چنین کارخانه هایی از حرکت ایستاده. زیرا رینگ ها بدستشان نرسیده است.
راستی چرا اینقدر آسمان و ریسمان کردم تا به اصل مطلب برسم!
چند روز گذشته قرارداد همکاری میان مدت، ایران و چین امضاء شده و مثلث روسیه، چین و ایران بدون شک و تردید اهمیت بسیار بالایی دارد و تاثیر آن را خواه ناخواه میباید در تمامی موارد زندگیمان لمس کنیم.
چرا و چگونه میتوانیم پایه فکری و فرهنگی این مثلث باشیم و چرا فرهنگ و سینما به قرارداد چین و ایران مرتبط میشود؟
سینما. آن هم سینمای فرهنگی کشوری که هم پیمان قدرتهای بزرگی همچون چین و روسیه شده است. باید برازنده این حضور و این تداوم باشد.
به طور مثال، چین با روشنگری دستاندرکاران و عوامل فرهنگی خود، اسکار را بایکوت می کند در حالی که آمال و امیدها و آرزوهای فیلمسازان ما رسیدن به اسکار و راه رفتن روی موکت قرمز است. این تضاد و ناهمخوانی ریشه در نارس بودن افراد فکور فرهنگی دارد.
زمانی که جریان موج نو سینما یا سینمای ملی ایران شروع شد و تحولی را دامن زد. افرادی همچون پرویز کیمیاوی، خسرو هریتاش، هژیر داریوش، جلال مقدم و انسانهای شریفی همچون بهرام بیضایی که مانا و سربلند باشد او. پا به عرصه فیلمسازی گذاشتند و سینمای سطحی معروف به فیلمفارسی را به عقب راندند.
اکنون چند سالی است که سینمای دولتی و فیلم های سفارشی برای جشنوارههای برلین و کن و ونیز و اسکار… کفگیرشان به ته دیگ خورده و حنایشان هم رنگی ندارد و سینمای بدنه هم تهوع آور شده است.
بجاست که افراد فکور و آگاه به مسایل نوین. جایگاهی که برازنده مملکت و مردم در صحنه تاریخی و فرهنگی مملکت است با نیرو و توان بیشتر همچون آب روان که راه رفتن خودش را می یابد راه را برای نسلی که نیازمند و محتاج دانایی و شناخت و پیشرفت است باز کنند تا بدان امید بتوانیم در کنار قدرت های بزرگی همچون روسیه و چین، نقشی سازنده در صحنه فرهنگی جهان و زمانه ایفا کنیم.
پای دار باشند، جوانان خوش ذوق و خوش فکری که هویت خود را ارج می نهند.
حکایت ما را حافظ چند قرن پیش سروده است:
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است/طلب از گمشدگان لب دریا میکرد….
سلام و درود
اشاره ی درست به جایی است و متاسفانه از این حرکت نیز بهره ای به مملکت نخواهد رسید چرا که عده ای ساز مخالف را سرداده اند.بدون اینکه بدانند مفاد این توافق چیست