ترکیب صلابت نگاه و لبخندی که داوود رشیدی اغلب بر لب داشت، باعث می‌شد طیف نقش‌هایی که ایفا می‌کند از رضاخان «کمال‌الملک» تا خوجه ممد در «شیلات» متفاوت باشد، گاهی پدر بود و مخاطب را با لبخندش همراه می‌کرد، گاهی نیز یک سوی رفاقتی بود که برایش جان می‌داد، رشیدی تمام اینها را با کاریزمای چهره و فن بیان گیرای خود، باورپذیر می‌کرد.
به گزارش ایرنا، کمتر پیش می‌آید که مردم بازیگری را در سینمای ایران با نام نقش‌هایی که ایفا کرده به خاطر بیاورند، شمایل او را در ذهن مجسم کنند و خود دوباره به آن جان ببخشند. داوود رشیدی اما مستثنا از تمام اینها بود. از آقا حسینی که به گفته خودش تا اغلب میان مردم با همین نام شناخته می‌شد، گرفته تا مفتش شش انگشتی و جواد آقای بی‌بی چلچله. گویی همین نام‌ها و شخصیت‌ها، چهره رشیدی را برای مردم کوچه و بازار، از هر هنرمندی متفاوت ساخته بود. رشیدی با تئاتر، هنر را فهم کرده بود و همین تعامل نفس‌به‌نفس با مخاطب، سبب شد با وجود پُستی که در اداره هنرهای دراماتیک داشت هم دست از کارگردانی تئاتر و ایفای نقش در سینما برندارد و آن را جدی‌تر دنبال کند

داوود رشیدی ۸ سال پیش در چنین روزی چشم از جهان ما و دنیای پرزرق‌وبرق سینما فرو بست. دنیایی که از تئاتر به آن کوچ کرده بود و ابتدا به قدری برایش غریبه بود که می‌خواست از ادامه بازیگری در سینما کنار بکشد. همان زمان که اولین نقش سینمایی خود را در فرار از تله ایفا کرد و با علم به تفاوت تئاتر و سینما و روحی که تئاتر در وجودش می‌دمید، سینما را برگزید و در آن نیز ماندگار شد.
رشیدی با تئاتر، هنر را فهم کرده بود و همین تعامل نفس‌به‌نفس با مخاطبی که گرداگرد او جمع می‌شد، سبب شد به وقت مدیریت نیز دلسوز تئاتر و سینمای ایران باشد. باعث شد با وجود پُستی که در اداره هنرهای دراماتیک داشت هم دست از کارگردانی تئاتر و ایفای نقش در سینما برندارد و آن را جدی‌تر دنبال کند.
ترکیب صلابت نگاه و لبخندی که اغلب بر لب داشت، باعث می‌شد طیف نقش‌هایی که ایفا می‌کند از رضاخان کمال‌الملک تا خوجه ممد در شیلات متفاوت باشد. گاهی پدر بود و مخاطب را با لبخندش همراه می‌کرد، گاهی نیز یک سوی رفاقتی بود که برایش جان می‌داد. رشیدی تمام اینها را با کاریزمای چهره و فن بیان گیرای خود، باورپذیر کرده بود.
با آن‌که تئاتر خاستگاه او بود و بعدتر سینما تجربه متفاوتی را برای او رقم زد، اما بدون شک عمق توانایی رشیدی در هزاردستان زنده‌یاد علی حاتمی به بار نشست. سریالی که شمایل باصلابت او را در نقش یک مامور شهربانی، به خوبی در ذهن‌ها ماندگار کرد. ماموری کت‌وشلوارپوش که به سیاق از فرنگ برگشته‌های آن دوران، پرطمطراق صحبت می‌کرد و گاهی نیز چشمانش به کمکش می‌آمدند تا لغزش‌هایش را نیز در خاطر مخاطب ماندگار کند.


رشیدی به معنای واقعی نیز از فرنگ برگشته بود؛ در فرانسه تئاتر و علوم سیاسی خوانده بود و به قدری با فرانسوی‌ها خوب عیاق شده بود که موسیو آلفونس کلاه پهلوی به قدر میزان و با کم‌ترین تلاش، به یادها ماند. با آن‌که از اواخر دهه ۷۰ علاوه بر بازیگری به تهیه‌کنندگی نیز مشغول شد، اما هیچ گاه تسلطی که در ایفای نقش های متفاوت به جان مخاطب نشسته بود، در تهیه‌کنندگی برای او تکرار نشد.
پرویز پرستویی جایی به درستی اشاره کرده بود که انتظامی، کشاورز، نصیریان، مشایخی و رشیدی، پنج‌ ستاره سینمای ایران هستند. نسلی از غبار سال‌های دور، برای مایی که هیچ تصوری از سال‌های دور دهه ۴۰ و ۵۰ نداشتیم. پنج ستاره که نه به یک‌باره بلکه به سختی و با مشق تحصیلات آکادمیک، پله‌پله درخشیدند و شخصیت‌هایی برای سینمای ایران خلق کردند ماندگار که به هر بهانه خاطرات گذشته آنها را زنده کنیم تا قدری تسکین حال و روز این روزهای سینمای ایران باشد.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *