حمید لبخنده هنرمند باسابقه تئاتر و تلویزیون صبح فردا، دوشنبه ۲۰ دی ماه در بهشت زهرا به خاک سپرده میشود.
نیما لبخنده، فرزند این هنرمند به ایسنا گفت که پدرش، صبح روز دوشنبه بین ساعت ۱۰ تا ۱۱ در قطعه ۱۱۰ بهشت زهرا به خاک سپرده میشود.
ظاهرا خانواده و خود این هنرمند تمایلی نداشتند تا او در قطعه هنرمندان دفن شود.
به گفته نیما لبخنده، به دلیل شرایط موجود کرونایی، خانواده لبخنده فعلا فقط به برگزاری مراسم خاکسپاری بسنده میکنند و مراسم یادبود او در زمانی دیگر برگزار خواهد شد.
حمید لبخنده، بازیگر و کارگردان با سابقه تئاتر و تلویزیون شامگاه دیروز، شنبه ۱۸ دی ماه بر اثر عوارض ناشی از یک عمل جراحی درگذشت.
او متولد سال ۱۳۳۰ بود که در ۱۵ سالگی به اولین کلاس تئاتر نزد حسینعلی طباطبایی در اداره فرهنگ و هنر اهواز رفت او آنطور که خودش تعریف کرده در آن کلاس با رضا فیاضی، فرید و علی سجادی حسینی و رضا خندان همراه بود و بعدها در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران پذیرفته شد و در رشته کارگردانی و بازیگری تئاتر تحصیل کرد. این کارگردان از شاگردان هنرمندان مطرحی همچون حمید سمندریان، شمیم بهار، بهرام بیضایی، پرویز پرورش، پرویز ممنون، علی رفیعی، محمد کوثر و نیز منیژه محامدی و گلی ترقی بوده است.
لبخنده که در برخی نمایشهای گروه تئاتر «پیاده» به سرپرستی داریوش فرهنگ و مهدی هاشمی بازی کرده بود. او برای نخستین بار همراه با زنده یاد سمندریان در نمایشنامه «مردههای بیکفن و دفن» نوشته سارتر کار کرد. در آن مقطع نمایشنامه «عادلها» به نویسندگی کامو و با ترجمه محمدعلی سپانلو را هم در تالار مولوی کارگردانی میکرد و بعد از تجربه اجراها رابطه دوستانه بیشتری با زنده یاد سمندریان و هما روستا پیدا کرد.
حمید لبخنده با ساخت سریال «در پناه تو» در دهه هفتاد در میان عموم مخاطبان به چهرهای شناخته شده تبدیل شد و بعد از آن سریالهای دیگری هم همچون «در قلب من» را کارگردانی کرد. او در سینما فیلم «آبی» را ساخت اما در سالهای گذشته بیشتر مشغول مدیریت آکادمی سمندریان بود و سالها مدیریت آموزشگاه زنده یاد حمید سمندریان را بر عهده داشت.
نمایش «سوءتفاهم» و سریالهای «مهر و ماه» و «با من بمان» از دیگر آثار حمید لبخنده هستند.
انجمن بازیگران سینمای ایران هم به مناسبت درگذشت حمید لبخنده، پیام تسلیتی منتشر کرد.
روایت رامین پرچمی از آخرین پیام کارگردان «در پناه تو»
رامین پرچمی با ابراز تاثر و ناراحتی عمیق از درگذشت حمید لبخنده، این هنرمند فقید را تنها استاد زندگیاش میداند و میگوید: هیچوقت شبیه حمید لبخنده را ندیدم. او مرد بزرگی برایم بود.
بازیگر سریال «در پناه تو» دربارهی خاطراتی که از حمید لبخنده به هنگام ساخت این سریال در خاطر دارد، یادآور شد: برای «در پناه تو» مدت طولانی ـ حدود دو سال ـ با آقای لبخنده کار کردیم. من شخصا به رابطه استاد شاگردی اعتقاد چندانی ندارم اما درباره آقای لبخنده عزیز، استثناست. من به غیر از کار، روابط دوستانه و خانوادگی با ایشان داشتم و بعد از «در پناه تو» با هم در ارتباط بودیم. حتی زمانی که برایم مشکل پیش آمد و مدتی در زندان بودم، ایشان مدام پیگیر کارم بودند و تلاش بسیاری برایم کرد؛ در حالی که دیگران به این قضیه اهمیت ندادند. زمانی هم که بیرون آمدم، متأسفانه چند بار خواستم با ایشان قرار بگذارم و نشد، آخرین پیغام ایشان به من مربوط به همین سه ـ چهار روز اخیر بود که گفت: کسالتی دارم، رفع شد، حتماً بیا دفتر همدیگر را ببینیم! که متاسفانه منجر به این خبر تلخ شد. شبیه حمید لبخنده را هیچوقت ندیدم.
رامین پرچمی در ادامه خاطراتش از سریال «در پناه تو» و همکاری با حمید لبخنده، اضافه کرد: در این مدت سه ماهی که از زندان بیرون آمدم، آقای لبخنده گویا جنوب کشور بودند و نمایشخوانی داشتند و متاسفانه نشد همدیگر را ببینیم. ایشان حتی از من دعوت کرد که به آموزشگاهش بروم و فن بیان، کار کنم. ایشان در کل خیلی حواسش به من بود و دوست خوبی برایم بود. من قبل از «در پناه تو» در چالوس زندگی میکردم. آن زمان خانوادهام و به ویژه پدرم دوست نداشتند که به تهران بیایم که من گفتم برای کاری قبول شدم و باید بروم. پدرم آن زمان با آقای لبخنده تماس گرفت و گفت: نقشی که برای پسرم در نظر گرفتهاید، چقدر است، آنقدر میارزد که به تهران بیاید؟ من خودم میگفتم حتی اگر یک سکانس هم باشد دوست دارم بازی کنم. آقای لبخنده با حوصله و اخلاق خیلی خوب برای پدرم توضیح داد و گفت: خیالتان راحت. بعد از «در پناه تو» پدرم هم با آقای لبخنده دوست شدند.
این بازیگر که به گفتهی خودش فعلا در تلویزیون ممنوع الفعالیت است، خاطرنشان کرد: همچنان ممنوعالکارم و البته اهمیتی هم برایم ندارد؛ در تلویزیونی که حمید لبخنده سالهاست در آن کار نکرده، میخواهم صد سال، بازی نکنم!
پرچمی سپس در توصیف شخصیت حمید لبخنده خاطرنشان کرد: آقای لبخنده بسیار مرد مهربان و صبوری بود. ایشان استاد بزرگی برای من بود، اگر بگویم در زندگیام یک استاد داشتم آن هم آقای لبخنده بود. من زمانی که با ایشان آشنا شدم، اوایل کار دانشجوییام بود و تازه به تهران آمده بودم تا خودم را پیدا کنم. در این سالها هرچه یاد گرفتم همه را مدیون آقای لبخنده هستم. ایشان پدرانه مرا راهنمایی کرد، تمام این حرفها را بدون تعارف و بی اغراق می گویم.
او با ابراز تاسف عمیقش برای از دست دادن حمید لبخنده، گفت: ایشان (حمید لبخنده) مرد بزرگی بود و اکنون با رفتنش حسی که نسبت به رفتن پدر و مادرم داشتم، دوباره پیدا کردم. باورم نمیشود چنین آدمی به این سرعت از بین ما رفت و متاسفم برای صداوسیمایی که حمید لبخنده، مجموعههای موفقی چون «در پناه تو» و «در قلب من» را برایش ساخت ولی این همه سال بیکار بود، کارهایش تصویب نمیشد و رغبتی برای کار در تلویزیون نداشت.
بازیگر مجموعه های «روزگار جوانی»، «پس از باران»، «همسایهها» و «زیر آسمان شهر ۳» سپس به سانسور بخشهایی از سریال «در پناه تو» اشاره و اظهار کرد: خوشحالم که حداقل آقای لبخنده، قسمتهای سانسور شده این مجموعه را در اینترنت قرار داد که مردم ببینند چه برخوردی با ایشان شد. به نظرم کسانی هم که تاکنون ندیدهاند، حتما به صفحه شخصی ایشان رجوع کنند و ببینند.
رامین پرچمی در پایان در پاسخ به اینکه اگر مشکل ممنوعالکاریتان در تلویزیون حل شود، خودتان دوست دارید کار کنید؟ گفت: به هر حال من یک بازیگرم و بازی کردن را دوست دارم، چرا کار نکنم؟ اما الان اولویت من بیشتر کار تئاتر است.
حمید لبخنده؛ از بازی در تالار وحدت تا گارسونی در رستوران
در خانواده احمد محمود هنرمند دیگری هم در حال جوانه زدن بود. همان زمانی که آقای نویسنده دست به قلم داشت و در خانه پدری از وقایع اجتماعی میهنش مینوشت، خواهرزاده نوجوانش حمید، شوق تئاتر پیدا کرده بود.
حمید لبخنده در همان دوره نوجوانی و در زادگاهش اهواز مشق هنر کرد. در دوره نوجوانی او، حسینعلی طباطبایی، پدر ناهید طباطبایی، هنرمند داستاننویس، به هنرجویانِ مشتاق در اهواز آموزش تئاتر میداد. حمید لبخنده هم یکی از شاگردان او بود. شاگردی که بعدها با آثار یکی از نامدارترین هنرمندان این مرز و بوم در تالار وحدت روی صحنه رفت.
خانواده تئاتر خوب میدانند که حمید لبخنده یکی از دوستان نزدیک حمید سمندریان و همسرش هما روستا بود. او سالهای طولانی در کنار این دو هنرمند کار و رفاقت کرد.
پاییز سال ۹۵ در اولین سالروز درگذشت هما روستا با لبخنده به گفتگو نشستیم. از دوره نوجوانی و هنرجویی تا دوران ممنوعیت در تئاتر و رستورانداری. گفتگوی تلخی بود و لحظاتی با اشک و سکوت همراه شد.
دیروز که جامعه هنری به فاصله چند ساعت برای دو هنرمند به سوگ نشست، تلخی آن گفتگو بار دیگر تکرار شد.
آنچه در ادامه میخوانید، بازنشر بخشی از سخنان حمید لبخنده در آن مصاحبه است.
«۱۵ ساله بودم که به کلاس نخستین استاد تئاترم، آقای دکتر حسینعلی طباطبایی در اداره فرهنگ و هنر اهواز راه پیدا کردم. در آن کلاس رضا فیاضی، فرید و علی سجادی حسینی و رضا خندان هم بودند. چند سال بعد در کنکور دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران پذیرفته شدم و در رشته کارگردانی و بازیگری تئاتر به تحصیل پرداختم و افتخار شاگردی اساتید بزرگی همچون آقایان حمید سمندریان، شمیم بهار، بهرام بیضایی، پرویز پرورش، دکتر پرویز ممنون، دکتر علی رفیعی، دکتر محمد کوثر وخانمها منیژه محامدی و گلی ترقی و… نصیبم شد. در دوره «زیبا و تکرارنشدنی» دانشجویی، بازیگری و گاه کارگردانی میکردم.»
اما پیش از دوره دانشجویی، هما روستا را روی صحنه تئاتر دیده بود؛ در اهواز و در نمایش «بازرس» نوشته گوگول. بانوی جوان، تازه به وطن بازگشته بود که همراه با هنرمندانی چون علی نصیریان و داریوش مودبیان در این اثر نمایشی که کارگردانش عزتالله انتظامی بود، روی صحنه رفت.
روستا که بعد از بازگشت به ایران ، تصمیم داشت نمایش «سانتا کروز » را کارگردانی کند. در اداره تئاتر مشغول تمرین بود که حمید لبخنده به واسطه داریوش ایراننژاد – یکی از دوستانش – به هما روستا معرفی شد و قرار شد یکی از نقشها را بازی کند ولی این نمایش هرگز به اجرا نرسید و این ناکامی بعدها باز هم گریبان این گروه را گرفت.
اوایل دهه ٥٠ و در دوران دانشجویی با حمید سمندریان آشنا شد. استادی که همواره درِ خانهاش به روی شاگردان باز بود و بانویش هم از مهربانی کم نمیگذاشت. محبت سرشار این زوج هنری، جوانک را پاگیر کرد و از همان جا دوستی آنان آغاز شد که تا سالهای طولانی ادامه پیدا کرد و در کنار هم، تلخ و شیرین بسیار چشیدند.
جزو دانشجویان خوش اقبال هنرهای زیبا بود. در دوران طلایی این دانشکده در آثار دکتر محمد کوثر روی صحنه رفت.
مهدی هاشمی و داریوش فرهنگ هم در همان دوران، گروه تئاتر «پیاده» را پایهگذاری کرده بودند و لبخنده در بعضی از نمایشهای این گروه جریانساز هم بازی کرد تا اینکه سال ۵۸ ستاره بختش گفت و با بازی در نمایش «مردههای بی کفن و دفن» نوشته سارتر به کارگردانی حمید سمندریان در تالار حدت روی صحنه رفت. همزمان خودش هم نمایشنامه «عادلها»ی کامو ترجمه محمدعلی سپانلو را کارگردانی و در تالار مولوی به صحنه برده بود.
حالا رابطه او با استاد و بانویش گرمتر هم شده بود و بنا داشتند «گالیله»ی برشت را اجرا کنند ولی این خواسته هرگز محقق نشد و از آن بدتر هر نمایشنامه دیگری هم که پیشنهاد کردند، اجازه اجرا نیافت.
در آغاز رفتار یک از نگهبانان سالن عوض شد که خواستار تفتیش اعضای گروه آنان که مشغول تمرین بودند، شده بود. موضوعی که برای سمندریان خیلی برخورنده بود. البته پیشتر گفته بودند «گالیله» امکان اجرا ندارد ولی سمندریان چندان جدی نگرفته بود. بعد از آن هم همه نمایشنامههای پیشنهادیاش رد میشد.
اما گروهی بودند که آموخته بودند از پا ننشینند. پس راهی برای اعتراض پیدا کردند، به جای هر اقدام انتحاری، واکنش خود را با دایر کردن یک رستوران نشان دادند. رستورانی که در آن تئاتر تمرین میکردند و بیش از اینکه عطر و طعم غذا در آن حس شود، جایی بود برای گفتن از تئاتر و همه نمایشنامههایی که رویای اجرایش را داشتند. این رستوران پاتوق بچههای تئاتری بود، آشپزش مادر هما روستا بود و بانوی هنرمند خودش ظرفها را میشست. سر گارسونهایش هم حمید لبخنده بودند و احمد آقالو و حسین عاطفی.
داستان دایر شدن رستوران ۱۴۱ را به روایت لبخنده میخوانیم: «آن زمان خانه استاد سمندریان در خیابان کاخ بود و معمولا ما بعد از تمرین «گالیله» از تالار وحدت تا خانه استاد را پیاده میرفتیم و دورهم جمع میشدیم. آن بعدازظهر غمگین که آن ماجرا پیش آمد، هنگام ورود به مجموعه محل زندگی استاد در طبقه همکف، متوجه مغازهای بزرگ و خالی شدم با نیم طبقهای وسیع که از پس شیشههای بزرگش پیدا بود. پرسیدم آقا این مغازه خالی متعلق به کیست؟ استاد گفت متعلق به همه مالکین است. قرار بوده پارکینگ باشد اما چون درختهای کهن چنار در مقابلش سر به آسمان میسایند، شهرداری اجازه استفاده پارکینگ نداد و کاربریاش را تجاری کرده است. به آپارتمان استاد در طبقه دوم رفتیم و قرار شد تا مدیران تئاتر از استاد عذرخواهی نکنند، به تئاتر بازنگردیم و گفتیم باید واکنش نشان دهیم. من پیشنهاد کردم به عنوان عکسالعمل دربرابر برخوردی که با گروه ما شده، آن مغازه را به کتابفروشی تبدیل کنیم و کتابفروش شویم اما شرایط ملتهبتر از آن بود که کسی مثل استاد سمندریان کتابفروشی باز کند و در امان باشد. پس تصمیم گرفته شد رستوران باز کنیم. خانم روستا از اداره تئاتر بازخرید شده بود و پولی گرفته بود. آقای سمندریان هم از پدرش پولی قرض کرد و اجازه استفاده از آن فضا را از همسایگانش – که همه دوستانش بودند- گرفت. چند ماهی آنجا کار کردیم و تیر و تخته ریختیم و فضای همکف آن را به رستوران و نیم طبقهاش را به پلاتویی تبدیل کردیم برای تمرین تئاتر. همه جا گفتیم این حرکت یک اعتراض است اما متاسفانه همان اوایل کار، دوستان نزدیک ما که خودشان را با آن شرایط تطبیق داده بودند و کار میکردند، در مورد سمندریان و گروه ما گفتند که آقایان به اصل خودشان بازگشتهاند! و این برای ما غمانگیز بود. در حالی که تمام بعدازظهرها استاد، گروه را در نیم طبقه جمع میکرد و نمایشنامههایی همچون «پدر» استریندبرگ، «راهب و راهزن»، «گالیله»، «ایوانف» و… را روخوانی، تحلیل و تمرین میکردیم. رستوران بهانهای بود برای یک ظهر، ناهار، درآمد و ادامهاش تئاتر. اما اجازه اجرای آثاری که آقای سمندریان دست میگرفت، به دست نمیآمد.»
برای یک بازیگر حس گارسونی باید تجربهای عجیب باشد:« در آغاز حسمان این نبود که مشتری میآید. همیشه منتظر تماشاچی بودیم! وقتی مشتری میآمد، فکر میکردیم تماشاچی آمده. هرکه هم میآمد، باید سیر میشد و میرفت و این طور بود که تاب میآوردیم. رستوران اما نه تنها هیچ درآمدی برایمان نداشت، زیان هم داشت چون بلد نبودیم، کار ما نبود. انگار یک مهمانی بود. اغلب هنرمندان، به خصوص هنرمندان رشتههای دیگر مثل محمود دولتآبادی، حسین علیزاده و… به آنجا میآمدند. کم کم آنجا پاتوق آرتیستها شده بود و این برایمان خیلی مطبوع بود. واقعیت این است که دنبال درآمدش نبودیم. اگر هم بودیم، راهش را نمیدانستیم. ناگهان از این تکرار به تنگ آمدیم. تکرار بینتیجه تمرینات عصر، تکرار بیمعنای فروش غذا، تکرار زندگی بیحاصل و درغروبی دلتنگ، به آقای سمندریان گفتم آقا! اینجا را ببندیم! و او هم گفت ببندیم! صبح فردا رستوران را بستیم و هرکداممان به راهی رفت.»
با آمدن علی منتظری در سمت مدیریت مرکز هنرهای نمایشی، شرایط عوض شد و حمید سمندریان را به کار کردن دعوت کردند ولی در آن مقطع دیگر حمید لبخنده در تلویزیون مشغول به کار شده بود. با این حال دوستی او با این زوج آنچنان مستحکم شده بود که بدون همکاری تئاتری هم، جاندار بود.
آنان دیگر تئاتر با هم کار نکردند ولی حمید لبخنده سالهای طولانی مدیریت آموزشگاه حمید سمندریان را عهدهدار بود. او بعد از درگذشت هما روستا هم این مسئولیت را کنار نگذاشت اما بدون دوستانش دیگر این آموزشگاه لطفی نداشت: «هر روز که در اینجا را باز میکنم و وارد میشوم، دلتنگ حمید و هما میشوم و بغضی گلویم را میگیرد که اگر مراقبت نکنم… »
به اینجا که رسیده بودیم، اشک به چشمانش دویده بود.
حالا اما دیگر دلتنگ نیست زیرا که در جمع دوستانش حتما دلخوشتر است.
حالا سالهاست که حمید و هما و احمد آقالو مهمان قطعه هنرمندان بهشت زهرا هستند. سالهاست که احمد محمود در امامزاده طاهر کرج آرمیده است و خانه پدری او در اهواز دیگر ویران شده است. حالا حتی از آن درخت وسط باغچه که همسن احمد محمود یا به قول اهوازیها احمد عَطا (اعطا) بود، هیچ اثری نیست.
لابد فکرش را کرده بود که در زمستان هفتاد سالگی، رفتن، خوشتر از جهانی است که هیچ یک از دلخوشیهایش در آن نیست.
بدون دیدگاه