یادداشت / جمشید پوراحمد
بی معرفتی و بی شعوری همسایه دیوار به دیوار بی‌سوادی است، ربطی هم به معلومات و تحصیلات ندارد!
بی‌سوادی یعنی تمام کافه‌های شهر را دور زده باشی اما یکبار گذارت به کتابفروشی‌ها نیفتاده باشد!
طی آزمایشی تعدادی کک را داخل شیشه قرار می‌دهند و درب شیشه را می‌بندند، روزهای اول کک‌ها جنب و جوش خیلی زیادی دارند و میزان ارتفاع پرش آنها خیلی زیاد است، سه روز بعد که درب شیشه را باز می‌کنند، نکته تلخ و جالب اینکه کک‌ها مثل سه روز قبل نیستند و جنب و جوش زیادی ندارند!
وقتی کک‌ها را از شیشه بیرون می‌آورند قدرت جهش خود را از دست داده و مهم اینکه کک‌های نسل بعدی، یعنی فرزندانشان هم قدرت جهش ندارند.
این الگوی رفتار، عادت‌ها، طرز فکر از نسلی به نسل دیگر انتقال پیدا می‌کند و این واقعیت دقیقا شبیه زندگی اکثر نوجوان و جوانان کشور است. مگر باورپذیر است که جوان ایرانی در صف‌های کیلومتری فلان آبمیوه، پیتزا، کبابی، جگری و بستی فروشی، برلیان زندگیش «زمان» را به اضافه کل موجودی کارت بانکی‌اش را پرداخت کند، برای یک خوردنی و نوشیدنی یک برند(؟!) یا در راه بندان‌های طاقت‌فرسای جاده چالوس با درست کردن جوجه کباب، کشیدن قلیان و بازی حکم همراه با موسیقی، رقص و آواز زنده، روزگار سپری کند و به خیال خود خوشگذرانی خاطر انگیز و رومانتیک در کنار پارتنر خود داشته باشد اما حاضر نباشد برای چند دقیقه هم که شده جلوی یک کتابفروشی بایستند و ببینند فلان کتاب را کی نوشته، چی نوشته و چرا نوشته؟! این جماعت حاضر نیستند به یک فرهنگسرا برای دیدن یک اثر فاخر فرهنگی و هنری بروند؛ حاضر به دیدن یک فیلم هنری ارزشمند نیستند، اما برای تماشای «فسیل» بلیت، پیش خرید می‌کنند، عشق، پارتی، بزن و بکوب و ابتذال باشد، هر که و هر چه می‌خواهد باشد!
برای پارتنرش تا آنسوی جهان برای هیچ می‌دود، ولی حاضر نیست برای مادر دلسوخته و پدر دردمندی که جوانی و هستی‌شان را به پای فرزند و فرزندان گذاشته قدمی بردارد. پدری که برای سختی و فشار روزگار کمر خم می کند، تا سرخم نکند، اما همین پدر در مواقعی برای آسودگی و آینده فرزندش حاضر است سر هم خم کند!
تنها چیزی که این نسل دور از واقعیت، مدعی آن هستند «عشق است» که متاسفانه در این مورد هم، درک درستی ندارند.
دونالد واش در کتاب گفت‌وگو با خدا می گوید که روابط شکست می‌خورند، چون ما می‌خواهیم طرف مقابل را تغییر بدهیم!
این جوانان خام احساساتی، فکر می‌کنند عشق یعنی پیدا کردن یک معشوق ایده آل. اما عشق یعنی تبدیل شدن به یک آدم درست و ایده‌آل. عشق حاصل تغییر عاشق است، نه معشوق.
وقتی عاشقی که تغییر را از خودت شروع کنی.
لئو تولستوی در «جنگ و صلح»
جمله زیبایی دارد؛
«این زندگی قبلاً دردناک بود، اخیرا وحشتناک شده…»

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *