‎سرودن شعر درباره‌ حضرت امام خمینی (ره) و در سوگ ایشان، در شعر معاصر کشورمان نمود گسترده‌ای دارد.
‎به گزارش ایسنا، همزمان با سالروز درگذشت امام خمینی (۱۴ خرداد، ۱۳۶۸) با شعرهایی از یوسفعلی میرشکاک، احمد عزیزی، محمدرضا رحمانی (مهرداد اوستا)، محمدعلی بهمنی،  سلمان هراتی و ساعد باقری یادی می‌کنیم از بنیان‌گذار کبیر جمهوری اسلامی ایران.

یوسفعلی میرشکاک
‎سر بر آر ای خصم کافر کیش ، حیدر مرده است
‎معنی انا فتحنا سرا اکبر مرده است
‎صاحب معراج یعنی مصطفی منبر سپرد
‎آنکه بر منبر سلونی گفت و منبر مرده است
‎ای یهود خیبری بردار دست از آستین
‎مرتضی صاحب لوای فتح خیبر مرده است
‎گر حسن را زهر خواهی داد ای فرزند هند
‎گاه شد چون صاحب تیغ دو پیکر مرده است
‎زینبی کو تا بگرید زار بر نعش حسین
‎یا حسین آیا کسی جز تو مکرر مرده است
‎آفتاب دین احمد جانشین بو تراب
‎بر سر حق سدر سبز سایه گستر مرده است
‎کهف کامل آخرین فرزند صدق مصطفی
‎شهپر جبریل اسماعیل هاجر مرده است
‎لا فتی الا علی لاسیف الا ذولفقار
‎روز خندق پیش چشم خیل کافر مرده است
‎خاک بر سر کن الاشرق حقیقت همعنان
‎باختر پیوند شادی کن که خاور مرده است
 ****
‎احمد عزیزی
‎آه پاییز جدایی جان گرفت
‎خون چکانی های گل پایان گرفت
‎باز ما ماندیم و یادی از بهار
‎زخمی پاییزهای انتظار
‎عارفان پالوده  دل می‌خورند
‎زهر را پیران کامل می‌خورند
‎مردم از زهر خوش جام تو پیر
‎مردم از مظلومی نام تو پیر
‎ای ز گلزار شهیدان ناز تو
‎داغم از گمنامی آواز تو
‎داغ دست لاله لرزان توام
‎داغ چشم شبنم افشان توام
‎ای غرور گریه ها آغاز شو
‎ای جراحت های دیرین باز شو
‎ما همه فرمانبر عشق توایم
‎در طریقت کافر عشق توییم
‎ما ز ابروی تو فتوا می بریم
‎ما به خال تو تولا می بریم
‎یا خمینی تیغ تیز لا تویی
‎یا خمینی خرقه ی الا تویی
‎یا خمینی منکر تو منکر است
‎یا خمینی نفس تو اولی تر است
‎پس شهید غمزه ی تو محرم است
‎کافر عشق تو مهدور الدم است
‎ما ز شرح سوز آهت عاجزیم
‎ما ز تفسیر نگاهت عاجزیم
‎سایه بان دجله و زمزم تویی
‎وارث خون وارث آدم تویی
‎ای حسینی مرد صحرای قیام
‎زینبی رفتار کن با این پیام
‎باز کن ای درد نوش مست پیر
‎از سر نو باده ی سرخ غدیر
‎زهر می‌نوشیم ما همچون تو زار
‎ما مریدان توایم ای سربدار
‎ای همه مجنون ما لیلا ز تو
‎یا خمینی آه و واویلا ز تو
‎ای شقایق عالمی دلتنگ توست
‎پرچم خون حسین از رنگ توست
‎کاروان‌های حسینی کوچ کرد
‎ای شقایق‌ها خمینی کوچ کرد
***
‎محمدرضا رحمانی (مهرداد اوستا)

‎فری ای جهان زیر شهپر گرفته
‎همای ز گردون فراتر گرفته
‎ز دامان آخر زمان بر دمیده
‎جهان را چو خورشید انور گرفته
‎بتان را سریر خدایی ز سر بر
‎به منشور الله اکبر گرفته
‎خمینی، امام ! ای که داد ولایت
‎به توفیق دادار داور گرفته
‎لوای ولایت به توقیع حیدر
‎به فرّ ولای پیمبر گرفته
‎به دریای خون بادبان ها گشوده
‎به توفان درون هر دو لنگر گرفته
‎ز توحید رایت به گردون کشیده
‎ز سر، شرک را تاج و افسر گرفته
‎به حکمت خدایی، به گوهر الهی
‎درفش رسالت به سر برگرفته
‎زهی رقّ منشور نصر من الله
‎بر ایوان نُه توی اخضر گرفته
‎برآورده بر چرخ دامان خرگه
‎به ناورد طاغوت جهل و اسارت
‎درخشنده شمشیر حیدر گرفته
‎بت آزری را خلیل خدایی
‎بر آتش کشیده بر آذر گرفته
‎تو خون شهیدی تو اشک یتیمی
‎تو چشم خدایی شرر در گرفته
‎تو فریاد انصاف صد قرن رنجی
‎به داد دل خلق منبر گرفته
‎ابر قدرتان جهان را سراسر
‎ز سنگر گذشته به سنگر گرفته
‎فری آذرخشی که جهل و ستم را
‎به خرمن گه کفر اندر گرفته
‎شرار جهانسوز شمشیر حمرا
‎فلک را به دامان احمر گرفته
‎ز افریقیه تا بدخشان و برمه
‎به لشکر شکسته به کشور گرفته
‎ز شعب ابیطالب و دیر یاسین
‎ز فیضیه تا تلّ زعتر گرفته
‎زخون شهیدان چو دامان گردون
‎سراپای گیتی به گوهر گرفته
‎همه نغمه ی نایی و نینوایی
‎به من تا نوای نواگر گرفته
‎تو اشک فقیری، تو آه اسیری
‎به دامان آخر زمان در گرفته
‎همه داد مستضعفان زمانه
‎ز عفریت زور و بت زر گرفته
‎هم انصاف آوارگان فلسطین
‎از این شوم بیدادگستر گرفته
‎به ویرانی کشور جهل بسته
‎میان را و سالار کشور گرفته
‎خدایی کمالت، الهی خصالت
‎به گوهر کشیده به زیور گرفته
‎به حکمت لوای ز گردون گذشته
‎به همت ولای براختر گرفته
‎ز فقه و زحکمت زاشراق و عرفان
‎فراتر پریده فراتر گرفته
‎ز بهرام تیغ و ز ناهید مزمر
‎حمایل ز دوش دو پیکر گرفته
‎ز بس آسمانی، ز بس کبریایی
‎به پاکی روان مصور گرفته
‎به ناورد دجال روح الهی بین
‎پرند آور از مهر انور گرفته
‎به فرّ نگین رسالت جهان را
‎درخشان لوای پیمبر گرفته
‎شب مردمی را تو شبگیر عدلی
‎به ایمان و آن ایزدی فر گرفته
‎به یک حمله از ملک خاقان گذشته
‎به یک لمحه تا مرز قیصر گرفته
‎به خلق خدایی چه کافر چه مومن
‎برابر نهاده برادر گرفته
‎به همت ز اورنگ دارا گذشته
‎به دولت سریر سکندر گرفته
‎از این دین به مزدان صهیون و قبطی
‎ز رخ پرده های مزور گرفته
‎به یک جلوه طومار شوم سیا را
‎همه در نوشته همه در گرفته
‎روان را به ایمان جهان را به بینش
‎سراپا بریده سراسر گرفته
‎ز توفان برافراشته بادبان ها
‎بدین ورطه سکان و محور گرفته
‎ز بالایتان را سپه در شکسته
‎ز سر برشهان را کله بر گرفته
‎ز فر تو خورشید ها بر دمیده
‎به ظلمات عدل مظفر گرفته
‎به ناورد سفیانیان زمانه
‎ره حمزه و رای جعفر گرفته
‎چو زینب زنانی به رغم اسارت
‎ره دخت زهرای اطهر گرفته
‎فری دخترانی به پاکی و عصمت
‎که گوهر از آن پاک مادر گرفته
‎به اشراف رای تو آفاق حکمت
‎بهاری ست سر سبزی از سر گرفته
‎به اثبات حق ذولفقار قلم را
‎هماره به آیین حیدر گرفته
‎مدیح تو مدح شرف بود و تقوا
‎که از تو هنر شوکت و فر گرفته
***
‎محمدعلی بهمنی

‎زنده تر از تو کسی نیست چرا گریه کنیم
‎مرگمان باد و مباد آنکه تو را گریه کنیم
‎هفت پشت عطش از نام زلالت لرزید
‎ما که باشیم که در سوگ شما گریه کنیم
‎رفتنت آینه یآمدنت بود ببخش
‎شب میلاد تو تلخ است که ما گریه کنیم
‎ما به جسم شهداء گریه نکردیم مگر
‎می توانیم به جانِ شهداء گریه کنیم؟
‎گوش جان باز به فتوای تو داریم بگو
‎با چنین حال بمیریم و یا گریه کنیم
‎ای تو با لهجه  خورشید سراینده  ما
‎ما تو را با چه زبانی به خدا گریه کنیم
‎آسمانا همه ابریم گره خورده به هم
‎سر به دامان کدام عقده گشا گریه کنیم
‎باغبانا! ز تو و چشم تو آموخته‌ایم
‎که به جان تشنگی باغچه‌ها گریه کنیم
****
‎سلمان هراتی
‎پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
‎شب مانده بود و جرئت فردا شدن نداشت
‎بسیار بود رود در آن برزخ کبود
‎اما دریغ زهره دریا شدن نداشت
‎در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار
‎حتی علف اجازه زیبا شدن نداشت
‎گم بود در عمیق زمین شانه بهار
‎بی تو ولی زمینه پیدا شدن نداشت
‎دل ها اگر چه صاف ولی از هراس سنگ
‎آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت
‎چون عقده ‌ای به بغض فرو بود حرف عشق
‎این عقده تا همیشه سر وا شدن نداشت
*** 
‎ساعد باقری
‎ای دل این آشفته حالی را که تقدیم تو کرد
‎وحشت آن جای خالی را که تقدیم تو کرد
‎خواب دیدی تیغ عریان را، خیال انگاشتی
‎زخم آن تیغ خیالی را که تقدیم تو کرد
‎فرصت گل چیدن از باغ جمالش با تو بود
‎اینک این بهت جلالی را که تقدیم تو کرد
‎در طلوع گریه ها، ای آسمان چشم من بود
‎کهکشان لایزالی را که تقدیم تو کرد
‎آه ای باران پیاپی نام پیر ما ببر
‎هرکه پرسید این زلالی را که تقدیم تو کرد
‎باغ من! درغیبت کبرای ابر چشم او
‎و هم خوف از خشکسالی را که تقدیم تو کرد
‎رفت اما دست ما را همچنان خواهد گرفت
‎ای دل این فرخنده حالی را که تقدیم تو کرد

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *