المیرا ندائی
همانطور که پیشتر اشاره شد، اقتباس ادبی، پلی محکم میان ادبیات و سینماست. با توجه به تازهترین آمارِ انتشار یافته توسطِ کتابخانهی ملی که مورد تائید مشاوران و کاوشگرانِ فرهنگی نیز هست، سرانهی مطالعه در پایتخت کمتر از ۱۵ دقیقه در روز است. حال آنکه زیستن در پرتو ادبیات داستانی، حیاتی رویاگونه است. ادبیات، با سکنی گزیدن در جهانِ خیال، هستی را به چالش میکشاند. بازشناسیِ روح بشریت، محصولِ کارگاه ادبیات است، و در فقدانِ آن جامعه محتوم به عقب ماندگیست. نویسنده، رویاهایش را به تحریر در میآورد و به این طریق میتواند الهام بخشِ نامدارترین و ماندنیترین فیلمهای تاریخ سینما شود.
چه ادبیاتِ کلاسیک، چه ادبیات معاصر ناجیانِ بالقوه ی صنعت سینما هستند. تاثیرِ دیالکتیکی که ادبیات و سینما روی هم دارند غیر قابل اغماض است.
بدیهی است که کیفیتِ متنِ اثر ادبی، تأثیر بسزایی بر جلوهی بصریِ یک اثر نمایشی دارد؛ حال آنکه برخی معتقدند متن ابتدایی لزومأ ارزش چندانی ندارد، و این فیلم است که به متن جان می بخشد؛ چه بسیار نویسندگانی که از مدیوم سینما شناخته شدهاند. با این حال، بدون تردید، برجستهترین آثارِ سینمایی در سطحِ بین الملل بر پایهی رمان و ادبیات داستانی ساخته شدهاند. شایانِ ذکر است که غنی، ارزشمند و گرانبها بودنِ ادبیاتِ داستانی ایرانی تا جاییست که بارها و بارها منبع اقتباسیِ سینماگرانِ دیگر کشورها بوده است.
آنچه ادبیات و سینما به اشتراک دارند، بازنمایی واقعیت است. زمانی که ماهیتِ بصری و دیداری یک فیلم با متنی ادبی و پرمایه درآمیخته میشود، همهی هنرها در یک جا به نقطهی اشتراک با هم میرسند؛ در رمان واژهها و ساختارِ نحوی ابزار بیان است، در فیلم تصویر و ایماژ واسطهی انتقالِ پیام هستند.
بدون شک، ادبیات شرط لازم برای تولیدِ یک فیلم با کیفیت است. موفقیتِ این فضای جذاب و سرگرمکننده در گرو اختصاصِ زمان به فکر کردن و صرفِ زمان کافی برای نوشتن فیلمنامهای ظریف با جزئیاتِ دراماتیک است.
از آنجاییکه هستهی اصلی سینما، فیلمنامه است، نویسنده و کارگردان باید از قریحهی ادبی برخوردار باشند زیرا که علوم انسانی و سینما مکمل یکدیگر هستند.
علیرغم تمایلِ فیلمسازان جوان به مولف بودن، میزانِ آشنایی اکثریتِ آنها با مقولهی ادبیات ناچیز و پُر خطاست. ادبیات، مادرِ سینماست؛ مادری که در انزوا حضوری کمرنگ دارد. آنجا که پای اقتباسِ ادبی در میان باشند، فیلمسازانِ کهنه کارِ ایرانی طلایهدارانِ سینمای اقتباسی هستند.
گویا با گذرِ زمان پیوند میانِ سینماگران و ادبیات رو به زوال بوده است.
فیلم سینمایی «تنگسیر» که به زعمِ اهلِ ادب از رمان آن تأثیرگذارتر است، یک اقتباسِ وفادار و موفق از یک اثر ادبی به همین نام نوشتهی صادق چوبک است که در سال ۱۳۵۲، طغیانِ جنونوارِ یک انسان علیهی قدرتهای حاکم را به ظرافتِ تمام به تصویر کشید.
«ناخدا خورشید» به کارگردانی ناصر تقوایی یکی از برجستهترین آثارِ سینمایی ایران است که در سال ۱۳۶۵ ساخته شد. این اثر، برداشتی آزاد از داستانِ «داشتن و نداشتن» نوشتهی ارنست همینگوی است که با تیزنگری ایرانیزه شده است؛ گویی از ابتدا ناخدا خورشید قهرمان داستان بوده است، نه کاپیتان هری مورگان.
یقینأ، آوردنِ فضای همینگوی به جنوب ایران و گنجاندن آیینها و سنن مردم جنوب و حتی اشاره به تاریخِ ایران، همگی گواه این مدعا هستند که تحصیلاتِ دانشگاهی ناصر تقوایی در رشتهی ادبیات و دانشِ سینماییاش، از او و مرحوم داریوشِ مهرجویی برترین اقتباسگرانِ تاریخ سینمای ایران را ساخته است.
«داش آکل» نیز اولین اقتباس سینمایی از داستانهای صادق هدایت است که در سال ۱۳۵۰ توسط مسعود کیمیایی ساخته شد و علیرغم مغایرتهایی که با اثر اصلی به همین نام داشت، مورد استقبال شیفتگان ادبیاتِ صادق هدایت و سینمایِ مسعود کیمیایی قرار گرفت.
در خیلِ اقتباسهای موفق میتوان از «شازده احتجاب» (نوشتهی هوشنگ گلشیری) به کارگردانی بهمن فرمانآرا، «سارا» ساختهی داریوش مهرجویی (اقتباس از نمایشنامهی ‘خانهی عروسک’ نوشتهی هنریک ایبسن)، «پلهی آخر» اثری از علی مصفا (اقتباسی آزاد از داستان ‘مردگان’ از مجموعهی دوبیلینیها به نویسندگی جیمز جویس)، «اینجا بدون من» ساختهی بهرام توکلی (بر اساسِ نمایشنامهی ‘باغ وحش شیشه ای’ اثر تنسی ویلیامز)، و در نهایت به «شبهای روشن» ساختهی فرزاد موتمن اشاره کرد که یکی از بهترین اقتباسهای عاشقانهی سینمای ایران است و از رمان مشهور ‘شبهای سپید’ اثر فيودور داستایفسکی، الهام گرفته است.
***
در میان آثار اقتباسیِ فیلمسازانِ جوانِ ایران، ‘اقتباس’ واژه ایست که به درستی درک نشده.
نوشتنِ یک فیلمنامهی اقتباسی پروسهای بسیار پیچیده است، پروسهای که منجر به مباحثه خواهد شد و در نتیجه مخاطب به سمتی سوق داده میشود که دنبال قصهگویی به سبکی «نو»ست، نه تقلیدهای نازیبا و غیرحرفهای.
به طور مثال، فیلم «جیب بر خیابانِ جنوبی» به کارگردانی و نویسندگی سیاوش اسعدی، کپی برابر اصل فیلم اسپانیایی «دزدان» است، و یا فیلم کمدی «زن بدلی» به کارگردانی مهرداد میرفلاح، یک کپیبرداری ناپخته از فیلم موفقی به نام «مرد خانواده» است که تنها تغییر اعمال شده، جا به جا کردن نقش زن و مرد است: ماهایا پطروسیان به جای نیکلاس کیج.
فیلم سینمایی «چپ دست» به کارگردانی آرش معیریان نیز از این قاعده مستثنی نیست و به دور از ابتکار عمل و بدون ذکر مأخذ، بازسازی فیلم کمدی آمریکاییِ «۵۰ قرارِ اول» است. هر چند ادعای این سازندگان و فیلمنامهنویسان جوان مبنی بر اینکه حتی نام نسخهی غربی این آثار را نشنیدهاند و اصرار بر کتمانِ تقلید، تیشهایست که بر ریشهی کم جانِ حرفهی خود میزنند.
شاید پیوندِ ادبیات و سینما، تنها راه حلِ اصولی برای رفعِ ضعف در شخصیتپردازیها، اجتناب از پایانبندیهای سرهمبندی شده، و گریز از منطقهای داستانی سست و بیمایه باشد.
در ادامه به بررسیِ موشکافانهی یک مجموعهی نمایشی اقتباسی خوش ساخت خواهیم پرداخت که تا بدین جا «بازنده» ی رویکردی اقتباسی بوده است.
۱۴۰۳/۰۸/۰۹
بدون دیدگاه