بانیفیلم: مثل هر پدیده دیگری، ماجرای شکایت یک مستندساز از اصغر فرهادی، دو سویه دارد؛ موافق و مخالف!
در حالی که از دو سه روز پیش زمزمه ریاست اصغر فرهادی در هیات داوران جشنواره کن به گوش میرسد، اما این خبر خوشحالکننده برای سینمای ایران نتوانست موضوع شکایت آزاده مسیحزاده از فرهادی و صدور رای اولیه علیه این فیلمساز سرشناس را تحت تاثیر قرار دهد. شکایت از اصغر فرهادی از موضوعاتیست که همچنان مورد مجادله کلامی موافقان و مخالفان ادعای آزاده مسیحزاده مستندساز جوان از فرهادی قرار دارد.
برخی مغتقدند که شان و جایگاه فرهادی به عنوان یکی از سینماگران سرشناس و جهانی، بالاتر از آن است که بخواهد موضوع فیلمش را از مستند یک فیلمساز جوان بردارد که از قضا شاگرد کلاس فیلمسازی او هم بوده. در مقابل مخالفان در مورد برداشت سوژه فیلم «قهرمان» از مستند ساخته مسیحزاده، علاوه بر تاکید بر حکم دادگاه که به نفع آزاده مسیحزاده صادر شده، به تاریخ و زمان ساخت مستند و برخی دیگر از مواردی اشاره میکنند که مورد استناد دادگاه هم قرار گرفته است.
جدلهای پیرامون این مسئله، هرچند باید به سرانجامی برسد که جای هیچ شبهه و تردیدی باقی نگذارد، اما به نظر میرسد نوع دفاع موافقان موصع اصغر فرهادی با واقعیتهای مطرح شده مغایرت دارد!
اینکه به صرف حضور این کارگردان و سینماگر شناخته شده، برخی از حقایق را نادیده بگیریم و صرفا انگشت اتهام را به سمت طرف مقابل نشانه برویم کمی از انصاف دور است!
آنچه در پی میآید دیدگاههای یم موافق و یک مخالف است؛ بابک صحرایی (شاعر و ترانهسرا) و حسن انصاریان (فیلمنامهنویس).
با این توضیح که مسلما هر نویسندگان این دو یادداشت بر این نکته اتفاق نظر دارند که دور از القاب و عنوانها، احترام به حقوق مولف و محترم شمردن جایگاه یک هنرمند به عنوان پدیدآورنده اثری هنری، میتواند ضمن شفافسازی به حرفهایتر شدن فضای فعلی سینمای کشورمان کمک کند.
ابتدا یادداشت بابک صحرایی را بخوانید که در روزهای گذشته در صفحه اینستاگرام و سایت تریبون هنر منتشر شده بود:
حمله به اصغر فرهادی؛ ما چه کسی را دوست داریم؟
بابک صحرایی*
جنجال ایجاد شده درباره اصغر فرهادی و فیلم «قهرمان»، اتفاق تاسف باری برای جامعه فرهنگی و هنری ایران است. حجم تهمتها و اخبار جعلی به شکلی است که فضایی کافکایی شبیه رمان محاکمه را در ذهن ایجاد می کند. شبیه فضای ایجاد شده برای یوزف.ک در این داستان که یک روز از خواب بیدار شد و به جرمی ناکرده متهم شد که هیچ وقت به اثبات نرسید اما او را در دالانهای سیاه افترا و دروغ محصور و محکوم کرد.
حاشیههای اخیر برای اصغر فرهادی با ادعایی عجیب شروع شدند. خانمی که هنرجوی اصغر فرهادی بوده ضمن شکایت از این کارگردان مدعی شد فیلم سینمایی قهرمان بر اساس مستندی از او ساخته شده. مستندی ۲۹ دقیقهای که گفته شده در هفتههای ابتدایی هیاهوی ایجاد شده، چندین بار تدوین مجدد شده است. هنرجوی اصغر فرهادی با راهنمایی، مشاوره و آموزش این کارگردان مستندی کوتاه درباره یک زندانی شیرازی می سازد که سکههایی را پیدا میکند و به صاحبش برمیگرداند.
اگر این مستند را دیده باشید، فضایی معمایی و گزارشی دارد. بدون هیچ بعد روانشناختی و داستانکهای موازی با این اتفاق. با این وجود ادعا شده فیلم روانشناختی قهرمان که دارای داستانهای موازی، شخصیتهای فرعی و تحلیل اجتماعی ریشهداری است، به خاطر پرداختن به زندگی این زندانی شیرازی، مضمون خود را از این مستند به سرقت برده. مستندی گزارشی که هیچ کدام از مشخصههای اشاره شده را ندارد.
رد این ادعا به قدری ساده است که توضیح درباره اش شبیه یک شوخی تلخ است. با چند مثال مرورش کنیم.
در طی هشتادسال گذشته در امریکا و اروپا، فیلم ها و سریال های مختلفی درباره زندگی واقعی برخی مجرمین و گرفتار شدگان زندان ها و یا اتفاقات واقعی مربوط به اشخصاصی حقیقی ساخته شده اند. در تمام این آثار نیز، منبع اقتباس، خبرهای منتشر شده درباره آن افراد در رسانه های مکتوب و دیداری و شنیداری و مستند های خبری و گزارشی بوده است. با رجوع به شکایت مطرح شده بر علیه اضغر فرهادی، تمام این فیلم ها و سریال ها محکوم به سرقت داستان هستند که طبیعتا این چنین نیست.
از یک سو ساختار روایت، شخصیت پردازی ها، زاویه دید و ابعاد روانشناختی و تحلیل های جاری در هر فیلم یا سریال با دیگری متفاوت است. به همین دلیل ساده، از روی یک اتفاق امکان دارد چندین فیلم و سریال ساخته شود اما هیچکدام شبیه به دیگری نیست و تنها شباهت، سرنوشت شخصیت ها و شکل کلی رخداد است. از سوی دیگر صرف پرداختن به زندگی واقعی یک مجرم یا متهم یا هر فردی در یک مستند، فیلم یا سریال، دلیلی بر منع ساخته شدن آثار دیگر درباره آن فرد نیست. به همین خاطر ادعای هنرجوی اصغر فرهادی، از ریشه و بنیاد نادرست است.
فیلم هایی جنایی روانشناختی مثل بعد از ظهر سگی (سیدنی لومت)، خانواده گوچی (ساخته رایدلی اسکات)، فارگو (برادران کوئن)، اگه می تونی منو بگیر (استیون اسپیلبرگ)، زودیاک (دیوید فینچر)، تابستان سم (اسپایک لی) و بسیاری مثال های دیگر همگی بر اساس اتفاقاتی واقعی ساخته شده اند.
فیلم هایی مثل اد وود (تیم برتون)، منک (دیوید فینچر)، ۱۲۷ ساعت (دنی بویل)، کاپوتی (بنت میلر)، مردی برای تمام فصول (فرد زینه مان)، دریای درون (آلخاندرو آمنابار)، آندری روبلوف (آندری تارکوفسکی) و ده ها مثال دیگر همگی بر اساس بخشی از زندگی شخصیت هایی واقعی ساخته شده اند.
با رجوع به شکایت مطرح شده بر علیه اصغر فرهادی، کارگردان های تمام این فیلم ها متهم به سرقت هنری هستند. قضیه بسیار ساده است. اصغر فرهادی در قهرمان، اتفاقی واقعی درباره یک زندانی شیرازی که اخبارش به تفضیل در رسانه ها منتشر شده را بهانه ای برای ساخت یک فیلم روانشناختی قرار داده که تحلیل اجتماعی مهمی دارد. تحلیلی که برگرفته از جهان بینی و نگرش کارکردان است. ماجرای بازگرداندن سکه ها توسط زندانی، اصل موضوع نیست. اصل مضمون فیلم، تحلیل روانشناختی و اجتماعی جاری در اثر است که طبیعتا به هیج عنوان در خبرهای رسانه ها و مستند هنرجویش وجود ندارد.
بخش دیگر ماجرا دروغ و خبری جعلی است که اخیرا درباره اصغر فرهادی منتشر شده. هفته گذشته از طرف خانم هنرجو اعلام شد اصغر فرهادی به خاطر سرقت هنری از ایشان، در دادگاه مجرم شناخته شده است. خبری که کاملا جعلی بوده و چنین حکمی از سوی هیچ دادگاهی صادر نشده. با این وجود و با اینکه وکیل اصغر فرهادی به صورت رسمی جعلی بودن این خبر را اعلام کرد، هجمه مجددی نسبت به فرهادی صورت گرفت که منبع و استدلال این هجمه ها، خبری جعلی و دروغین بود.
اتفاق تاسف انگیز در این جاست که ادعای یک هنرجو، دستاویزی برای حمله به فرهادی شده. حرفی تکراری و بی نیاز از گفتن است که اصغر فرهادی سینماگری است که دیگران جهان قدرش را می دانند و باعث کسب افتخارهای مهمی برای سرزمینش شده، هتک حرمت و توهین به فرهادی چه نتیجه ای دارد؟ اعتبارزدایی از آثار برجسته اش چه پیامدی دارد؟ جز این است که ما، مثل همیشه تاریخ، کسی را دلزده می کنیم که باعث افتخارمان بوده. جز این است که به دست خودمان، به داشته های باارزش و نایاب خود آسیب می زنیم. تاکید می کنم: مثل همیشه تاریخ. تاریخ را ورق بزنیم و ببینیم ما در گذر تاریخ با مفاخر خود چه کردیم. از فردوسی و حافظ و مولانا تا شاملو و فروغ و کیارستمی و دولت آبادی و حتی جمشید مشایخی و عزت الله انتظامی و دیگران. اگر تاریخ نخوانده ایم، اگر عمرمان به دیدن دهه های پیشین قد نمی دهد، همین ده سال اخیر را مرور کنیم. از سیل فحش و ناسزا گفتن به عزت الله انتظامی و جمشید مشایخی، پنج شش سال بیشتر نمی گذرد.
حرف آخر مشغله ای ذهنی است که نتیجه اش مشخص است. ما این روزها چه کسی را دوست داریم؟ برای چه چیزی احترام قائلیم؟ ما با این حجم از ناسزا و هتک حرمتی که در جامعه مان جاری است به کجا خواهیم رسید؟
هجمه هایی که هر روز به بهانه ای درباره یک شخص یا اتفاقی شکل می گیرد، پاسخ این سئوال ها را تلخ می کند.
*شاعر و ترانهسرا
***
۱۶ بار اسم اصغر فرهادی
ما لعبتگانیم و فلک لعبت باز
از روی حقیقتی نه از روی مجاز
حسن انصاریان*
آقای بابک صحرایی سلام!
من متن شما را خواندم و به عنوان یک نفر که با قلم و دفتر سر کار دارد، احساس ناخوشایندی به من دست داد! به قول فیلسوف ادبیات کلاسیک خواجه شیراز “حافظ”: علم عشق در دفتر نباشد! چون “علم عشق در معرفت انسان نهادینه میشود”
در متن کوتاهی که نوشتهاید: بیش از ۱۵ بار نام آقای “اصغر فرهادی” را آوردید در حالیکه همه ما کارگردان “سرشناس” خودمان را میشناسیم و در عوض برای خواننده مطلب خودتان که ممکن است در جریان ماجرا نباشد، نام خانم “آزاده مسیح زاده” را حذف کردید و به ایشان بیش از پنج بار لقب “هنرجوی اصغرفرهادی” را اعطا کردید که من متوجه نشدم با استفاده از این صفت مکرر ، آیا قصد «تحقیر »ایشان را داشتید یا قصد آگراندیسمان نام “آقای اصغر فرهادی” مد نظر شما بوده؟
من خانم “آزاده مسیح زاده” را نه میشناسم نه ایشان را هرگز حتی به طور تصادفی افتخار ملاقات با ایشان را نداشتم! پدر و مادر خانم «مسیح زاده» فیلمساز مستند اسم زیبایی به فرزندشان هدیه کردند “آزاده” و نام خاندان پدری هم به همان زیبایی است؛ “مسیح زاده.
“قطعا نام کامل خانم “آزاده مسیح زاده” به مراتب زیباتر از صفت هنرجوی اصغر فرهادی است و خوش به گوش مینشیند، مگر به دلیل دوست داشتن بیش از حد یک نفر، قصد تحقیر نفر مقابل را داشته باشیم!
شما در این متن برخلاف روش نقد و بررسی، خود را در سمت قاضی قرار دادید و قضاوت کردید و ادعای خانم مسیح زاده را بیپایه و اساس شناخته و رأی صادر کردید!
این چنین نگاهی کاملا با نقد و بررسی در تضاد است. در جاهایی از متن ضمن قضاوت، نمیتواننم بنویسم “تنفر”ً اما در خواننده مطلب شما این سؤتفاهم به وجود بیاید که نسبت به خانم “مسیح زاده” هنگام نگارش، خشم بسیاری داشتهاید. تمامی فرمایشات شما در مورد یک واقعه که در جامعه رخ داده کاملا صحیح است و مانند موضوع مستند “دو سر برد و دو سر باخت” و فیلم «قهرمان» همگانی است و اختصاص به کسی ندارد.
از آنجا که خود شما برای مثال از نام چند فیلم و کارگردانان این فیلمها استفاده کردهاید، حتما اطلاع دارید وقایع مستند متعلق به همان فرد و یا افرادیست که در آن واقعه دخیل بودهاند. فیلمنامه نویسان جهان به طور خاص و عام برای ساختن آن واقعه، از این افراد یا اجازه میگیرند یا واقعه را از آنها خریداری میکنند یا مانند خانم “مسیح زاده” از همان اشخاص در فیلم مستند خود بهره میگیرد مگر اینکه فیلمسازی ماجرا را جور دیگر و با اسامی ساختگی بسازد و در تیتراژ هم بادآور بشود که این اشخاص و این اسامی زاییده تخیل نویسنده و فیلمساز است اما در فیلم مستند خانم “مسیح زاده”افراد دخیل در ماجرا حضور دارند داوطلبانه در مقابل دوربین حاضر شدند که نشانگر رضایت آنهاست!
در غیر این صورت مانند مثالهای خود شما برای ساختن یک فیلم سینمایی باید کل واقعه از صاحب واقعه خریداری بشود و یا رضایت ایشان کتبی یا در مقابل دوربین گرفته بشود. برای مثال داستان “خاندان گوچی” که امتیازش را دریافت یا خریدند!
در قضاوتی که شما پیشاپیش برای آن رأی نهایی هم صادر کردید، این سوال پیش میاید که: چرا آقای اصغر فرهادی برای سوژه ای که متعلق به همه جامعه بوده، از خانم آزاده مسیحزاده امضا گرفته که سوژه عمومی، به ایشان تعلق دارد؟
آقای اصغر فرهادی چه نیازی به امضا و تایید به قول شما “هنرجوی آقای فرهادی” و از قول من؛ خانم آزاده مسیحزاده داشته؟
چرا طبق گفتههای شهود از جمله مدیر موسسه “کارنامه” و سایر هنرجویان کلاس، برخلاف ادعای آقای فرهادی موضوع یا سوژه، توسط شخص خانم مسیحزاده کشف و انتخاب شده است.
چرا آقای اصغر فرهادی بعد از دیدن فیلم مستند”دو سر بُرد و دو سر باخت ” به صرافت ساخت فیلم “قهرمان” افتاده!؟ در حالیکه که از کشف سوژه تا ساخت مستند “دو سر بُرد و دو سر باخت” برای فیلمساز مستند هم هزینه زیادی داشته و هم زمان زیادی را به خود اختصاص داده و در ضمن فیلم مستند طبق گفته شهود و کارگردان اولین بار با تمام راش های موجود تدوین و باتفاق آقای اصغر فرهادی و هنرجویان در کلاس رویت شده ! شاید صحنه های روانشناختی که شما به آن اشاره کردهاید در فیلم مستند و تدوین اولیه وجود داشته و شاید هم موجود نبوده! من و شما آنجا نبودیم و نمیتوانیم قضاوت کنیم اما میتوانیم بدون تحقیر افراد، برایمان سوال پیش بیاید!
مثلا از خودم بپرسم: اطلاعات دقیق ماجرا را آقای اصغر فرهادی از کدام منبع به دست آورده؟ چرا کاراکتر اصلی فیلم “قهرمان” دقیقا همان مرد شیرازیست که در فیلم “دو سر بُرد و دو سر باخت” وجود داشته آن هم چند سال قبل از ساخت فیلم “قهرمان” و با لهجه شیرازی حرف میزند؟
چرا آقای اصغر فرهادی به هنرجویی که فیلمش را دیده و اتفاقا همان موضوع را به فیلمنامه تبدیل کرده وعده دستیاری خودش را میدهد؟ مگر ما با همین سوالات داستانها و فیلمنامهها و چه بسا واقعیت و حقیقت را کشف نمیکنیم؟
کار ما قضاوت نیست! چون ما خوب میدانیم “قضاوت” درون اجتماعی، چگونه سر یک دختر را با داس قطع و یا حقی را ناحق میکند.
در سینمای حرفهای آمریکا حتی به بازنشستگان اعضای مافیا، پول میدهند تا خاطرات آنها را برای ساخت فیلم بخرند! چرا خریدن یک سوژه یا داستان در کشور ما از کسی که آن را کشف کرده این قدر سخت است؟
من با یک نمونه که نه واقعه بوده و نه شایعه، بلکه حاصل خلاقیت یک نویسنده بود، اشاره میکنم.
در اواخر دهه ۱۳۶۰ آقای بهرام بیضایی یک فیلمنامه به نام «حقایقی درباره لیلا دختر ادریس» را منتشر میکند.
طبق گفته آقای بهرام بیضایی چندین بار برای ساخت این فیلمنامه (که به نظر بنده یکی از فیلمنامههای شاخص سینمای ایران به شمار میاید) درخواست پروانه ساخت میکند اما چنین پروانه ساختی هرگز صادر نمیشود!
لیلا دختر ادریس، در آغاز جوانی از خانواده پدری جدا میشود تا زندگی مستقل خودش را در اجتماع آغاز و تجربه بکند. او آپارتمانی را اجاره میکند که قبلا یک زن “روسپی” در این آپارتمان زندگی میکرده! مردانی به قصد و نیت جنسی با زن روسپی به آپارتمان مراجعه میکنند اما به جای “زن روسپی” با لیلای جوان روبرو میشوند تا با او همخوابه بشوند که اتفاقات ناگواری برای “لیلا” میافتد…
این داستان برای شما آشنا نیست؟ اگر فیلمنامه آقای بیضایی را بخوانید متوجه خواهید شد چه استفاده نادرستی از فیلمنامه اوریجینال یک نویسنده شده! آقای بهرام بیضایی فطعا هنرجوی کسی نبوده اما به قول حافظ: دست ما کوتاه، خرما بر نخیل!
من خیلی خوشحالم که شما فیلمساز محبوب کشورمان را آنقدر میپرستید که ایشان را با حکیم طوس «فردوسی» و خواجه شیراز “حافظ” در یک کفه ترازو میگذارید!
قطعا همه میدانیم که همتای “ابر شاعران” کشورمان در تاریخ سرزمینمان وجود ندارد حتی در مثال!
اگر در فضای مجازی و واقعی افرادی وجود دارند که به غیر از فحش و ناسزا زبان دیگری را نمیشناسند و بیجا در هر مهمی ورود میکنند. اگر عملکرد آنها را زشت میدانیم که بیتردید زشت و زنندهست. در مقابل وقتی اهل قلم و هنر هستیم هم نباید برای تعریف و حمایت از کسانی که دوستشان داریم، دیگران را تحقیر کنیم یا فرد محبوب را در مقایسه با بزرگترین فیلسوف غزلسرایی، مانند خواجه شیراز، “حافظ” و حکیم طوس “فردوسی” مهمترین شاعر حماسی کشور و خالق شخصیت ضدقهرمان در ادبیات ایران را در یک کفه ترازو قرار بدهیم و در عوض یک جوان مستندساز را زیر چرخ دنده های علایق شخصی و خشم خود خُرد کنیم!
خانم آزاده مسیحزاده مانند تمام هنرمندان و انسانهای کشور دارای حقوق برابر است. چرا باید با تکرار “صفت هنرجو” این تصور را به وجود بیاوریم که گویی؛ او بخشی از وسایل و اسباب شخصی کسی است! آیا همینکه هنرجوست و روزگارش را با هنر مزین کرده، قابل احترام نیست؟
آیا “شاگرد” یا “هنرجو” حق ندارد در یک نقطه خاص استادش را تحت تاثیر کاری که کرده قرار بدهد؟
با احترام
*فیلمنامهنویس
بدون دیدگاه