یادداشت / جمشید پوراحمد
بعد از تماس و ارسال پیام برای آقای مدرس و عدم پاسخگویی از طرف ایشان، ناچار متوسل به نوشتن شدم!
پائولو کوئیلو جملهای دارد؛ او میگوید: ما آدما دو تا سبد بهمون آویزونه، یکی پشتمون، یکی جلومون، خوبیهامونو میاندازیم تو سبد جلویی و بدیهامونو تو سبد پشتی؛ وقتی تو مسیر زندگی راه میرویم فقط دو چیز میبینم؛ خوبیهای خودمونو و عیبهای نفر جلویی را. اما بنده در مورد استاد کلاس بازیگری فقط یکی را میبینم!
یکی از شیفتگان، دلباختگان و پاکباختگان سینما که از مرز چهل سالگی گذر کرده و محترمانه بگویم، کم سواد و در واقع بیسواد است، همسرش از او جدا شده و فکر نکنم لازم به ذکر دلیل جدایی همسرش باشیم. او دختر جوانی دارد که جدایی مادر و پدر اولین ضربه مهلک عاطفی دریافتیاش بوده. نگهداری و تربیت دختر جوان توسط پدر که امری محال ممکن است! شغل این مرد عاشقپیشه، سوداگری مرگ است! پیک موتوری یکی از آش فروشهای معروف تهران…مدتی در بارگاه یکی از خوشنویسان سریالهای ایرانی و کارگردانهای «ای!» به سمت چاکری مشغول خدمتگزاری مادی و معنوی بود به امید روزی که نقشی به او واگذار شود تمام خرده فرمایشات این هنرمند را اجابت میکرد تا اینکه مرد عاشقپیشه گناهی نابخشودنی مرتکب میشود و از چاله به چاه میافتد!
او در یک کلاس بازیگری از جنس بنگاه معاملات واگذاری نقش ثبت نام میکند و بعد آن دوست هنرمند متعهد، یعنی مرد عاشق پیشه را مرتد میداند!
مرد عاشق پیشه با پرداخت شهریه ماهانه یکی از شاگردان کلاس استاد که میکوشند امتیاز راهاندازی شعبه دوم فلان بازیگر «کار راه بنداز»(!) را به نام خود اختصاص دهند ثبت نام میکند. البته همه هنرجویان به این دلیل ثبت نام میکنند که میدانند خود استاد، دستی بر این بیقانونی و هردمبیلی شدن سینما، تئاتر و تلویزیون دارند!
استاد کلاس بازیگری متاسفانه خود را از شاگردان و یاران عالیحناب حمید سمندریان مرد ادیب، فاضل، غنی از شخصیت، معرفت، انسانیت و تکرار نشدنی میداند. (جهان از ارادت بنده نسبت به عالیحناب حمید سمندریان مطلع است؛ آدرس این ارادت فقط ارجاع به سه یادداشتی است که بنده برای عالیحناب سمندریان در بانیفیلم نوشتهام.)
استاد کلاس بازیگری عزیز!
جهت اطلاع بعد از خواندن یادداشت و از آنجایی که حقیقت تلخ است، راه را برای شما با ذکر واقعهای نزدیک میکنم؛چند سال پیش یک آدم بسیار نزدیک که امروز در قید حیات نیست نامهای به حاج آقا زم که آن زمان ریاست حوزه هنری را برعهده داشت نوشت که بنده یعنی جمشید پوراحمد، فقط مدرک لیسانس دارم و مدرک دکترایم تقلبی است!
خوشبختانه آن نامه برای بنده نتیجه مطلوبی داشت و عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد، مصداقی عینی یافت.
دوست هنرمند دیگری از حوزه تئاتر که در دو نمایش بنده، بازیگر بود و بعدها همان دو نمایش را به عنوان کارگردان نمایش روی صحنه آورد… در چندین یادداشت و گفتوگوی مطبوعاتی عنوان کرد که ۴۲ نمایش به روی صحنه آورده ام…نامبرده یکی از گفتگو های مطبوعات یبنده را به یکی از مدیران مرکز هنرهای نمایشی نشان میدهد و میگوید؛خنده دار و مضحک نیست، ۴۲ نمایش؟! …و آن مدیر شرافتمند مرکز در جواب میگوید: جمشید پوراحمد فقط ۴۲ مجوز اجرا از مرکز دریافت کرده و نمیدانم چرا مجوزهای اداره تئاترش را به حساب منظور نکرده!
جناب استاد کلاس بازیگری و دیگر عناوین هنری!
این الگوریتم منحصر به فرد شما زا باید عین تعدی به روح و روان هنرجوی اصولاً گرفتار، دست تنگ و در آرزوی بازیگری نامید. این چه وضعیتیست که هنرجوی بیسواد، کمسواد و نسبتا باسواد را در یک کلکسیون کاملا غیراستاندارد و آن هم فقط به دلیل کسب درآمد دور هم جمع کردهاید!
حضرت استاد!
شما به چه مجوزی سر کلاس زبان به ناسزاهای رکیک باز میکنید و شوخی زننده میکنید. چه معنایی دارد که برای -مثلا تنبیه- جریمه صد بار نوشتن از روی یک متن را میدهید؟! مگر شما خودتان دارای دیدگاه و صاحب نظر هستید که به هنرجو اجازه طرح نظر را نمیدهید؟!
استاد!
این شیوه و پلتفرم درس دادن را از کجا آوردهاید؟!
جا دارد که جناب وزیر ارشاد و دیگر مسئولان خوابزده فرهنگ و هنر، به نجوه مدیریت و تدریس برخی از این به ظاهر استادها، ورود کنند تا خود ببینند چه بلای خانماسوزی بر سر فرهنگ و هنر مملکت میآید…
پشیمانی در پایان کار سودی به همراه ندارد.
شیخ بهایی این چنین فرموده:
افسوس که نان پخته، خامان دارند
اسباب تمام، نا تمامان دارند
آنان که به بندگی نمی ارزیدند،
امروز کنیزان و غلامان دارند…
بدون دیدگاه