محمد حقیقت/
۲۹ سال پیش در چنین روزی – ۲۳ مارس ۱۹۹۲- از سوی دفتر جشنواره کن نامهای از طرف آقای ژیل ژاکوب، دبیرکل جشنواره دریافت کردیم که فیلم «زندگی و دیگر هیچ» با عنوان فرانسوی «…و زندگی ادامه دارد» برای جشنواره انتخاب شده و در قسمت افتتاحیه به نمایش در خواهد آمد.
اولین بار بود که فیلمی از عباس کیارستمی در این جشنواره مهم پذیرفته شده بود. در طی روزهای جشنواره در ماه مه ۱۹۹۲ ستایشهای بسیاری از این فیلم به عمل آمد و در میانه راه جشنواره، این فیلم جایزه روبرتو روسلینی را دریافت کرد که طی مراسمی در هتل کارلتون، آقای ژیل ژاکوب به همراه ایزابلا روسیلینی، دختر این فیلمساز ایتالیایی، چک یکصدهزار فرانکی این جایزه را به کیارستمی دادند.
این فیلم را در تهران -جشنواره فجر- قبلا دیده بودم که مدت زمان آن ۱۰۷ دقیقه بود، بعدها شبی با کیارستمی صحبت کردم و دوستانه نظرم را به او گفتم که در برخی از قسمتها مثل ترافیک در جادههای زلزلهزده و همچنین، فصل آخر فیلم که پرسوناژ اصلی به دنبال بچههای «خانه دوست کجاست؟» میگردد، کمی کشدار است. وقتی که فیلم به فرانسه آمد، کیارستمی مدت زمان آن را ۱۷دقیقه کوتاه کرده بود و در کاتالوگ جشنواره کن مدت زمان فیلم، ۹۰ دقیقه قید شده است.
در پایان جشنواره کن آن سال این فیلم جایزه اول بخش نوعی نگاه را هم به دست آورد به مبلغ ۴۰۰ هزار فرانک که در اختیار پخشکننده فرانسوی قرارگرفت و میبایستی صرف تبلیغات به پرده آمدن فیلم بشود.
با این فیلم، راه فیلمساز بزرگ ایرانی در صحنه جهانی بیشتر همواره شد و سال بعد از آن کیارستمی بر مسند داوران کن نشست و در ۱۹۹۴ سینمای ایران با «زیردرختان زیتون»، برای نخستین بار به بخش مسابقه کن راه یافت و سه سال بعد هم نخستین «نخل طلا» را با فیلم «طعم گیلاس» به دست آورد.
درباره فیلم «طعم گیلاس» باید بگویم که هم اکنون فیلمی در فرانسه در دست تولید است که جذابیت های جالبی میتواند در آن دیده شود.
به نام خالق عشق واندیشه
عباس کیارستمی….
اسطوره خلق ترکیب داستان وواقعیت…
استاد پیچده کردن اتفاقات ساده و بالعکس ساده کردن اتفاقات پیچیده، جایی برای تفکر مخاطب، اهل اندیشه.
بیان سبک منحصر به فرد، این استاد کم نظیر.
زندگی ودیگر هیچ..
برای من، تداعی خاطرات دیماه سال ۸۲لحظاتی که زیر خروارها آواردر اغوش جسم بی جان مادرم از درد مادر شدن به خود می پیچیدم،بود.
اما پیچ وخمهای کوهستان وزنده بودن برداران احمد پور که عشقشان در خانه دوست کجاست، در ذهنم جا خوش کرده بود، نگاهی متفاوت اززندگی به من داد.
والبته یک تکان فکری به خود آمدن از شنیدن دیالوگ بالاخره بازماندگان به این سنگ گران قیمت نیاز ضروری دارند. لبخندی مضحک برلبانم نشست، منم یک بازمانده با ضرورت داشتن یک قلم وتکه نانی برای آن کودکی که زیر آوارها، با بدنیا آمدنش در نهایت بی جانی زندگیم، زندگی دوباره ای آفرید ولی امروز منم و یک قلم جامانده زیر آواره ها وبماند….