من و غلامحسین دهقانی زاده؛ اولین کسانی بودیم که از پشت مواضع دشمن به سنگر دوشکا رسیدیم.در یک لحظه از غفلت نیروی دشمن استفاده کردم و به سبک تیر اندازی دوشکا خیره شدم. دیدم که نوار دوشکا از یک بشکه پر از نفت سیاه (گازوئیل) خارج می شود، به تیربار جنگی دوشکا می رسد و بدون هیچ گیر کردنی، یکی پس از دیگری شلیک می شود.
به گزارش ایسنا، دکتر جواد چپردار پیرامون خاطرهای درباره همرزم شهیدش «غلامحسین دهقانی زاده» روایت میکند:عازم عملیات «بیتالمقدس ۶» بودیم. با اتوبوس تا نزدیکی قرارگاه عملیات سلیمانیه در حول و حوش ماووت رفتیم و باقی راه را که شامل ارتفاعات صعبالعبور شیخ محمد؛ آسوس و آستروگ بود، در میان یخچالهای عظیم برف و شیارهای عمیق صخرهای طی کردیم. قرار بود تجهیزات و تدارکات پشتیبانی، بعد از شکستن خط دشمن، با گردان قاطریزه ارسال شود.
در این عملیات، من همراه یکی از گروهانهای «گردان حضرت علی اکبر(ع)» به نام گروهان «فتح»، توفیق پیدا کردیم خط اولیه دشمن را بشکنیم.فرمانده و تعدادی از کادر این گروهان، در مسیر عملیات، مجروح و مصدوم شده و به دلیل دشواری مسیر و آتش سنگین دشمن، از ادامه راه باز ماندند. از آنجا که من و حمید قاسمی در جریان نقشه عملیات و موقعیت دشمن قرار داشتیم، از سوی حاج حمید تقی زاده (فرمانده تیپ) مسئولیت یک دسته از گروهان فتح که در واقع تلفیقی از همه نیروی پای کار بود را به عهده گرفتیم و قرار شد برخلاف برنامه پیش بینی شده، به جای گروهان، ما به خط دشمن بزنیم و از سویی دیگر، گروهان فجر به قصد پشتیبانی ما، از جناح دیگری وارد عملیات شود.
در مسیر حرکت، به دامنه «شیخ محمد» رسیدیم.حین حرکت در دامنه، آتش سنگین دوشکای دشمن، ما را مجبور کرد برای دقایقی زمینگیر شویم. من با دوربین مادون قرمزی که در اختیارم بود به نوک قله نگاه کردم. ساعت از نیمه شب گذشته بود. درست در خط الرأس نظامی قله، سنگر دوشکایی دیده میشد که بر روی حرکت ما تسلط داشت. ۵۰ متر آن طرفتر هم یک سنگر خمپاره انداز بود که نیروهای نظامی مستقر در آن، بیوقفه مشغول تهیه آتش بر روی نیروهای عملیات کننده بودند.
دوربین را پایین آوردم و بیدرنگ دستور استقرار دشتبانی نیروها را صادر کردم. قرار گذاشتیم یک تیم، حرکت به سوی مواضع دشمن را پیش بگیرد و تیم دیگر، با تهیه آتش، آنها را پوشش دهد و به قولی حمایت جنگی کند.
من و غلامحسین دهقانی زاده اولین کسانی بودیم که از پشت مواضع دشمن به سنگر دوشکا رسیدیم.در یک لحظه از غفلت نیروی دشمن استفاده کردم و به سبک تیراندازی دوشکا خیره شدم. دیدم که نوار دوشکا از یک بشکه پر از نفت سیاه (گازوئیل) خارج میشود، به تیربار جنگی دوشکا میرسد و بدون هیچ گیر کردنی، یکی پس از دیگری شلیک میشود.
درنگ را جایز ندانستم. از پشت سنگر، با رگبار اسلحه و پرتاب نارنجک، به دشمن یورش بردیم و در ناباوری دشمن و در میان دود و آتش، به یک پیروزی عظیم دست یافتیم و سنگر را از لوث وجود نیروهای بعثی پاکسازی کردیم. پس از خوابیدن خاک، دود و آتش، ناگهان متوجه افتادن غلامحسین شدم.خودم را بالای سرش رساندم. به سختی مجروح شده بود. بدنش آماج گلوله دشمن شده بود، اما تا آخر ایستاده بود.
غلامحسین دهقانیزاده در حال عروج بود؛ از من طلب حلالیت کرد و جهت کربلا را پرسید. در حال ارزیابی جهت بودم که احساس سردی دستانش که در دستم بود، مرا به شدت متأثر کرد. آری او دیگر جان به جان آفرین تقدیم کرده بود و در بالاترین نقطه ارتفاع شیخ محمد به بالاترین مقام عالم رسیده بود.
بدون دیدگاه