یادداشت / جمشید پوراحمد
چه خوشبخت بود نگار پوراحمد که مادرش، مادر ایران هم بود، مادری به تمام معنا و هنرمندی از دیار عطوفت و مهربانی.
مادر ؛ اگر امروز تک تک عزیزانت هنوز به یاد و دل‌تنگ تو هستند، این از ریشه و هنر تو بوده، نه فرزندانت!
اما من نسبت به سهم خود می‌گویم؛ خوشحالم که جایت خالیست و به ابدیت پیوستی !
اگر بودی و مرگ منوچهر پوراحمد «اولین فرزندت» از هنرمندان پیر سوخته سینما، تلویزیون، تئاتر و رادیو، هنرمندی که در پنهان وجودش انسان دیگری داشت، انسانی با یک دنیا عشق و آرزو برای رسیدن به دماوند سینمای ایران و مردی شوخ طبع، چه می‌کردی؟!
اگر بودی و شاهد مرگ ناباورانه، غیرقابل درک و هضم کیومرث پوراحمد «چهارمین فرزندت» می‌بودی؛ مرگی تلخ و تمام نشدنی، رفتنی که سینما و تلویزیون ایران را داغدار و عزادار کرد، کیومرث پوراحمد هزار دلیل برای ادامه زندگیش داشت و طبق رسم کائنات باید می‌ماند، تا انتخاب رفتن و چرا و چگونگی رفتن!…
اگر بودی چه می‌کردی؟!
با مرگ ناهید «ته تغاری» بانوی جوانی که به نیمه راه زندگی هم نرسیده بود و برای مرگ بسیار خام و نپخته بود؛ ناهید که عقلش با شعر، شعور و عشق ادغام بود. ناهید پوراحمد زندگیش صاحب سبک بود و بیشتر رفاقت را با سه فرزندش می‌شناخت، تا مادر بودن و مادری را و وفاداری را از وفای به عهد آموخته بود، چه می‌کردی؟!


و اگر به هر دلیلی گذرت به بهشت زهرا می‌افتاد و نظرت به قطعه ۷۶، ردیف ۲۲، شماره ۲۷ می‌افتاد و ناگهان عکس نگار پوراحمد دختر زیباسیرت و زیبارویت را می‌دیدی؟! دختر هنرمند جوانی که دو بار به دنیا آمده بود، یکبار توسط نامادری و در بیمارستان عذاب، نالایقی و بی‌خردی؛ چه غم‌انگیز است که نگار پوراحمد در وصیت‌نامه‌اش از برادرش نیما خواسته بود ، هرگز اجازه ندهد نامادریش در مراسم خاکسپاریش شرکت کند و نیما پوراحمد هم خواسته رفیق، یار، ناجی و خواهرش را جامه عمل پوشاند! مادر؛
چقدر باورش برای خوانندگان سخت است که خانم پروین‌دخت یزدانیان«بی بی قصه‌های مجید» دو دختر ته تغاری با 12 سال فاصله سنی داشته! یکی ناهید و دیگری نگار… مادرم، بی بی خاطر انگیز و محبوب، سفیر مادران که نازنین نگار پوراحمد را با عشق و محبت به دنیا آوردی و در دامن عطوفت و انسانیت‌ات بزرگش کردی و ما در غیاب تو و در نهایت بی‌لیاقتی و به آسانی ریختن آبی از درون لیوان تحویل خاکش دادیم.
مادر ؛
می خواهم از بدی‌هایت بگویم…
فیلم «مهریه بی بی» را بازی می‌کردی، نگار دلش آش نذری خواسته بود… طفلی منوچهر نوذری را که همه جوره و همیشه با دل شما و نگار کنار می‌آمد، به تجریش کشاندی و چند ظرف آش خریده و از منوچهر نوذری خواسته بودی به نگار برساند، اما به عنوان آش نذری!
منوچهر نوذری هم که بعضی اوقات با شکمش رو دربایستی داشت(!) به اتفاق دوستان همکارش در مسابقه هفته، آش‌ها را نوش جان کرده بود و…!
شما هم که نگار خط قرمز زندگی‌تان بود، دو روز من و منوچهر نوذری را ممنوع الورود به خانه کردی ، منوچهر نوذری آش را خورده بود، اما من مصداق آش نخورده و دهن سوخته شدم!
(پایانش خوش است، نگران نشوید)
مادر گرامی؛
یک‌ روز پروژه فیلم را به خاطر پختن آش نذری تعطیل و به اتفاق نگار، آش رشته‌ای در حد لالیگا پختی و به عنوان آش نذری پخش کردی و اکثرا همسایه‌ها از خوردنش لذت بردند. من و منوچهر نوذری هم از خوردنش بی نصیب نماندیم.
و در پایان…
نگار پوراحمد عزیز ؛ به سازه قدرتمند هستی سوگند، که ما تو را به خاک نسپردیم و این تو بودی که با رفتن نابهنگامت، همه دوستان، یاران، عزیزان و خانواده‌ات را به خاک سپردی!
چگونه باید مرگت را شرح داد، با این حجم اندوه… مرگی که شرح دادنی نیست.
نگار پوراحمد؛ برای تمام همسفرانش دل به دریا می‌زد.

1 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *