نقدی بر نمایش «در انتظار گودو» به کارگردانی مازیار لرستانی
*محمدرضا شهبانی نوری
پیش از هر چیز باید از جناب شایانفر، جناب لرستانی و جناب عابدی تشکر
کنم که فضایی را فراهم کردند تا دوستان قدیمی در محفلی فرهنگی و هنری دور هم جمع شوند.
با کسب اجازه از دوستان فرهیخته و هنرمند یادداشتی درباره نمایش در انتظار گودو به کارگردانی جناب آقای لرستانی ارائه می شود.
به نام خدا
مانند همه آثار از قبل زمینهای در ذهنم ساخته و منتظر بودم نمایشنامهای به قلم ساموئل بکت را ببینم. اما کارگردان آنقدر تجربه داشت تا اثرش را ایرانی کند؛ حتی بازیگران با لهجه حرف میزنند تا عاطفی سازی صورت گیرد.
قایقی با طنابهای رنگی از جمله آکساسوار اصلی صحنه است. چه بسا همان نشانه قایق نجات آدمها باشد.
همه چیز بومی شده و من از آغاز درمییابم که با نمایشی ایرانی مواجه هستم. وجه مشترک بیانیه ساموئل بکت با بیانیه مازیار لرستانی، واژهای است به نام اعتراض. گویا بکت سالها قبل به دنیای مصرفگرا اعتراض داشته و لرستانی نیز امروز…
شریعتی انتظار را مذهب اعتراض می داند. چه، اعتراض در مذهب شیعه اصل اساسی است. تو منتظری! منتظر چه یا منتظر که؟
میخواهی کسی را ببینی و بعد همه چیز تمام؟ هرگز…
تو میخواهی به آرزوهایت، یعنی آرزوهای انسانی دست بیابی.
تو در پی حریت، استقلال و عدالت هستی. این آرزوی انسان از روز ازل است و گویا ادامه دارد.
هر کس به نوعی منتظر است اما در دنیای مصرفگرا انتظار در حد رسیدن مترو و اتوبوس سقوط کرده است. حالا از زمان نگارش «در انتظار گودو» سالها گذشته و هنرمند ما پس از گذار از دنیای مادی، اصل انتظار را درک کرده است.
انتظار، اجتناب ناپذیر بوده و هرکس در هر شرایط زیستی با هر مذهب و مسلکی آن را از اعماق وجود طلب کرده است. حتی در اشعار سرخپوستی که می گوید انسان در باران بهاری میزیسته تا اینکه با ظهور خدایان بد، بیماری و ظلم و جور به وجود آمده؛ در واقع صحبت از انتظار است.
مسیحیان، منتظر مسیح هستند که هنگام مصلوب شدن به آسمان پرواز کرده است. پس انتظار مختص به یک ملت نیست. این واژه فراملی بوده و تا دنیا دنیاست هر کس آن را لمس کرده است. از این رو آرزوهای آدمی زمانی محق میشوند که انتظار پایان یابد. انتظار موضوعی صرفا روانشناسی و فردی نبوده و بیش از رویکرد فردی نگاهی جامعه شناسانه دارد.
در اثر بکت، همه منتظر گودویی هستند که سرانجام نمیآید و در انتظار گودوی لرستانی هم، این پاپتی یک لاقبا نمیآید و آرزوهایی که نقش بر آب میشود.
اینقدر دردناک است که فقط باید گودو را گوزو توصیف کنی و از خنده رودهبُر شوی. گودویی که کابوسوار در قایقی که گویا قایق نجات آدمهاست حضور دارد و شخصیت بازی، حتی وقتی در ذهنش او را تصویر می کند از ترس به این سو و آن سو میدود؛ انگار چهرهای از او ساخته شده که فقط باید در ذهن، او را دنبال کرد و به خیال او دلخوش بود.
انگار آدمی باید اسیر خدایان زمانه باشد. درست مثل سیزیف کامو که از جانب خدایان محکوم شده بود گویی سنگین را نوک قله برساند و هر بار نزدیک مقصد، گوی از دستش رها می شد و دوباره و دوباره. آیا سیزیف کامو مربوط به همان نظام زندگی قسطی امروز نیست؟ مدام قسط میدهی و هر بار که مهیّای رسیدن به مقصد هستی کالایی دیگر یا اجاره خانه یا هر چیزی تولد مییابد.
آیا سرسام آور و تهوع انگیز نیست؟ نباید در این روزگار عُق زد و استفراغ کرد؟
لرستانی زیرکانه صدای خنده تماشاگر را به گوش سایرین میرساند و آنها به جای حالت تهوع و استفراغ، میخندند. چه با شکوه لحظهای بود که حضار به احترام کارگردان ایستاده تشویقاش کردند و دست زدند. آیا آنها هم از این زندگی متعفن به وجد آمده بودند یا مثل فیلمهای گیشه، فقط سرگرم شده و از فرط سرگرمی خوشحال و خشنود و شادمان بودند.
ارباب در نمایشنامه لرستانی، شکمش را سیر کرده و هنگام چرت زدن باد شکمش را خالی میکند. تماشاگران از شنیدن صدای باد معده ارباب که حتی دانهای برنج به رعیت نداده به وجد میآیند و من نیز به تکرار تاریخ و دوره فئودال و زمینداری و ارباب رعیت بیشتر پی میبرم.
پایان بندی، با وجود اینکه گودو نیامده اما همچنان دو کاراکتر اصلی با پوزیشنهای متنوع و نورپردازی و میزانسن متفاوت، منتظرند. و تو درمییابی انتظار در دنیای مادی و خشک و خشن کاری است عبث و بیهوده و از آن مهمتر خنده دار.
شگفتا! بکت و لرستانی لامذهبند؟
هرگز اینطور نیست. آنها بیش از خشکه-مقدسها و متعصبها، مذهبی هستند. حتی اگر خودشان این مورد را حاشا کنند!
هنر مانند مذهب و مذهب مانند هنر، آنچه را که به زبان نمیآید و در وصف نمیگنجد بیان میکند. به قول پل والری: فیض و رحمت الهی بیت اول را به ما ارزانی داشته و بر ماست که بیت دوم را بسازیم. و امروز بیت اول اینگونه رقم خورده که بنده خدایان زمینی و اربابهای بیمروت با اشتهای وصف ناپذیرشان باشیم.
پس در این اوضاع باید جهان دیگری را لااقل در خیال یا در صحنه با استعاره و تشبیه و کنایه و مجاز ترسیم کنی.
این است که هربرت مارکوزه میگوید هنرمند در پی انقلاب نیست اما میتواند زمینه ساز تغییرات در زندگی باشد.
همانطور که اشاره شد کسی میتواند داعیه مذهبی داشته باشد که معترض باشد. یعنی به وضع موجود اعتراض داشته و اگر کسی به شرایط فاقد عدالت و آزادی راضی باشد اصلا مذهبی نیست! اصلا مسلمان و مسیحی و زرتشتی و… نیست. حتی با آئین و مناسک سرخپوستی هم بیگانه است. در واقع هیچی نیست.
طرفه اینجاست که ضدمذهبی نیهلیست پوچ گرا ناخواسته از مذهب دم میزند و با هر واژه و جملهای، مذهب از اندامش سرازیر میشود. چرا که ناخواسته به تار و پودش وصل است؛ و مذهبی به ظاهر مقدس خود را به استحمار سپرده و از این سرسپردگی نشئه میشود.
این همان قصه همیشگی زندگی است که روشنفکر با آگاهی به مقام و منزلت انسانی پی برده و متعصبان برای عدم تغییر جانفشانی کنند.
در این وضعیت فقط باید منتظر بهشتی بود که زمانی انسان در آن همه چیز داشته، جز رنج و مسئولیت و درد و مشقت.
آری باید از هبوط حاکم بر زیست آدمی با عروج، آرزوها را پرواز کرد و با فاصله از زمین، بهشت جاویدان را طلب کرد.
حتی با خیالهای واهی. از این رویا نه گریزی است نه گزیری.
تقدیم به مازیار خان لرستانی
۱۲ مهر ۱۴۰۲
بدون دیدگاه