بهاریههای او در مجله فیلم بسیار زیبا و تأثیرگذار بود و مرگ در 16 فروردین 1402 خورشیدی در دهکدۀ ساحلی (بندر انزلی) یعنی بهاریهنویس در بهاریترین روز بهار از دنیا رفت و نوروز 1403 جای بهاریه ای به قلم او هم خالی است…
به گزارش سایت عصر ایران، هر چند ایام نوروز وقت سرخوشی است و دم را غنیمت دانستن اما از یاد رفتگان نامدار سال کهنه (1402 خورشیدی) نمیتوان غافل شد. طبیعی است که اگر خانوادهای در این سال عزیزی را از دست داده باشد نام و یاد آن شخص از هر صاحبنام دیگر مهمتر است اما در نگاهی کلیتر برآنایم که در هر روز از یکی از رفتگان نامدار بگوییم.
در فروردین 1402 کیومرث پوراحمد درگذشت. نه در بستر بیماری یا بر اثر سانحه که خود خواسته و همین ماجرای رفتن کارگردان و خالق تصویری «قصههای مجید» را تکاندهندهتر کرد.
در یاد کرد او چند بند از همان متنی را که ساعاتی بعد از انتشار خبر نوشتم و حسیتر بود دوباره میآورم. غرض یاد است و با آن نقل حاصل میشود و از این تکرار ملال برنمیخیزد.
-کیومرث پوراحمد هم مینوشت، هم فیلم سینمایی میساخت و هم سریال و ژانرهای مختلف را آزمود و بسیار شناخته شده بود تا جایی که آثار او به بخشی از حافظۀ جمعی ایرانیان بدل شده و به همین خاطر گزاف نیست اگر گفته شود در فقدان او هر که اندک آشنایی با او یا آثار او داشته احساس از دست دادن یکی از خویشان را دارد و اندوهگین است و این قاعده چه بسا شامل نویسندۀ کیهان هم بشود که دو ماه قبل در بهمن 1401 به او تاخت که چرا با این که فیلم او در جشنواره شرکت دارد خود از حضور در آن اجتناب کرده است زیرا در حافظۀ کیهانی او هم قطعا شخصیت «مجید» نقش بسته است.
آن نقد به خاطر آن بود که فیلم «پرونده باز است» در غیاب کارگردان در جشنواره به نمایش درآمد و داوری شد حالا پروندۀ زندگی خود او بسته شده و به تعبیر درستتر، خود، آن را بسته است.
– تنها با تصویر و دوربین نسبت نداشت و اهل قلم هم بود و به همین خاطر، خطر کرد و سراغ «قصههای مجید» رفت. خطر از این حیث که نویسندۀ آن «هوشنگ مرادی کرمانی» خود نویسندهای مشهور بود و هست و داستان را درفضای کرمان و با شخصیتهای کرمانی نوشته نه اصفهان.
– شخصیت ماندگار دیگر قصههای مجید، بیبی است که نقش آن را مادر خود پوراحمد (زندهیاد پرویندخت یزدانیان) ایفا کرد و به یکی از مادران سینمای ایران بدل شد؛ نمونۀ کامل یک زن خانهدار ایرانی. جالب این که مادر او که اهل کتاب بود قبل تر قصه های مجید را خوانده بود.
– پوراحمد کتابی هم به نام «کودکی نیمه تمام» دارد و بر اساس آن مهدی اسدی مستندی اتوبیوگرافیک به همین نام ساخته که دو سه بار از شبکۀ مستند تلویزیون پخش شده و در آن مادرش و مهدی باقر بیگی (مجید) هم صحبت میکنند.
این مستند در سال 93 در حالی از تلویزیون پخش شد که دیگر کارگردانان حامی جنبش سبز را تلویزیون بایکوت کرده بود و آنها هم تلویزیون را اما پوراحمد چندان سیاسی به معنی سیاست معطوف به قدرت نبود و شاید بتوان گفت اصلا سیاسی نبود اگرچه در میتینگ اول خرداد 1388 در ورزشگاه 12 هزار نفری آزادی که کاملا قانونی و انتخاباتی بود نطق کرد و به شماتت رفتار انتخاباتی خود در 4 سال قبل پرداخت و گفت: رأی ندادن من و امثال من در سال 84 باعث شد من با این قد و قواره زیر بار آدمهای کوچک بروم. این بار رأی بدهید تا دوباره بزرگ شویم.
– این نویسنده مثل خیلیهای دیگر از میان تمام کارهای او و آثاری چون خواهران غریب، سرنخ و قصههای مجید و کفشهایم کو و شب یلدا این آخری – شب یلدا- را بسیار دوست میدارم و بدون اغراق 5 بار آن را دیدهام! خود او البته گفته بود برخی 10 بار هم دیدهاند آن قدر که کسانی “شب یلداباز” هستند!
پوراحمد “شب یلدا” را برای دل خود ساخته و حامد احمد زادۀ فیلم کیومرث پور احمد است چنان که به جای پوراحمد، احمد زاده گذاشته و چون از فیلم قبلی پول درآورده بود و انتظار مالی زیادی از این نداشته این را بی انگیزۀ فروش ساخت اما بسیار دیده شد. محمد رضا فروتن که کشف خود پوراحمد بود و اول بار در یکی از قسمتهای “سرنخ” معرفی شد بهترین بازی دوران بازیگری خود را در همین فیلم ارایه داده است.
اغلب ما همچنین ترانۀ «مادر من مادر من تو یاری و یاور من/ مادر چه مهربونه درد منو میدونه/ بی عذر و بیبهونه قصه برام میخونه مادر من مادر من تو یاری و یاور من/ مادر مهربونم قدر تو رو میدونم/تو با منی همیشه/ من برگم و تو ریشه» را در فیلم «خواهران غریب» و با صدای گرم خسرو شکیبایی به یاد میآوریم اما این فیلم را با نام کارگردان – کیومرث پوراحمد- هم باید به خاطر آورد.
-کیومرث پوراحمد را میتوان با «مجید» قصههای مجید به یاد آورد یا با «حامد» شب یلدا یا با کارآگاه سریال «سرنخ» یا با تغییر استفاده از گویش اصفهانی و با نوشتههای متعدد و در عین حال شخصیت رسانهای که داشت اما او را با این ویژگی به یاد میآورم که با آن قامت خدنگ، اهل سر، خم کردن نبود اما صریح و روشن گفته بود: خسته شدم از سانسور و این جمله حالا خیلی تکاندهندهتر در گوش آدم زنگ میزند: خسته شدم از سانسور…
وقتی به قلم او اشاره شد، نمیتوان از بهاریههای او در مجله فیلم ننوشت که بسیار زیبا و تأثیرگذار بود و مرگ در 16 فروردین 1402 خورشیدی در دهکدۀ ساحلی (بندر انزلی) یعنی بهاریهنویس در بهاریترین روز بهار از دنیا رفت…
بدون دیدگاه