نِگَر تا چه کاری، همان بِدرَوی
سخن هرچه گویی، همان بِشنَوی
-در شاهنامه، دیوسیرتانِ بدسیما از ظاهرِ برگزیدگانِ یزدان تقلید میکنند تا دکانی بسازند، مردم را فریب بدهند و پیروانی پیرامونِ خود گرد بیاورند
بانیفیلم: دو پهلوانِ ایرانی در بیشهزاری با دختری تنها، زیبا و آواره روبرو می شوند. آنها برای تصاحبِ دختر جدل میکنند. داوری به کیکاوس شاه ایران می برند؛ و سرانجام دختر سر از شبستان یا حرمسرای کاوس درمیآورد!
از پیوندِ شاه با دخترِ آواره، نوزادی به نامِ سیاوش به دنیا میآید که از کودکی به سیستان میرود تا نزدِ رستم، پهلوانِ بزرگِ ایران آیینِ پهلوانی و مرزبانی (کشورداری) بیاموزد تا روزی جانشینِ پادشاه ایران باشد. زمانی که سیاوش نزدِ پدر بازمی گردد، چندان زیبا و برازنده است که مهرِ او به دلِ نامادری میافتد.
فردوسی از ماجرای سودابه و سیاوش داستانی زیبا آفریده که در هر زمان و زمانهای خواندنی و سرشار از رمز و راز است…
این داستان از شاهنامه در کتاب سیزدهم مجموعه داستانهای شاهنامه، نگارش محسن دامادی، این هفته به بازار کتاب آمده است.
نویسنده در سخنِ پایانی از پیمانی (شرطی) میگوید که شاعر با خود کرده تا اگر مجالی باشد، با سرایش شاهنامه، باغی بسازد که درختانِ آن همواره میوهی نیکو بدهد و پندهای آن جاودانه شود.
جایی شاعر از قولِ سیاوش به سودابه میگوید: پروردگار او را با فَر خود سرشته و نباید این راز را برای کسی بازگو کند، چاره ندارد جز آنکه سربسته سخن بگوید.
مرا آفریننده از فَر خویش
چنین آفرید ای نگارین زِ بیش
تو این راز مَگشای و با کس مَگوی
مرا جُز نَهُفتن سخن نیست روی
بنا به منطقِ عقلی، انسان لزوما توسط انسانِ دیگری راهنمایی میشود. یکی از نشانههای بارز راهنمایان که انسانهایی برگزیده هستند، سخنانِ ژرف و سیمای جذابِ آنهاست که از ذاتِ پاک آنها اثر میگیرد. باید رمزِ سخن فردوسی را برای تاکید بر زیبایی سیاوش در این راز جستجو کرد. بی دلیل نیست در شاهنامه، دیوسیرتانِ بدسیما از ظاهرِ برگزیدگانِ یزدان تقلید میکنند تا دکانی بسازند، مردم را فریب بدهند و پیروانی پیرامونِ خود گرد بیاورند.
گویی مولوی در باره ی این گروه از آدم ها هشدار می دهد:
ای بسا ابلیسِ آدم روی هست
پس به هر دستی نباید داد دست
برخی پژوهندگانِ شاهنامه، خواهشِ سودابه را تمنای پاکِ او به انسانی با سرشتِ آسمانی تفسیر میکنند، با این گمان، چون سودابه به سرشتِ یزدانی سیاوش آگاه بود، او را دوست داشت؛ همین گونه تفسیر در بارهی زلیخا و یوسفِ نبی شده است.
از نگاه فردوسی، انسانِ پاک در آتش نمیسوزد، نه آتشِ شرم و رسوایی، نه آتشِ شرمِناشی از رنجِ وجدان برای انجام کارهایی دور از نامِ انسان و مقامِ انسانی… در این سخنِ شاعر نیز نکتهای بارز برای کسانی است که از آتش نمادینِ دوزخ (جهنم) داستانهایی غیرواقعی میسازند!
شاعر به شیوهی شگفتانگیز خود در این داستان هم به آن بخش از سرنوشتِ آدم اشاره میکند که در اختیارِ او نیست، یا در پیشامدِ آن دخالتی ندارد، در عینِ حال انسان را موجودی میداند که با انتخابهای خود بر سرنوشتِ خود اثری نیک یا بد میگذارد.
فردوسی میگوید:
آدم در آفرینشِ ازلی با روحی پاک آفریده شد و سپس کالبدِ خاکی گرفت، پس باید کوشش کند که ویژگیهای پسندیدهی یزدانی را در خود بپروراند. چرخِ گردنده (سرنوشت) او راهمان جایی قرار میدهد (محیط، خانواده) که برای او مناسب است، اما خودش در آن نقش دارد. روزگار بنا ندارد به کسی روی خوش نشان دهد، مگر خودش کوشش کند.
چنین است کردارِ گَردان سپهر
نخواهد گشادن هَمی بر تو چهر
ناصرخسرو قبادیانی نیز در این باره میگوید: تو چون خود به خود بد کنی، از گردشِ روزگار انتظارِ نیک بختی نداشته باش.
تو چون خود کنی اخترِ خویش را بَد
مَدار از فَلَک چشم نیک اختری را
نویسنده در سخنِ پایانی نوشته است:
برخی نامداران، در سیمای پژوهنده، شاعر و… گاه با تکیه بر چند بیت از شاهنامه، مثلا در این داستان، نکوهشِ سودابه، شاهنامه و فردوسی را به قولِ خود کتابی ضدِ زن میدانند!
برخلافِ بسیاری از شاهکارهای ادبیاتِ کهنِ جهان که زنان در آن نقشی ناچیز دارند، زنان در شاهنامه، با توجه به زمانِ سرایشِ آن، حضوری پررنگ، نقشی اثرگذار، گاه عاشقانه وزمانی حماسی دارند. باید از زنانی چون خواهران جمشید که کمتر آوازه دارند تا زنانی فداکار چون فرانک، رودابه، تهمینه، سیندخت، گُردآفرید، جَریره، گُلشهر، فرنگیس، منیژه، کتایون… بیشتر دانست تا داوری در بارهی نگاه فردوسی به زن، شتابزده، ناآگاهانه و ناروا نباشد.
داستانِ زندگی سودابه و سیاوش چندان جذاب و پرکشش است که خواننده آنی آن را رها نمیکند. این داستان با نثرِ آشنای امروزی در کنارِ بیتهای شاهنامه، چون دیگر کتابهای این مجموعه، از سوی انتشارات کتابسرای نیک منتشر شده است.
خواندن این مجموعه کتابها، فرصت مغتنمی برای آشنایی بیشتر با تاریخ و ادبیات ایران عزیز است.
بدون دیدگاه