نامدارترین سفر کرده آبان ۱۴۰۲ خورشیدی از حیث محبوبیت مردمی و جایگاه هنری بیشک اکبر گپایگانی مشهور به گلپا بود. هم او که محمدرضا شجریان را به موسیقی علاقهمند کرد.
به گزارش سایت عصر ایران، در نوجوانی به مدرسه نظام رفت تا طبعا افسر و نظامی شود اما در همان مدرسه سرنوشت دیگری برای او رقم خورد. چرا که هم کلاسی او ایرج بود و فرمانده، غلامحسین مین باشیان (فرزند غلامرضا مینباشیان- موسیقیدان).
هم او که پس از پایان تحصیل در شعبه موزیک مدرسه دارالفنون در ۱۸ سالگی به سوییس رفته و مدت ۳ سال در کنسرواتوار ژنو به تحصیلات موسیقی خود پرداخته بود.
او که در پایان هر سال تحصیلی جایزه نخست نوازندگی ویلن را کسب میکرد پس از کنسرواتوار ژنو به کنسرواتوار برلین رفت و در سال ۱۳۰۹ فارغالتحصیل شد.
نخستین دانشجوی موسیقی از آسیا بود که موفق به اخذ مدال «گوستاو هلندر» (مهمترین نشان هنری) از کنسرواتوار برلین شد و پس از پایان تحصیلات موسیقی به ایران بازگشت و به مدت ۶ ماه تحت آموزشهای نظامی در در دانشکده افسری قرار گرفت و پس از آن به سِمَتِ معاون ادارهٔ کل موزیک قشون انتخاب شد و گلپا در چنین مسیری قرار گرفت.
البته تنها به خاطر فرمانده نبود بلکه در همین مدرسه نظام با یک استاد مسلم موسیقی هم آشنا شد و خود چند سال قبل در گفتوگو با روزنامه قانون چنین روایت کرده بود:
•اکبر گلپایگانی، علی تابش و حمید قنبری، سالهای دور
«در مدرسه نظام با نورعلیخان برومند استاد موسیقی و ردیفدان، آشنا شدم. منزل او در امیریه بود و خانواده متمولی داشت. این سخن من به اين معنا بود كه به شغل افسری علاقه ندارم. از آن دانشگاه بیرون آمدم و در دانشکده نقشهبرداری پذیرفته شدم، اما از آن فعالیت هم مدتی نگذشته بود که به عنوان کارشناس رهنی بانک مشغول به کار شدم و خانهها را قیمتگذاری میکردم که رای من کار دلچسبی نبود. پس از مدتي، احساس کردم این کار به دردم نمیخورد.
گذشت و گذشت تا روزی که در باغ آقای خواجهنوری ميهمان بودیم در مقابل سفیر ایتالیا یک قطعه ترکی خواندم. پس از ميهمانی آقایی آمد و گفت که بیا برای من کار کن. گفتم شما را نمیشناسم، گفت من پیرنیا، سازنده برنامه «گلها» هستم. آن زمان برنامه گلها دو بخش 10دقیقهای بود. چند خواننده، از جمله ادیب خوانساری، بنان و فاختهای، خوانندههای اصلی آن برنامه بودند. به استودیوی برنامه گلها رفتم. آقای پیرنیا گفتند یک آواز در باب ضربتخوردن حضرت علی بخوان. من گفتم باید از استادم اجازه بگیرم، اما ایشان با اصرار خود قانعم کرد که بدون پخش موسیقی و بدون ذکر نام خواننده بخش کوتاهی از یک آواز را اجرا کنم. آن شعر این بود:
«در خرابات مغان نور خدا میبینم/ این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم» وقتی این بیت از حافظ را خواندم، دیدم که پیرنیا گریه میکند.
چند روز بعد دوباره با من تماس گرفتند و گفتند که بیا و برای برنامهای با آهنگ مرتضی محجوبی آواز بخوان. من هم به دلیلی آنکه همیشه به آواز و نه ترانه علاقه داشتم، این پیشنهاد را پذیرفتم.»
این گونه بود که گلپا در گلها گل کرد و رکورددار اجرای برنامه در آن شد.
دریغا که بعد از انقلاب این مجال از او ستانده شد و با این حال همچنان در بین مردم محبوب بود و گاه در خارج از کشور کنسرت هایی اجرا می کرد اگرچه از پول زدگی برنامه های موسیقی در رنج بود. ۴۵ سال به او گفتند نباید بخوانداما وقتی درگذشت پیام تسلیت صادر کردند!
جا دارد از فرهنگ شریف هم یاد شود که نگذاشت گرد فراموشی و خاموشی بگیرد و او را با خود به سفرهای بسیار برد و در یکی از آنها مجال معرفی و ندریس موسیقی دستگاهی ایرانی در دانشگاه یو سی ال ای آمریکا را در یک ترم تحصیلی پیدا کرد و از این خاطره همیشه به نیکی یاد می کرد. با این حال شیفته ایران بود و دور از این خاک دوام نمی آورد.
با شعر یکی از مشهورترین آواهای او یاد نام دار رفته در آبان سال کهنه را تازه می کنیم:
من که مي دانم شبی عمرم به پايان میرسد
نوبت خاموشيِ من سهل و آسان میرسد
من که میدانم که تا سرگرمِ بزمِ هستیام
مرگِ ويرانگر چه بیرحم و شتابان میرسد
من که میدانم به دنيا اعتباری نيست
بين مرگ و آدمی قول و قراری نيست
من که میدانم اجل، ناخوانده و بیدادگر
سرزده میآید و راه فراری نيست
پس چرا، پس چرا عاشق نباشم؟
پس چرا عاشق نباشم؟
بدون دیدگاه