یادداشت / جواد کراچی
(تقدیم به فرزندان مرد شریفی که مهندس برق و الکترونیک و پرستاری زحمتکش هستند.)
روزانه هزاران تن زباله در پایتخت کشورمان تولید میشود و هنوز همچون دهه های گذشته و یا همچون دوران قاجار و دهه های پس از آن که ممو جیم جیم در کوچه ها داد و فریاد راه میانداخت و آشغالی، آشغالی میگفت برای جمع آوری آن اقدام میکنیم.
و اما امروز پایتخت، پایتخت سابق نیست. اکنون شهری چند میلیونی است که به روال سابق و بطور یقین تنها مگاشهر دنیاست که به صورت روزانه در آن سیل عظیمی از پاکبانان شریف و زحمتکش در نیمه های شب با جارویی در دست و با وسایل حمل و نقل عمومی به کوچهها و خیابانهایی میآیند که من و شما با بیرون انداختن دستمال کاغذی و یا ته سیگاری که کشیدهایم را پاک و تميز نگاه میدارند.
نیمههای شب صدای کشیدن جاروی احمد آقا از خواب بیدارم کرد و به دیدار او رفتم.
در اولين ديدار، آرام و از ته گلو و در سکوت شبانه که مزاحم خواب همسایگان نشویم، سفره دلش را باز کرد و از مشقات زندگی در این کلان شهر گفت.
بچههایش پا به دنیای بزرگسالان گذاشته بودند و هزینه ثبت نام دانشگاه و اجاره خانه سنگین، او را کلافه کرده بود.
مردی مصمم و جدی به نظر میرسید.
شخصیت خود ساخته او، مرا جذب کرد و با او قرار گذاشتم که شیشههای منزل را تميز کند. ماشين را بشوید تا درآمد دومی هم داشته باشد.
چیزی نگذشت که همسایگان محله او را یافتند و برای تمیز کردن شیشه و یا شستشوی ماشین میباید از احمد آقا وقت میگرفتیم. و او آنقدر بامحبت و باادب بود که حتی گاهی اوقات بعد از ۱۶ ساعت کار شبانهروزی که خستگی از سر و رویش میبارید، «نه» نمیگفت و شام را در کنار کار کردنش میل میکرد.
روزانه، هزاران تن زباله شهر تهران را همبن افراد جمع آوری میکردند و در نهايت با ماشينهای حمل زباله به دامنه های آراد کوه در جنوب تهران میبردند.
پیشنهاد ساخته شدن فیلم مستند در مورد این افراد زحمتکش را به سازمان بازیافت تهران که در دوران مرحوم هاشمی رفسنجاني مکانیزه شده بود را مطرح کردم و با طرح دو فوریتی آنرا رد کردند!
دست بردار نبودم و دلم میخواست زحمات این افراد را ثبت کنم.
تحقيق و پژوهشهای مستند آن را انجام داده بودم و نشستم و آن را به زبان آلمانی ترجمه کردم.
شبکه «ام. دی. ار.» آلمان که بعد از الحاق آلمان شرقی به آلمان غربی فعالیتش را در شهر لایپزیک آغاز کرده بود را معرفی کردند. برنامه «نسیم رز» جای مناسبی برای آشنا کردن آلمانیهای آلمان شرقی بود تا با وسعت جهانی کشورهای سرمایهداری آشنا بشوند.
در این برنامه از گوشه و کنار جهان، فیلمهای مستند را پخش میکردند و از مهمترین ویژگیهای این برنامه اطلاع رسانی و آشنا کردن بینندگان با کشورهای دیگر بود.
روزانه هزاران تن زباله در این شهر تولید میشود و روزانه صدها تن پاکبان برای جمعآوری زباله کار میکنند. و سیستم جمعآوری، هنوز به وسيله دست است و هزاران خروار زباله در جنوب تهران روی هم انباشته شده است که شیره این زباله ها به درون زمین میروند و به خاطر موقعیت جغرافیایی شهر تهران این شیرههای سمی به آب آشامیدنی راه پیدا میکنند را در طرح نوشتم.
اوائل دهه هشتاد هجری شمسی بود که مستندی بنام « احمد آقا رفتگر محله ما» را ساختم.
نخ تسبیح یا به گفته آلمانیها نخ قرمز داستان، معرفی احمد آقا و بچههایش که یکی دانشجوی سال آخر برق و الکتریک بود و دختر او هم که سال دوم رشته پرستاری بود. گذاشته بودم.
روزهای جمعه تنها روزهایی بود که خانواده احمد آقا به دور هم جمع میشدند و با هم غذا میخوردند و احيانا برای قدم زدن به پارک میرفتند.
شبکه ام. دی ار. آلمان طرح را برای ساخت، تصويب کرد و فیلم مستندی را فیلمبرداری کردیم.
پارک ها تميز بودند.
خیابانهایی که بچههای احمد آقا در آن، رفت و آمد میکردند. تمیز بودند.
در محل جمعآوری زبالهها در جنوب شهر، خبری از کودکان گرسنهای که به دنبال غذا و یا چیزهای بدرد بخور میگشتند. نبود.
در نیمههای شب، گربههای زیبای پارسی که در دنیا شهرت دارند در کیسههای زباله به دنبال غذا میگشتند و با عبور عابران مهربان این کلان شهر، به آنها نگاهی میانداختند و با میومیو گفتنی، رخصت میخواستند و بیهیچ ترس و واهمهای به کار خود ادامه میدادند.
فیلم کوتاه مستند را به زبان آلمانی ساختیم، صداگذاری کردیم و تحویل دادیم.
منتظر ماندیم تا طبق معمول در هفتههای آینده در برنامه «ویند رزه» یا نسيم رز پخش بشود.
هر چقدر منتظر ماندیم پخش نشد که نشد. تا اینکه به سراغ سردبیر برنامه رفتم و با او تلفنی گفتوگو کردم.
بدون هیچ شرم و حیایی گفت. شما نوشتهاید روزانه هزاران تن زباله در این شهر تولید میشود. آنجا که خیابانهایش تمیز بود.
باز هم بدون هیچ شرم و حیایی ادامه داد و گفت، در محل جمعآوری زبالهها من اصلا یک بچه گرسنه که به دنبال غذا میگردد را ندیدم.
…و باز هم ادامه داد. این نظافتچی هنگامی که با خانوادهاش غذا میخورد، فرش زیر پایشان هست و لباسهایشان تمیز و نو هست و انگار غذایی لذیذ را با میل و اشتیاق میخورند.
این فیلم قابل پخش نیست.
هر چقدر با او گفتوگو کردم به نتیجه نرسید که نرسید و فیلم را پخش نکردند.
تا اینکه چند ماهی گذشت و سپس به دلیل کمبود برنامه و با تهدیدی که دوباره اجازه تکرار چنین خطاهایی را ندارید، خواستار کپی اصلی فیلم شدند و فیلم را پخش کردند.
این اولين باری بود که تیغ تیز سانسور در قلب دموکراسی اروپا و کشور آلمان به تنم مینشست.
امیدوارم مجالی به دست آید تا داستان «عباس آقا و اتوبوس تک صندلی سیر و سفر» و همچنین داستان فیلم «دختری به شکل بهار» با بازی پگاه آهنگرانی را هم برای خوانندگان هم وطن بنویسم تا بیشتر با نیت دموکراسی غربی ها آشنا بشوند.
مهر ماه ۱۴۰۱
بدون دیدگاه