یادداشت/
سعید مطلبی
در جلسه توجيهى براى فيلمنامهنويسان بوديم، آقايى كه فرستاده ارشاد و فارابى بود داشت از مزاياى بيشمار و غيرقابل احصاء تشكيل انجمنهاى صنفى تحت تسلط دولت سخن ميراند و… که دروغ ميگفت.
صحبتهايش كه تمام شد گفتم: آقاى محترم شما يك تشكيلات قانونى به نام سنديكاى هنرمندان را كه شخصيت حقوقى تعريف شده دارد را منحل كردهايد. بدون آنكه معلوم شود اموالش كجا و دست كيست، قالى نفيسى كه فردين هديه كرده كجاست؟ تابلوى ارزشمند ژازه طباطبايى امروز زينت كدام ديوار و در خانه كيست؟ وسايل فراوان ادارى كجاست؟ و همه اينها جهنم، شما ميخواهيد در سنديكاى قانونى و صاحب استقلال و هويت مشخص را تخته كنيد و به جاى آن انجمنهايى بسازيد كه نفسشان به كپسول اكسيژن دولت وصل است و شير هواى آن در دستان كارمند جزء ارشاد كه هر وقت بخواهد آن را ميبندد و هر وقت سر لطف باشد باز ميكند و در واقع شما داريد هنرمند را رعيت و جيرهخوار دولت ميكنيد.
آن آقاى محترم پاسخ داد كه: ما داريم سينمايى را براى بچه مسلمانها پايهريزى ميكنيم و حرفهاى شما جوانسرانه است. البته در آن روزها من زياد جوان نبودم نماينده محترم فارابى بىادب بود و روى ابرهاى قدرت و تسلط بر سينما سوار!
اما بيشتر از توهين اين آقا، اصطلاح «بچه مسلمان» بود كه تكليف مرا روشن كرد و فهميدم، از اين امامزاده نبايد انتظار معجزه داشت.
راستش مدتها بود كه اين تركيب «بچهمسلمان» را ميشنيدم اما هر چقدر كه ميگذشت ميديدم با آنچه كه ما قبل از انقلاب، به عنوان بچه مسلمان ميشناختيم تفاوتى بسيار دارد.
همان چند وقت پيش بود كه يكى از اين «بچهمسلمانها» گفته بود: آرزو دارد يك مسلسل روى بام حوزه هنرى بگذارد و هركس كه از سينماى گذشته پا به آنجا گذارد سوراخ سوراخش كند.
و بعد يكى ديگر از همين «بچهمسلمانها» كه رييس اداره تئاتر بود مرا كه در آن زمان سرپرست تاترهاى لالهزار بودم براى نهار دعوت كرد تا همراهى و همكارى كنم تا آنها بتوانند تئاترهاى لالهزار را تخته كنند و چون موافقت نكردم يكى ديگر از همين «بچهمسلمانها» كه باجناق آقاى رييس تئاتر و سردبير يك مجله هفتگى بود در مورد من نوشت كه كليه كارهايم در سينما اشاعه فحشاء و تحكيم پايههاى رژيم شاهنشاهى بوده است. يكى از همين «بچه مسلمان»!!ها به مرحوم كاظم روشنضمير پيغام داده بود كه اگر با «روزنامه مردم» همكارى كنم او (كه در همان زمان پست مهمى در ارشاد داشت) به همراه همحزبىهايش از من حمايت خواهند كرد و چون پاسخ دادم كه اهل كار سياسى نيستم آنها هم همچون حزب اسلامى- بازارى آقاى رييس تئاتر و باجناقش كه هدفشان تبديل تئاترها به غرفههاى ابزارفروشى بود كارشان شد دشمنى با من و لجنپراكنى.
هنوز يادم هست كه نيمه شبى با مرحوم ایرج قادرى داخل اتوموبيل او روبروى سينمایی نشسته بوديم و چندين «بچه مسلمان» عكسهاى سردر سينما را پاره كرده و بر زمين مىريختند و ايرج قادرى داخل اتومبيل گريه ميكرد…
اينها را گفتم و از گفتن بسيار موارد ديگر به خاطر خوددارى از اطاله كلام گذشتم تا خواننده بداند حس من به اصطلاح «بچه مسلمان» چگونه احساسى بود.
آن جلسه كذايى كه تقريبا تمام فيلمنامهنويسان سينما در آن شركت كرده بودند تمام شد. از سالن كه بيرون آمديم كسى با اسم مرا صدا زد، برگشتم، مرد بلند قدي به سويم ميآمد، به من كه رسيد با تهلهجهاى، به نظرم اصفهانى، گفت:
– من رحيم رحيمىپور هستم.
توى دلم گفتم: و لابد يك بچه مسلمان ديگه!؟
با سردى گفتم: امرتون؟
جواب داد: عرضه
گفتم: بفرماييد
گفت؛ ميخوام اگر براتون ممكنه منو حلال بكنين…
يكباره همه اون ديوار سرد فرو ريخت، اولين «بچه مسلمانى» بود كه يك عمر كار و تحصيل و زندگى و نوشتن مرا زير سئوال نميبرد. ناباورانه به اين مرد لاغر و بلند قد چشم دوختم.
او ادامه داد:
– من جزء اونهايى هستم كه در كنار نماز جمعه همراه دوستانم و آقاى مخملباف عليه شما طومار جمع كرديم و جزء همانها كه فيلم «برزخىها»ى شما را از اكران سينماها پايين كشيديم، امروز خدا خواست كه شما را ببينم و ازتون حلاليت بگيرم، اگربراتون ممكنه منو حلال كنين براى اينكه همه ما گول محسن مخملباف رو خورديم، گناه ظلم به غير براى اون مهم نيست اما براى من مهمه.
سرى تكان داد زير لب با اجازهاى گفت و رفت.
از پشت سر، اين مرد بلندقد را تماشا ميكردم، به سوى پلهها رفت با كسى ديگر نه حرفى زد و نه از كسى خداحافظى كرد و در پيچ پلهها از ديدم پنهان شد.
بعدها خيلى از همان ياران آقاى مخملباف را ديدم. با بعضى هم سلام عليك داشتم، براى بعضى حتى فيلمنامه نوشتم، اما براى هيچكدام به اندازه رحيم رحيمىپور. احترام قائل نبودم. او تلقى من از «بچه مسلمان» را عوض كرد و شايد تا آخر عمر نفهميد من به او مديونم كه اجازه نداد بقيه عمرم را با دلى سياه و آكنده از نفرت نسبت به اصطلاح «بچه مسلمان)» سپرى كنم.
خدايش بيامرزد واقعاً بچه مسلمان بود.
سلام و درود بر آقای مطلبی
تو قلم بدست داری و جهان چو نقش پیشت
صفتیش می نگاری ، صفتیش می ستانی.
مهر و عطوفت عارفانه شما که نشاندهنده صفت نیک اندیش شماست را می ستاییم. سالم و تن درست باشید.