جمشید پوراحمد
جناب جوزانی به روایت کتاب، ترومای شما این بود که باید از خود در مقابل کسانی دفاع می‌کردید که قرار بود از شما مراقبت کنند؟!
سال گذشته از سردبیر محترم بانی‌فیلم سئوال کردم که آیا هنوز معجزه‌ای برای پروژه آقای جوزانی رخ نداده؟! آقای داودی بسیار خوشحال و خوش بینانه فرمودند؛ همین روزها کلید خواهد خورد!
و جواب ایشان را به حساب مثبت‌اندیشی منظور کردم و در همین هفته یادداشتی از استاد داودی خواندم و اینکه جناب جبار آذین عزیز هم از عدم معجزه پروژه آقای جوزانی خواهند نوشت.
جناب جوزانی مستحضر به ارادت قلبی بنده نسبت به خودتان هستید، اما با تمام قدرت و نفوذ نداشته‌ام! دنبال راه‌اندازی کارزاری هستم که چرا تلویزیون باید برای ساخت یک سریال فاخر، فرهنگی و اصیل ایرانی با شما همراه باشد؟!
جناب جوزانی؛ چگونه می‌توانید آثاری با ادبیات کهن فارسی، فرهنگی و هنری به تمام معنا، با کمترین امکانات و با بیشترین دانش سینمایی، کارگردانی کنید؟ فیلم‌هایی چون شیرسنگی، جاده‌های سرد، در چشم باد و ایران برگر بسازید؟
(جهت اطلاع شما، بنده فقط پنج بار فیلم ایران‌برگر را در سینما دیدم!)
جناب جوزانی، هنرمند صالح و سالم سینمای ایران؛ پروژه شما به دلیل ناتوانی در ساختن فیلم و سریال‌هایی چون آقا تقی، آقا نقی، آقا جعفر، نارینا و عشقولانه‌های دیگر در دستور ساخت فیلم سریال تلویزیون حضور ندارد!
این واقعیت ساخته دستوری ساختاری را بپذیرید!
جناب جعفری جوزانی، شما، رخشان بنی‌اعتماد، بهرام بیضایی و ناصرتقوایی، که از بزرگان و نام آوران سینمای ایران هستند، انگار فقط باید بلیت سینما بخرید و وارد سینمای پژمان جمشیدی و بهرام افشاری و… شوید!
فراموش نفرمائید که دارایی تلویزیون هم متعلق به متعلقین و متعلقات است!!
جناب جعفری جوزانی، هنرمند ریشه دار و نجیب سینمای ایران؛حضور شما برای ما مغتنم و وجودتان قابل تحسین است .
به یاد دارم بعد از سال ۵۷ و به قدرت رسیدن مرکز هنرهای نمایشی در مقابل اداره تئاتر، من و تعدادی انگشت شمار دیگر از فعالان هنرهای نمایشی را بمب‌های عمل نشده حکومت پهلوی می‌دانستند!
من سالها با حمایت و مدیریت دو مرد بزرگ مرکز هنرهای توانستم ادامه کار بدهم؛ دکترعلی منتظری و جناب مسعودشاهی که چندی پیش به ابدیت پیوست.
سال‌ها پیش، به اتفاق سیدعلی میری بازیگر سینما برای اجرای نمایش پیشخدمت به آلمان رفته بودیم، مخالفین در مرکز هنرهای نمایشی فرصت را غنیمت شمردند و عباس بمبی را (که خدایش بیامرزد) آپاراتچی سینما بود و او با برای انجام نور و صدای صحنه به من تحمیل کردند. عباس بمبی با صفرکلاس سواد را در نمایشی نقش نعشی را به او واگذار کردم( هنوزم با خودم می‌گویم که عجب غلطی کردم!) بماند؛ اما اینکه چرا به او می‌گفتیم عباس بمبی؟! چون موادش را مثل بمبی در چایی می‌انداخت و بعد از حل شدن به کهکشان می‌رفت!
سه ماه بعد که از سفر آلمان به ایران برگشتم، از فرودگاه یک راست به تئاتر گلریز رفتم و دیدم نمایشی روی صحنه است به نام «ازدواج ایرانی»؛ بازیگر نمایش حسن رضیانی بود و کارگردانش عباس بمبی!
اینکه با واکنش‌ها، این نمایش با کارگردان واقعی‌اش، مرحوم فرزین سمیعی ادامه پیدا کرد دیگر مهم نبود اما من از آن تاریخ به بعد دیگر نمایشی را به صحنه نبردم! در همان روزها بود که به اتفاق جهانبخش سلطانی به دفتر آقای خوش‌رو، معاون وزیر ارشاد وقت رفتیم و از او درخواست مکانی مناسب در پشت درب تالار وحدت کردیم تا بتوانیم بساط فروش لبو و باقلا را راه بیندازیم!

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *