‎یک فعال فرهنگی در یادداشتی به فیلم «هفت بهارنارنج» ساخته فرشاد گل‌سفیدی پرداخته و از چگونگی نمایش درد عشقِ قدیمی و حیرتِ فراموش‌ شدن در این اثر سینمایی نوشته است.
‎به گزارش مهر، محمد سجادیان تهیه کننده و کارگردان سینما و فعال فرهنگی در یادداشتی به فیلم «هفت بهارنارنج» ساخته فرشاد گل‌سفیدی پرداخته که به تازگی اکران آنلاین شده است.
‎متن این یادداشت بدین شرح است:
‎«دوربین، در گفتگوی عاشقانه، بر شانه زمان می‌نشیند؛ آرام می‌چرخد و لحظه‌ها را همچون مرواریدهایی به‌هم‌پیوسته پیش چشم می‌گشاید. این آغازِ طولانی «هفت بهارنارنج» است؛ پلان ابتدایی‌ای که بیش از هر دیالوگ و موقعیت دراماتیک، قصه را در درون تماشاگر می‌کارد و نوید فیلمی را می‌دهد که می‌خواهد به درونِ تجربه زیستن و عاشقی کردن سرک بکشد.
‎در مرکز روایت، عشق زوجی است سالخورده: او و همسرش هر دو درگیر بیماری هستند؛ بیماری‌هایی که حافظه و موجودیت را از درون می‌خراشد. عدد هفت در عنوان، نه فقط اشاره به طول عمر هفت‌ساله، بلکه رمزگشایی است از چرخه‌های باروری و پژمردگی، هفت فصلِ شکوفه و میوه و هفت بار تکرار تولد و مرگ در ذهنِ یک فراموشکار. این نماد قدرتمند، اگرچه اغلب در پس‌زمینه قرار می‌گیرد، همواره یادی از گذر زمان و فراموش نشدن عشق می‌نماید.
‎نمادپردازیِ فیلم، در لحظاتی عمق می‌یابد، گاه از حد می‌گذرد و بدل به عنصری تزئینی می‌شود. تابلوها، خاطره را در ذهن شخصیت‌ها بیدار می‌کند؛ چشمه‌ای از اغتشاش احساسات، که با هر نفسش خاطره‌ای نو و شکسته را زنده می‌سازد. گربه سیاه، با قدم‌های نرم و نگاه سرد، نمایانگرِ حضورِ ناخوشایندِ فراموشی است؛ هراسی نامرئی که در گوشه‌های خانه و لحظه‌های خلوت، سایه می‌افکند. این نمادها در بهترین لحظات، همچون رگ‌واره‌هایی می‌درخشند، اما در برخی صحنه‌ها، گویی فقط برای پر کردن قاب به کار می‌روند.
‎موسیقیِ فیلم از نقاط قوت اثر است. آهنگسازیِ پیام آزادی با کمک نوازندگانی چون نازنین غنی‌زاده، فضایی صوتی می‌سازد که گاه بهتر از هر کلمه‌ای، درد عشقِ قدیمی و حیرتِ فراموش‌شدن را نشان می‌دهد. سازها در بداهه‌هایی لطیف، صوتی را می‌آفرینند که همراهِ تصاویر، شعرِ خاموشِ زمان را زمزمه می‌کند.
‎با این همه، تا حوالی دقیقه ۴۵، روایت در سکون و سردرگمی می‌ماند. تعلیق اصلی، نه در گره‌گشایی‌های دراماتیک، که در انتظارِ روان شخصیت‌ها و مخاطب برای فهمیدنِ آنچه گذشته، خلاصه می‌شود. این بلاتکلیفی، از یک‌سو به تناسب ایده فراموشی می‌افزاید، اما از سوی دیگر، باعث می‌شود تا مخاطب حس کند در میانِ پیچ‌وخم زمان، راه را گم کرده است.
‎در دلِ این تجربه سینمایی، بزرگ‌ترین نقطه‌ضعف، فیلمنامه است. ساختارِ روایت، گاه فاقد انسجام درونی‌ست؛ گره‌هایی به شکلی نیمه‌تمام برجا می‌مانند و کنش‌های کلیدی یا توضیح کافی نمی‌یابند یا از منظر احساسی به مخاطب تحمیل نمی‌شوند. دیالوگ‌ها در پاره‌ای از موارد به استادکاری شوریده می‌نماید و در پاره‌ای دیگر بیش از حد خام و به دور از طبیعی‌بودن، که محتوای درونی شخصیت‌ها را پس می‌زند.
‎شاید اگر در تدوین، برخی صحنه‌های تکراری یا طولانی‌تر از لزوم کوتاه می‌شدند و اگر فصل‌بندی‌ها به صورتی ملموس‌تر روی پرده نقش می‌بستند، اثر از بلاتکلیفی رهایی می‌یافت و ضرب‌آهنگ دراماتیک‌تری پیدا می‌کرد.
‎بازیگران، در پس کاستی‌های کارگردانی و فیلمبرداری می‌درخشند. علی نصیریان، با سکوت و لرزشِ رنج‌آلودِ نگاهش، گویی هر بار خاطره‌ای را که در لابه‌لای ذهنش گم شده، دوباره برمی‌خیزاند. لادن مستوفی، با ترکیبی از سردی و گرمیِ لحن، نقش زنی را ایفا می‌کند که پیوسته تلاش می‌کند در خاطره همسر فراموشکارش زنده بماند. سارا رسول‌زاده، در نقش پرستار به‌خوبی میانِ پذیرش و مقاومت در برابر فقدانِ شخصیت شمس و یا دلسوزی برای او، در نوسان است.
‎با همه این‌ها، «هفت بهارنارنج» فیلمی‌ست که شجاعت دارد. این اثر، تا دمِ مرزِ فراموشی پیش می‌رود و با صبرِ، می‌پرسد: چه می‌شود اگر آنچه از دست رفته، دوباره شکوفا شود؟ پاسخِ فیلم به این سوال، تلخ است و در عین حال نمناک از اندوهِ عشقِ. اگرچه ضعف‌های اجرایی و نگارشی، گاه تجربه را تلخ‌تر می‌کنند، اما در عمقِ لحظه‌ها، بوی بهارنارنجِ عشق را می‌توان چشید.
‎«هفت بهارنارنج» که به تازگی اکران آنلاین خود را در پلتفرم فیلم نت آغاز کرده، دعوتی است به تامل درباره ارزش معشوق و شکنندگیِ احساسات؛ سفری در دلِ زمان که با تمام کاستی‌ها، لحظاتی تاثیرگذار به یادگار می‌گذارد. فیلم، اگرچه در اجرا ناپایدار است اما ایده و حسرتِ بازگرداندنِ عشق را همچنان با خود دارد؛ عشقی که اگر به یاد بماند، شاید بتواند در هفت بهار بعدی نیز دوباره شکوفا شود.»

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *