بانیفیلم: رمان «ایران نام دختر است…» به قلم محسن دامادی نویسنده و کارگردان سینمای ایران چندیست که به بازار کناب آمده.
این رمان دومین کتاب داستان دامادی پس از «افسانهی یک نجیبزاده ایرانی» است.
به همین بهانه یکی از خوانندکان این رمان، متنی را برایمان فرستاده که میخوانید:
***
خواب دیدم کسی آمده، کسی که سیمای او از پشتِ شاخه های بید پیدا نبود، خوشحال بودم آمده، از آن خوشحالیها که جانت خوش است، ذوق داری، ولی نمیدانی چرا…
آفتاب اُریب می تابید، ساقههای بید با سایههای آن روی رنگِ کهربایی آجرها بازی می کرد، میایستادم تماشا، انگار با آفتاب از یک جنس باشم، بهمن هم در خوابم بود، فریاد کشید روی گنج نشستی از دلِ من خبر نداری، روزی ریشهی همین بید، این ویرانه را روی سرت خراب می کند، بعد آتش شد، افتاد به جانِ خانه…
ایران نام دختر است… نام رُمانی است که به تازگی منتشر شده است. محسن دامادی پس از افسانه ی یک نجیب زاده ایرانی، راوی دو روزگار آشنا برای دو نسل از مردم ایران شده است. نسل نخست، پدر و مادرهایی هستند که شاهد زنده ی انقلاب 57 بودند و پس از آن در کنار نسل دوم، فرزندان نوجوان و جوانِ معترض خود، رویدادهای سال 1388 را با پوست و گوشت و استخوانِ خود تجربه کردند. فرزندانی که خواستند از گذشته بیشتر بدانند و با شنیدن، دیدن و خواندنِ روایت های گوناگون به دیدگاه های تازه رسیدند. برخی با اصرارِ زیاد بارِ دشواری ها را بر دوش پدرها و مادرها گذاشتند یا ناشی از کوتاهی های آنها دانستند، برخی به خیابان آمدند، اعتراض کردند و تاوانی سخت دادند. برخی نیز همین که مجال یافتند از سرزمینِ مادری رفتند، بلکه گمشده ی آرمانی خود را در جای دیگری از گیتی جستجو کنند.
این داستان آشنا، بهانهی نگارش رمانی عاشقانه است. رُمانی نه با پیچیدگیهای تکنیکیِ افسانهی یک نجیب زادهی ایرانی، بلکه در فرمی تازه و بدیع، شگفتی ساخته است، تا خواننده تا پایان آن را رها نکند.
مهرورزی و شیفتگی سَمَن و امیرعلی با نامُرادیها و نامَردیها روی به ناکامی دارد، این عشقِ شیرین، با تلخیها گره میخورد ولی در گذرِ زمان هرگز از گرمای آن کاسته نمیشود.
گویی قرار است آنها مانندِ دو عاشق نامدار تاریخی، لیلی و مجنونِ زمانه ی ما باشند.
میراث سمن در عین حال پرچمی است که پدرش به او سپرده، پرچمی از مهر به میهن، به ایران. دختری که باید مادری کند. مادری زخم خورده و داغدار که وظیفه دارد حافظ میراث سرزمینِ پدری باشد و آن را به دخترش دردانه بدهد، اما دردانه لبریز از بیزاری است، آتشین تر از عشق داغ مادری.
خواننده در آغاز رُمان، با آدم های داستان آشنا شده و با آنها احساسِ نزدیکی می کند و پس از آن نمی تواند از سمن، بهمن، امیرعلی، دردانه… دور شود، زیرا با تصویرسازی نویسنده در داستان سال های آشنا غرق می شود و فراز و نشیب ماجرا را با شیفتگی دنبال می کند، زیرا احساسِ غریبی ندارد؛ گویی خودش نویسندهی رمان و روزهایی است که در سالهایی نزدیک بر او گذشته است، کلمه به کلمه، سطر به سطر…
رمان «ایران نام دختر است…» از سوی انتشارات چتر روبروی دانشگاه تهران منتشر شده است.
بدون دیدگاه