المیرا ندائی

ادبیات و سینما، دو دنیای روایی بزرگ، دو شیوه‌ی متفاوت برای بازتاب زندگی، و دو مسیر ورودی به سمت جهان‌های خیالی و واقعی هستند، اما تفاوت آن‌ها چیزی بیش از تفاوت میان واژه و تصویر است.
ادبیات و سینما، هر دو روایتگر زندگی‌اند، اما یکی در عمق فرو می‌رود و دیگری در سطح می‌لغزد. یکی از جوهر کلمه جان می‌گیرد، دیگری از قاب تصویر. اما آیا عاشقان ادبیات نسبت به شیفتگان سینما درک عمیق‌تری از جهان دارند؟ پاسخ را باید در ذات این دو هنر جستجو کرد.
«سینما» هنر حرکت است، هنر لحظه‌هایی که پشت سر هم می‌گذرند و فرصت تأمل را از مخاطب می‌گیرند.
یک اثر سینمایی، در بهترین حالت، دو تا سه ساعت فرصت دارد تا جهانی را بیافریند، شخصیت‌هایی را خلق کند، درامی را بپروراند و مفهومی را منتقل کند. این سرعت، گرچه تأثیرگذار است، اما ناگزیر از ساده‌سازی و تلخیص نیز است. سینما همه چیز را پیش چشم مخاطب می‌گذارد؛ او نیازی ندارد که تخیل کند، نیازی ندارد که واژه‌ها را رمزگشایی کند، نیازی ندارد که میان سطور را بخواند. زیرا چیزی میان سطور وجود ندارد. همه چیز یا گفته شده است، و یا نشان داده شده است.
سینما، یک تجربه‌ی گذاراست، با موسیقی‌ای که احساسات را تحریک می‌کند، با نور و رنگی که فضا را می‌سازد، و با تدوینی که ریتم را کنترل می‌کند. همه چیز مستقیم است، عریان و در دسترس.
البته کاملأ درست است که سینما نیز می‌تواند عمیق باشد، اما عمیق‌ترین فیلم‌ها نیز نمی‌توانند به ژرفای عمیق‌ترین رمان‌ها برسند. حتی شاهکارهای سینمایی اقتباس‌شده از ادبیات نیز ناچارند که ساده‌سازی کنند، حذف کنند، تعدیل کنند، زیرا تصویر، برخلاف کلمه، محدود است. سینما آنچه را که می‌خواهد بگوید، مستقیم نشان می‌دهد، اما ادبیات آن را در ذهن مخاطب می‌کارد و اجازه می‌دهد که خودش به کشف آن برسد.
«ادبیات» اما، هنر تفکر در سرزمین بی‌کران ذهن انسان است. ادبیات نیازی به عجله ندارد. خواننده‌ی یک رمان می‌تواند هر جمله را دوباره و دوباره بخواند، در آن تأمل کند، در ذهنش آن را بپروراند، و لایه‌های پنهان را کشف کند. بدون شباهت به سینما که تمام جزئیات را آماده ارائه می‌کند، ادبیات خواننده را وادار می‌کند که با تخیلش دنیایی را بسازد، با ذهنش شخصیت‌ها را جان ببخشد و با درک شخصی خودش مفاهیم را دریابد.
عاشقان ادبیات، برخلاف شیفتگان سینما، صبورند. آن‌ها برای دریافت یک مفهوم، برای فهمیدن یک شخصیت، برای درک یک موقعیت، زمان صرف می‌کنند. درک آن‌ها از جهان، نه سطحی و گذرا، بلکه عمیق و چندلایه است. آن‌ها خواندن را نه برای سرگرمی که برای فهمیدن انتخاب می‌کنند. آن‌ها در جستجوی حقیقتی هستند که در میان سطور پنهان است، نه حقیقتی که با نور و صدا و جلوه‌های بصری بر سرشان فریاد زده می‌شود.
شاید بتوان اینگونه تفسیر کرد که «سینما» در خدمت احساس است، حال آنکه «ادبیات» جویای اندیشه است.
عاشقان سینما اغلب به دنبال تجربه‌ ای حسی‌ هستند. آن‌ها می‌خواهند هیجان را با تصاویر ببینند، عشق را با موسیقی بشنوند، درد را با چهره‌های درهم‌ شکسته بازیگران حس کنند. اما عاشقان ادبیات در جستجوی مفاهیم‌اند، در پی کشف روانشناسی شخصیت‌ها، در تعقیب پیچیدگی‌های ذهن انسان، در تلاشی برای فهمیدن، نه صرفاً حس کردن.
سینما با احساس بازی می‌کند، اما ادبیات ذهن را به چالش می‌کشد. شاید به همین دلیل، عاشقان ادبیات عمیق‌تر می‌فهمند، دقیق‌تر تحلیل می‌کنند و به لایه‌های پنهان‌تر زندگی آگاه‌ترند. آن‌ها میان سطور را می‌خوانند، پنهان‌ترین زوایای شخصیت‌ها را می‌بینند، و از آنچه روی کاغذ نیامده، بیش از آنچه که نوشته شده، درک می‌کنند.
در مجموع، هر دو هنر، جایگاه خود را دارند و سینما نیز می‌تواند شاهکارهایی خلق کند که عمیق و ماندگار باشند. اما وقتی سخن از درک و تحلیل عمیق به میان می‌آید، عاشقان ادبیات بی‌رقیب‌اند. آن‌ها در جهانی زندگی می‌کنند که سرعت و هیاهو وجود ندارد، که در آن تفکر بر هیجان مقدم است، که در آن هر واژه، پنجره‌ای است به سوی بی‌نهایت. عاشقان ادبیات بیش از دیگران می‌فهمند. نه به این دلیل که باهوش‌تر هستند، بلکه به این دلیل که برای فهمیدن، وقت می‌گذارد.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *